قيمتي امروز با فردا فرق دارد حج خانوم! اين جمله را اگر با لهجه اصفهاني بخوانيد، اين روزها جمله پر بسامدي است در ميان كسبه كوچه يخچال. كوچه يخچال يا كوچه بازار مشير، مركز فروش لوازم خانگي اصفهان را تا نيمه كه رد كني به مدرسهاي ميرسي كه شايد كمتر كسي آن را به نام اصلياش بشناسد. اين مدرسه سالهاست به نام مدرسه قصههاي مجيد معروف است.
به گزارش خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران(ایسنا)- منطقه اصفهان - مدرسهها كه باز شود پسربچههاي راهنمايي با سبيلهاي تك و توك درآمده و قد و قامتهاي استخوان تركانده، فارغ از قيمت امروز و ديروز يخچال، دوچرخهها را ركاب ميزنند و يا دوان دوان خود را به حياط مدرسه ميرسانند، آنجا كه خاطرات روزهاي نوجواني شان در حال شكل گرفتن است.
خم ميشوند و با دست آب ميخورند. همان طور كه مجيد قصههاي مجيد، خم شد و به ياد آن روزها گلويي تر كرد. اينها بخشي از نوستالژي سالهاي مدرسه است. براي همه ما حتي اگر مادر قشنگ ترين ليوان آبخوري را از بازار خريده بود، حتي اگر براي داشتنش كلي نقشه كشيده بوديم و گريه كرده بوديم، آب خوردن با دست، طعم ديگري داشت و جذابيت ليوان آبخوري خيلي كه دوام ميآورد، تا هفته اول بود.
مهدي باقربيگي را دعوت كرديم در مدرسه قصههاي مجيد، مدرسه راهنمايي پسرانه "شهيد حلبيان". جايي كه مسير زندگياش را به سمت و سويي خوب و تازه برد. بهانه اين دعوت هم اول مهر بود. به شوخي از او پرسيديم آدرس مدرسه را بلد است يا نه؟ خوب ميدانستيم كه اين جا را به خاطر دارد. مجيد قصه ما اين بار با دوچرخه نيامد، اين بار بايد دنبال جاي پارك ميگشت! حالا پدر پسري است كه قرار بود او را هم همراه بياورد و با هم در قاب تصويرمان جا شوند. پدر شده اما فرقي نميكند.
هر چقدر هم بزرگ شوي وقتي به حياط مدرسه پا ميگذاري، نوستالژي غريبي به سراغت ميآيد. به خصوص حالا كه مدرسه دارد خود را براي اول مهر آماده ميكند. كمد جايزهها پر شده، خط صفها را رنگ زدهاند، پرچمها را تكاندهاند، تخته سياهها را تميز پاك كردهاند، موكتهاي نمازخانه را شستهاند، چاي دم است، اتاق استراحت دبيران را گردگيري كردهاند.
نميشود مجيد امروزي را ساخت
اول مهر تاريخ غريبي است در ايران. باقربيگي در مورد سالهاي مدرسه ميگويد: در آن سن و سال و در آن دوران واقعاً هيچ دلواپسي و غم و دغدغهاي نداشتيم. شايد بيشترين غصه ما ننوشتن تكاليف مدرسه بود يا همان دغدغههايي كه به سراغ مجيد ميآمد مثل اردو رفتن يا ژاكت بافتن براي معلم!
ميپرسم: وقتي وارد مدرسه قصههاي مجيد شديد، چه حسي داشتيد؟ جواب ميدهد: آرامش. آرامش بعد مدتها در آدم تازه ميشود.
ميپرسم: اگر قرار بود قصههاي مجيد را امروز بسازند، به نظرتان چه شكلي ميشد؟ باقربيگي معتقد است: نميشود قصههاي مجيد را امروز ساخت. اصلاً نميشود مجيد آن روزها را با بچههاي هم سن امروزياش مقايسه كرد. دنياشان عوض شده. مردم يك دفعه با سيل تغييرات سريع روبرو شدند. دنياي بچههاي امروز واقعاً متفاوت است. كارهايي كه مجيد آن روزها ميكرد را اصلاً نميشود حالا به تصوير كشيد.
ميپرسم: مثلاً تصور ميكنيد كه مجيد موبايل داشته باشد و يا با سرويس برود مدرسه؟ ميخندد. ميگويد: نه. قشنگي مجيد به همين سادگيهايش بود. زندگي ساده و فقيرانه و تلاشي كه براي آرزوهايش ميكرد. سرگرميهايي كه داشت، متفاوت بود. با زرنگيهاي خودش به آرزوهايش ميرسيد. حالا همه چيز براي بچهها آماده است. اگر مجيد موبايل داشته باشد، جذابيتي براي مردم ندارد.
سؤال ميكنم: شما هم در آن دوران اين گونه بوديد؟ از اين لحاظ با مجيد مشابهت داشتيد؟ برايتان قابل درك بود؟ جواب ميدهد: صد درصد نه ولي مجيد يك شخصيت واقعي بود. با خيلي از بچههاي آن دوران مشابهت داشت و يكي از دلايل موفقيت و جذابيتش هم همين نزديكي بود. خيلي از اتفاقاتي كه برايش ميافتاد براي هم سن و سالهاي آن زمانش هم افتاده بود. من هم احساس غريبي نميكردم.
سؤال ميكنم: دوست داريد به آن سالها برگرديد؟ بعضيها هستند كه دوست ندارند سالهاي مدرسه برايشان تكرار شود، بعضيها هم به شدت دوست دارند دوباره آن دوران را تجربه كنند. شما از كدام دستهايد؟ جواب او اين است: دوران ما فضاي متفاوتي داشت. خيلي زياد مشق مينوشتيم، بيخود كاغذ سياه ميكرديم. سيستم آموزشي ما خيلي ايراد داشت. الآن اگر از من بپرسيد ميگويم دوست دارم به آن سالها برگردم اما نه به دوران تحصيل، به خود نوجواني. درس خواندن در آن شرايط را دوست ندارم اما آرامش آن سالها را چرا.
ميپرسم: ديالوگي از مجيد هست كه خيلي در ذهنتان مانده باشد و فكر كنيد با فضاي روزهاي مدرسه و اول مهر متناسب است؟ او از مجيدي حرف ميزند كه روبروي آينه ايستاده و ميگويد: "آقا مجيد شوما ترقي ميكونيد".
اين جمله را اگر با لهجه اصفهاني بخوانيد جمله پربسامدي است در ذهن همه بچه مدرسهايها. جملهاي كه آنها را به سمت آرزوهاي دور و دراز و سرنوشتهاي مجهول ميكشاند.
از مدرسه قصههاي مجيد
قصههاي مجيد در اين مدرسه پا گرفته است. در مدرسهاي با كلاسها و سقفهاي بزرگ و پنجرههايي كه رو به حياطي خاطره انگيز باز ميشوند. اطرافش را كوچههاي باريك با ديوارهاي كاه گلي پر كرده است. اين مدرسه از اولين مدارس اقليت کليمي اصفهان بوده و هنوز هم كنيسهاي از جامعه كليميان را در گوشه خود جاي داده است. براي اقليت کليمي اصفهان بنا شده و اكنون بخشهايي از آن قابل استفاده نيست و در انتظار بازسازي به سر ميبرد. " اتحاد" نام سابق مدرسه، شهيد حلبيان نام فعلي و نام يكي از شهداي دانش آموز همين مدرسه است.
به گزارش ایسنا، مدرسه راهنمايي شهيد حلبيان از مدارس تاريخي و زيباي اصفهان است. قدمتي 200 ساله دارد و معماري آن به سبك فرانسوي است.
مهدي باقربيگي ميگويد: فضاي معماري اين مدرسه، قدمت و زيبايياش با فضاي زندگي مجيد تناسب داشت، براي همين اين مدرسه انتخاب شد كه انتخاب حساب شدهاي هم بود.
ستونهاي سنگي ايوان، نقش و نگارها و سنگ نوشتههاي قديمي، از اين مدرسه، مدرسهاي متفاوت ساخته است. مدرسهاي كه در فهرست آثار ملي ثبت شده اما اكنون بنايي نيمه فرسوده و در حال تخريب است.
بخشهاي زيادي از مجموعه تلويزيوني قصههاي مجيد در اين مدرسه فيلمبرداري شده است. اين مدرسه نيمه فرسوده اگرچه هنوز هم سرپا و پذيراي دانش آموزان است اما با توجه به معماري ويژه و جذاب و همچنين ارزش تاريخي ثبت شده، نياز به مرمت و بازسازي ويژه دارد.
هم اكنون بخشهاي زيادي از اين مدرسه به دليل فرسوده بودن بلااستفاده است. اين درحالي است كه از چنين فضاي آموزشي وسيعي كه در مركز شهر نيز واقع است ميتوان بهترين استفادهها را كرد.
محمد عمادي، مدير اين مدرسه در اين خصوص خواستار توجه بيشتر سازمان آموزش و پرورش و نهادهايي مانند سازمان ميراث فرهنگي و شهرداري اصفهان شد.
وي ميگويد: در زمان تعطيلات تابستاني و ايام نوروز اكثر مسافراني كه از اين محل عبور ميكنند براي ديدن مدرسه قصههاي مجيد اشتياق نشان ميدهند و در بسياري از موارد هم پيش آمده كه اين مدرسه به چشمشان آشنا ميآيد و زماني كه متوجه ميشوند آن را در مجموعه قصههاي مجيد ديدهاند، خواستار بازديد از بخشهاي مختلف آن شده و به گرفتن عكس يادگاري ميپردازند.
گزارش از نفیسه قانیان، خبرنگار ایسناي منطقه اصفهان