عباس صفاري براي مخاطبان شعر امروز، شاعر نامآشنايي است كه البته به دليل دوري از ايران شايد برخي چندان با خود او و روند كار شاعرياش آشنا نباشند.
اين شاعر و مترجم در سفر اخيرش به ايران به خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، آمد و در گفتوگويي به پرسشهايي دربارهي شعر خودش و شعر امروز ايران پاسخ داد.
مشروح گفتوگوي بخش ادبيات ايسنا با عباس صفاري، شاعر 61سالهي مجموعههاي شعر «تاريكروشنا»، «دوربين قديمي»، «كبريت خيس» و «خنده در برف»، در پي ميآيد.
ـ آقاي صفاري بعضيها كه شما را خيلي نميشناسند، وقتي عكستان را ميبينند، تعجب ميكنند كه اين عباس صفاري شاعر محبوبشان است؛ چون در ذهن آنها شما شاعر جوان يا كمسنتري هستيد. شايد به اين دليل كه دير شعر را بهصورت جدي شروع كرديد و در نتيجه بعد از دوران جواني مطرح شديد. اين است كه به نظرم رسيد ممكن است بعضيها خيلي خوب شما را نشناسند، بهخاطر اينكه اينجا نيستيد و مخاطبان از طريق آثار و وبلاگتان با شما در ارتباط و آشنا هستند. به همين دليل بد نيست بخشي از مصاحبه دربارهي خود شما و شعرتان باشد و بعد در ادامه به وضعيت شعر امروز برسيم. شما كار ادبيتان را از ترانه شروع كرديد. چطور به شعر رسيديد و شعر برايتان مهم شد؟ كمي از از روند كاريتان بگوييد.
ـ من متولد سال 1330 در يزد هستم. اجداد من تا چندين پشت يزدي بودهاند. جد بزرگم در محلهي سرسنگ يزد، در دوران قاجار كارگاه چاپ پارچه داشته. من تا هفتسالگي در يزد بودم و كلاس اول را در يزد خواندم. اما خانوادهي من به تهران كوچ كردند و من در محلههاي غربي تهران بزرگ شدم. فعاليتم در زمينهي ادبيات با نوشتن چند تا غزل و كشيدن طرحهاي مركبي شروع شد كه در روزنامهها و مجلات آن دوره مانند رنگينكمان، صبح امروز و بامشاد منتشر ميشد. اولين طرحي كه از من به چاپ رسيد، طرحي از فروغ فرخزاد بود كه در مجلهي صبح امروز در سوم دبيرستان حدود سال 44 منتشر شد.
ترانهسرايي را با پرويز اتابكي در سالهاي آخر دبيرستان شروع كردم. در آن دوره 12 ترانه نوشتم كه اكثر آنها را پرويز اتابكي آهنگسازي كرده است. از ميان آن ترانهها، ترانهاي كه مطرحتر است، ترانهاي است كه براي فرهاد مهراد نوشتم.
با رفتن به سربازي كه سپاهي بهداشت بودم، نوشتن را كنار گذاشتم و بعد راهي غرب شدم براي ادامه تحصيل. تا حدود 20 سال دست به قلم نبردم و بار دومي كه شروع به نوشتن كردم، 40 سالم بود و اكنون 20 سال است كه مينويسم.
ـ كساني كه در دههي 70 پيگير ادبيات بودند، شعرهاي شما را در مجلهها ميديدند. اما فكر ميكنم شروع شناختي كه نسل امروز از شعر شما دارد، با جايزهي شعر «كارنامه» بود. آن موقع مرحوم منوچهر آتشي از داوران جايزه بود و مجموعهي شعر «دوربين قديمي» شما برگزبده شد. از آنجا بود كه شعرهاي شما خوانده شد و مخاطبان منتظر شعرهاي بعديتان ماندند.
ـ بله «دوربين قديمي» اولين مجموعهي شعر من در ايران است كه نشر ثالث آن را منتشر كرد. بعد از آن هم مجموعهي «ماه و تنهايي عاشقان» از دو شاعر ژاپني را در نشر آهنگ ديگر منتشر كردم.
ـ اين حس كه شما از 40سالگي دوباره ادبيات را شروع كرديد، چگونه بود؟ چه چيزي شما را واداشت كه به صورت جدي به ادبيات و شعر روي بياوريد؟
ـ ادبيات هميشه از جوانسالي عشق من بوده است و در دوران تحصيل هم از شعر و كتاب دور نبودهام. رشتهي تحصيلي من اكثرا در حوزهي هنر بوده است. مجسمهسازي، نقاشي و گرافيك رشتههايي بوده است كه در شش سال دانشگاه آنها را خواندهام.
بازگشتم به شعر نتيجهي يك تصميم خيلي جدي بود كه به نوعي در آن سالها فكر ميكردم به آچار فرانسه تبديل شدهام. از هر كاري كمي ميدانستم؛ نقاشي، طراحي و عكاسي كرده بودم و شعر ترجمه ميكردم و در آن زمان فكر كردم آن چيزي را كه فكر ميكنم به آن نزديكترم و بهتر ميتوانم انجام دهم، انتخاب كنم و بقيه را كنار بگذارم. شعر انتخاب آگاهانهي من از ميان چيزهايي بود كه تجربه كرده بودم. دليل آن هم اين بود كه زندگي در غرب توأم است با دغدغههاي شغلي و يك نوع ساپورت مالي كه شوخيبردار نيست. البته الآن اينجا هم كمابيش اينگونه است. وقتي از اين نظرها ديگر مشكلي نداشتم، تصميم گرفتم به شعر روي بياورم و تمام وقت به شعر بپردازم.
ـ همانطور كه برگشت شما و پرداختن به شعر، انتخابي آگاهانه بود، آيا اين هدفگذاري هم در ذهنتان بود كه در شعر به جاي مشخصي برسيد؟ نمي دانم چه ملاكي براي شما مهم بوده؛ براي مثال كتابهايتان فروش برود و مخاطبان زيادي داشته باشيد يا اينكه به زبان خاص خود و نوعي تشخص در شعر برسيد. اينطور مسائل هم در نظرتان بود؟
ـ اين سؤال خوبي است؛ در واقع به كسب شهرت يا موفق بودن به آن معني كه كتابي از من منتشر شود و به چاپهاي متعدد برسد، هرگز فكر نكرده بودم. زياد عوالم شعر و شاعري و هنر از اين نظر كه معروف و موفق شوم، برايم مطرح نبوده است.
براي همين وقتي دبيرستان را به پايان رساندم، ميتوانستم در تهران بمانم و ترانهسرايي كنم و شغل ديگري داشته باشم. اما من تهران را ترك كردم و چهار سال تهران نبودم. ترانهسرايي را هم كنار گذاشتم. اينها براي من اهميت نداشت. آنچه برايم اهميت داشت، اين بود كه چه مينويسم؛ آنچه مينويسم، براي من خيلي اهميت دارد. من يك شعر كوتاه را 20 بار پاكنويس ميكنم. اما كارم كه تمام شد، ديگر خيلي جدي نميگيرم كه كار كجا ميخواهد منتشر شود و چه ميخواهد بشود. براي همين بين هر كتاب من، چهار تا پنج سال فاصله ميافتد. اخيرا پيشنهادهايي به من ميشود كه زودتر كتابي را تحويل بدهم. اما با طمأنينه و راحت كارم را انجام ميدهم. وقتي كار حاضر شد، آن را تحويل ميدهم. اين بار پنج سال طول كشيده و كارم حاضر نيست.
ـ در مرحلهي سرودن شعر و يا بعدش، مخاطب براي شما چه جايگاهي دارد؟ مخاطب چقدر برايتان مهم است؟
ـ چون من در ايران نبودم، عكسالعمل مخاطب را كم ديدهام و بازتاب شعرم را در مردم فقط در بازار نشر كتابها ميبينم. اما به دليل دور بودن از ايران، خودم اين را هيچوقت حس نكردهام. هنرمند دوست دارد بلافاصله يك مخاطب اوليه داشته باشد كه همسر آدم يا دوست آدم است. اما من متأسفانه آن را هم نداشتهام. در خانهي من همه انگليسيزبان هستند. فاصلهام با دوستانم زياد است. شعرم را با صداي بلند در اتاق براي خودم ميخوانم و اولين مخاطب شعرم خودم هستم و بنابراين اين عكسالعمل را تجربه نكردهام.
ـ بعضيها شعر شما را در ردهي شعرهاي ساده ردهبندي ميكنند. بعضي هم آن را جزو شعرهاي ساده نميدانند و مثلا با عنوان مردمپسند از آن ياد ميكنند. البته آنهايي كه اين نگاه را دارند، بعضا آن را نوعي ضعف ميدانند. شعري را كه مورد توجه واقع شده، به صرف اينكه خواننده دارد، در سطح كار عامهپسند ميدانند؛ در حاليكه بين اينها فرق هست. از سوي ديگر، اين مردم در هر حال مخاطبان محدود شعر هستند؛ چون مخاطب شعر محدود است. اين را پرسيدم تا نظر خودتان را بدانم.
ـ نقدها و مطالبي را كه دربارهي مجموعههاي من نوشته ميشود، تا آنجا كه دسترسي داشته باشم، ميخوانم. ديدهام كه شعرم را در ردهي شعر سادهپسند كه اين روزها رواج پيدا كرده و طرفدار دارد، قرار ميدهند. گاهي هم پرانتز باز ميكنند و توضيح ميدهند كه اين شعر به دليل ابعاد فلسفياش، در ردهبنديهاي ديگري هم ميگنجد؛ اما آن را در همان تقسيمبندي ساده ميگذارند. هر عنواني كه روي شعرم بگذارند، من شعر سادهپسند را دوست دارم و كارهاي اين شاعران را دنبال ميكنم و اشعار درخشاني ديدهام كه در ژانر ساده دستهبندي ميشوند. اما روي هم رفته، انگيزهي من در نوشتن شعر ساده، پيوستن به جريان سادهنويسي در ايران نبوده است. يادم نميآيد كجا اين جريان در شعر من شروع شد. در همان كتابهاي اوليه اشعاري هست كه حالا ميبينم اين جملات ساده از آنجا شروع شده است.
ولي اگر بخواهم خلاصه كنم، اگر شعرم را، بهخصوص بخشهايي كه زندگي خودم را در غرب ترسيم ميكند و گوشههايي از تجربههاي من در غرب را بيان ميكند، به هر زبان ديگري ميخواستم بنويسم، بهويژه زبانهايي كه آزموده شده بود، مثل شعر سپيد شاملويي يا نيمايي، خيلي مضحك جلوه ميكرد و جا نميافتاد. اين بود كه رفتن به سوي اين زبان نوعي جبر بود.
من يا بايد از اين تجربيات خودم نميگفتم، يا اينكه روشي را در پيش ميگرفتم كه شاعراني كه در گذشته به غرب آمده بودند، در پيش گرفته بودند. اگر شعرهاي شاعراني را كه به غرب آمدهاند و يا سفري داشتهاند، ببينند، به دو صورت بوده است؛ آنها وقتي نيويورك را ميخواهند توصيف كنند، نگاهشان به نيويورك، يك نگاه سخت منتقدانه است. نيويورك را جنگلي از آهن و سنگ و آهك ميبينند و غرب را يك جاي خشن ميدانند. نوع ديگري از شعر هم بود كه طنز بود. من نه ميخواستم منتقدانه بنويسم و نه ميخواستم به طنز بنويسم. بنابراين بايد زباني را انتخاب ميكردم كه بشود آن كاري را كه ميخواهم بكنم، در آن انجام دهم و نتيجهاش اين است و ميپذيرم كه نزديكيهايي هم با جريان شعر سادهنويسي دارد.
ـ حالا كه بحث به اينجا رسيده است، شايد بد نباشد اينجا به مضاميني بپردازيم كه در شعر شماست. يكي از آنها، همين نگاه شما به غرب است كه فكر ميكنم شما نگاه خاص خودتان را داشتهايد و نگاهتان لزوما مانند هر كس ديگري كه مهاجرت كرده، نبوده. انگار همه چيز براي شما واقعي است و زندگي شما به معني واقعي كلمه در شعرتان ديده ميشود. كمي دربارهي نگاه خاص خودتان حرف بزنيد. حس شما در شعر به عنوان يك ايراني مهاجر چه بوده؟
ـ در آنجا حس من بيشتر اين بود كه غرب را از يك صافي ذهن شرقي بگذرانم و به زباني كه تا كنون براي توصيف غرب و روابط غربي از آن استفاده نشده بود، حرف بزنم؛ نه از يك زبان توريستي؛ زبان كسي كه در شرق به دنيا آمده، اما در غرب زندگي ميكند. اين را ميخواستم بيان كنم؛ اما با اطمينان از اينكه از ذهن شرقي بگذرد و با اين اميد كه يك مقدار چاشني شرق را در توصيف من از يك حادثه يا تجربه به همراه داشته باشد.
اين ناخودآگاه يا آگاهانه در شعر من آمده است و ديگران هم به آن اشاره ميكنند و تبديل شده به يكي از ويژگيهاي شعري كه من مينويسم. موضوع ديگر اينكه من هميشه حس كردهام شعري را كه در آن دروغ باشد و واقعي نباشد، خواننده حس ميكند. براي همين هميشه سعي كردهام راست بگويم. شعرهايي هست كه تجربهي شخصي شاعر نيست و فكر ميكنند چون پسند زمانه است، بايد از آن بنويسند. از تجربهاي حرف ميزنند، چه عاشقانه و چه ذهني كه با شناخت احتمالي شما از شاعر، ميدانيد كه اين تجربهي شاعر نيست و صداقت شاعر در شعر را مخاطب حس ميكند.
من همواره سعي كردهام راست بگويم. گاهي در شعر، راست گفتن سخت است؛ چون شعر در نهايت يك دروغ بزرگ است و شما در اين دروغ بزرگ ميخواهيد صادقانه حرف بزنيد و اين بازياي است كه بايد تلاش خودتان را بكنيد تا درش مسلط شويد. من تلاش خودم را ميكنم؛ نميدانم چقدر موفق هستم.
ـ موضوع ديگري كه در شعر شما برجسته است، عشق است. با اين ويژگي كه تمام ابعاد يك عشق زميني در شعر شما ديده ميشود. مثلا اگر براي معشوقي شعر ميگوييد، او را با تمام جزييات زمينياش ميبينيد و در شعرتان حضور دارد. اين در شعر شما پررنگ بوده است. كمي دربارهي نگاهتان به عشق و زاويهاي كه آن را در شعرهايتان ميبينيد، بگوييد.
ـ در مقدمهي كتاب اخيري كه منتشر كردم، «عاشقانههاي چين باستان»، از قول اوكتاوپو پاز، جملهاي آوردهام كه «نيمي از شعر جهان عاشقانه است و نيمي از آن دربارهي مرگ است». در شعرهايي كه مينويسيم، اگر هم نخواسته باشيم شعر عاشقانه بنويسيم، شعرها عاشقانهاند. منتها در رابطه با عشق عادت كردهايم كه هميشه هيجانات اوليه عشق و پيدايي عشق را بيان كنيم. عشق خيلي سريع از آن مراحل ميگذرد و پستي و بلنديهاي فراواني دارد و من نخواستهام فقط نقطههاي اوجش را بنويسم. عشق نبايد تنها نقطههاي اوجش را در هنر ببيند. همانطور كه در هنرهاي ديگر چون تئاتر و سينما، تمام جنبههاي عشق را ميبينيم، من حس كردم اين را در شعر هم بايد وارد كرد. نمونهاش شعرهايي است كه احتمالا در نظر شما هم هست. همسر به شوهرش ميگويد «خفه شو» كه خيلي اتفاق ميافتد؛ اما ما اين را در شعر نميبينيم. اينها ضعف يك رابطه نيست؛ واقعيتهاي زندگي است كه اتفاقا آن را جذاب و شيرين ميكند. من سعي كردهام اينها را در شعرم پياده كنم.
ـ آن چيزي را كه در زندگي جريان دارد و آن را در شعر شما ميشود ديد، اين است كه شما از يك معشوقهي واقعي مينويسيد، معشوقهاي كه مثلا ميتواند همسر شاعر باشد.
ـ بله، غالبا كسي كه دربارهي او مينويسم، همسر خودم است؛ مگر اينكه انتزاعي باشد. در شعرها هم سعي ميكنم در چارچوب يك شعر عاشقانه باقي نمانم. براي مثال، وقتي شعري عاشقانه دربارهي صبح تولد 40سالگي مينويسم، در اين شعر دلم نميآيد همسرم را يا كسي را كه در شعر حضور دارد، بيدار كنم؛ به خاطر خشونتي كه وجود دارد. فكر ميكنم كاش اين خشونت وجود نداشت و من او را بيدار ميكردم. ما ميدانيم يكي از مسائل جامعهي مدرن، خشونت است كه با تمام ابعادش وارد صبح تولد 40سالگي يك فرد و يك شعر عاشقانه ميشود. اين است كه من خودم را مقيد به چارچوب مشخصي در يك شعر عاشقانه نميكنم و يك مقدار دستم را عمدا باز ميگذارم كه بتوانم به جاهاي مختلف بروم.
ـ در كتاب «دوربين قديمي» در بعضي شعرهاي با فرم بازي كردهايد، مثل شعرهاي كانكريت، كه در كارهاي ديگرتان نيست؟
ـ شعرهايي در اين فرمها نوشتهام؛ اما چاپ نكردهام. دليل اينكه در اين فرم شعر نوشتم، اين بود كه بايد نمونههايي از اين نوع شعر در شعر فارسي نوشته ميشد. نميخواستم مدرسهسازي كنم يا جرياني راه بيندازم. اما اين ژانر قديمي است و سابقهي هزارساله در شعر فارسي دارد و در دنيا هم. اما با آغاز چاپ در غرب اين روش منسوخ ميشود و دوباره با اختراع گراور، آپولينر اين شيوه را آغاز ميكند كه از روي دستخط او گراور ميگرفتند. اما اوج آن در برزيل است كه عنوان كانكريت را براي آن انتخاب كردند و به يك سبك تبديل ميشود. گفتهاند در شعر احمدرضا احمدي و طاهره صفارزاده بوده است. من برخي از اين شعرها را ديدهام. شعر آنها بيشتر تغيير و تحول در حروفچيني است. اما شعر كانكريت بايد شبيه يك طرح باشد و شكلي را تشكيل بدهد و از نظر گرافيكي قابل تشخيص باشد. اما شعري به اين شكل پيش از اين نبوده است. هر كس علاقهمند است، ميتواند آن را به نام خودش را ثبت كند؛ اما من ميخواستم اين تجربه در شعر ما هم باشد.
ـ آقاي صفاري شما همواره موازي با شعرتان ترجمه هم كردهايد. تأثيري را كه ترجمه و شناخت شما از ادبيات جهان روي شعرتان داشته است، چطور ميبينيد؟
ـ فكر ميكنم ترجمه نقش سرنوشتسازي براي من داشته است. من به عنوان يك شاعر فكر ميكنم وقتي شما شعر شاعر ديگري را ترجمه ميكنيد، اگر عمقي داشته باشد، بايد به عمق آن برسيد و در خيلي از موارد در هنگام ترجمه اين اتفاق ميافتد و شعر شما را برميگرداند به لحظهاي كه شعر توسط شاعر نوشته شده است. بايد با روحيات آن شاعر و روشهايي كه او به كار ميگيرد، آشنا شويد و از او ميآموزيد.
در واقع سادهنويسي كه در شعر من است، تا حدودي ميتوانم بگويم مديون شاعران غربي است كه از آنها خواندهام؛ شاعراني چون ماري اوليور، بوكوفسكي، براتيگان و بيشتر شاعران نسل بيت، منهاي شاعران نيويورك كه به آنها مكتب زبان ميگويند كه شعرهايشان پيچيدهتر است و نوعي از آن در دههي 70 در اينجا رواج پيدا كرد. من بيشتر گرايشم به سادهنويسهاي نسل بيت بوده و آنها مسلما در آنچه من نوشتهام، تأثير داشتهاند.
ـ خيلي از نويسندهها با مهاجرت، ادبياتشان از دست ميرود و ما كم داريم آثاري را كه در آن طرف شكل گرفته باشد و بتواند با مخاطب داخلي ارتباط برقرار كند و موفق باشد.
ـ در زمينهي داستان كساني هستند كه كارهاي ارزشمند كردهاند و شما با كارهاي آنها آشنا هستيد. اما دربارهي خودم بگويم شايد دليل آن اين بوده است كه من قبل از انقلاب، از ايران رفتم و رفتم كه به ايران برنگردم و با زبان فارسي كار نداشته باشم. اما سرنوشت جور ديگري رقم خورد و من وقتي به غرب رفتم، به عنوان يك شاعر نرفتم. اما كسي كه ميآيد با مارك نويسنده و شاعر، بايد با مشكلات زيادي دست و پنجه نرم كند، تا خود را در آن جامعه به عنوان نويسنده يا شاعر تثبيت كند. اينها مجبورند تا مدتها از كيسهي خاطره بخورند.
من اين مشكلات را نداشتم و 20 سال مثل يك آدم عادي زندگي ميكردم و زماني كه نوشتن شعر را شروع كردم، هيچ ادعايي به عنوان يك شاعر كه شعر من در ايران چاپ شده، نداشتم و بيشتر براي دل خودم مينوشتم. شايد به اين سبب بوده است.
ـ آقاي صفاري به شعر امروز برسيم. شما چقدر شعر امروز را پي گرفتهايد و نظرتان دربارهي اين شعر چيست؟
ـ من به آيندهي شعر امروز خيلي اميدوارم. در حال حاضر هم فكر ميكنم كارهاي برجستهاي كه نويد ماندگار بودن ميدهند، منتشر ميشوند. اما به دليل دوري از ايران، اكثر كتابها به دست من نميرسد و بيشتر از طريق وبلاگهاست كه شعر شاعران جوان را دنبال ميكنم. آثار شاعران دور از ايران را هم ميخوانم و اميدواريام بيشتر از اين بابت است كه فكر ميكنم شعر ما از دوراني كه ميشود آن را دوران گذار يا بحران ناميد، گذر كرده كه از آن به دههي 70 ياد ميشود. خيلي از وقايعي كه در دههي 70 در ايران اتفاق افتاد، در شكلگيري آنچه امروز هست، بهويژه جريان سادهنويسي، تأثير داشته است.
بهويژه نسل جواني كه ايران را به جوانترين كشور دنيا تبديل كرده است، از زماني كه با غرب و اينترنت آشنا شده، نميشده كه ذهنيت آنها در همان شعر سپيد بماند و بايد طرحي نو درميانداختند. مشكل آنجا بود كه مقالات زيادي دربارهي اتفاقات ادبي و هنري غرب دربارهي پستمدرنيسم منتشر ميشد؛ ولي ما نمونههايي از آن نميديديم. ما شعر يا تابلو پستمدرن نميديديم. وقتي نمونههايي از شعرهاي بوكوفسكي و براتيگان و غيره منتشر شد، سرمشقي شد براي آنچه در ايران منتشر شد و نهايتا شعري به وجود آمد كه الآن ميشود گفت خواننده دارد و خوانندهي فارسيزبان را با شعر پيوند داده است.
مخاطب از اوايل انقلاب تا اواخر دههي 70 تقريبا با شعر نو فارسي بهويژه نيمايي قهر بود و شاهد آن تيراژ اندك كتابهاست كه در آن دهه منتشر ميشد و حتا آثار شاعران شناختهشده كه به چاپ دوم نميرسيد؛ اما اين شرايط تغيير كرده و دههي ديگري آغاز شده كه خيلي اميدواركننده است.
ـ اگر بخواهيد يك آسيبشناسي كنيد، ضعفهايي را كه شعر امروز را تهديد ميكند يا شعر امروز گرفتارش هست، چه مسائلي ميبينيد؟
ـ يك مقدار عجله است از سوي جوانان كه ميخواهند زود به شهرت برسند و اين تا اندازهاي از جانب جوانان طبيعي است كه معمولا ميخواهند زود به شهرت برسند و كتابشان را زود منتشر كنند و يكي ديگر اينكه هر ژانري در شروع كارش بهويژه اگر خصلتهاي آوانگارد داشته باشد، يك مقدار آدمهاي فرصتطلب و آدمهاي بياستعداد را دور خودش جمع ميكند؛ يعني آب گلآلودي به وجود مي آيد كه از اين آب گلآلود هر كسي با هر استعداد اندك، ميتواند ماهي بگيرد.
اين را در كار بسياري از جوانان كه امروز ميآيند، ميشود ديد. اما من فكر ميكنم اينها از صافي زمان نميگذرند و آنچه رو ميشود، شعرهايي است كه اصالتي دارند. اگر بخواهم مثال بزنم، شعرهايي هست كه ميخوانم و ميبينم كاريكلماتورند، جملات قصارند؛ اما هيچكدام شعر نيستند. نزديكيهايي با شعر دارند؛ اما هيچيك شعر نيستند. در اين نوشتهها جملات ساده و سادهنويسيهايي را كه يك مقدار لوس و بيمزهاند، زياد ميبينيم. اما حس ميكنم آنچه نهايتا باقي ميماند، شعر آنهايي است كه استعداد واقعي دارند.
ـ از آنجا كه ارتباط شما با ادبيات روز دنيا، نزديك است، اگر بخواهيد ارزيابي داشته باشيد در مقايسهي شعر امروز ما با شعر امروز دنيا، به نظرتان شعر ما چقدر قابليت طرح و عرضه در سطح جهان را دارد و ميتواند پا به پاي شعر امروز دنيا حركت كند؟
ـ متأسفانه موقعيت شعر فارسي در جامعهي بينالملل خوب نيست. هنوز ما را با مولانا و حافظ و بهويژه خيام ميشناسند و شعر نو ما ناشناخته باقي مانده است. من از اروپا خيلي خبر ندارم. اما در آمريكا تنها يك مجموعه از فروغ فرخزاد منتشر شده است كه ناشر غيرايراني و معتبر داشته است. انجمن قلم آمريكا هم مجموعهاي از شعر و داستان ايران منتشر كرده است. يكي دو تا مجموعهي ديگر هم منتشر شده است كه آنها هم بيشتر آنتولوژي هستند از شعر فارسي. اما همچنان شعر نو فارسي ناشناخته است. در غرب هر سال مجموعههايي از ادبيات جهان در غرب منتشر ميشود كه من آنها را چك ميكنم و ايران غايب است. شاعران اردوزبان در اين مجموعهها هستند؛ اما ايرانيها غايباند. مقداري از آن به خاطر كمكاري خود ايرانيهاست.
اين به دليل وضعيت شعر ايران در غرب است. اما دربارهي اينكه شعر ايران چقدر خودش قابليت دارد، كه فكر ميكنم مقصود شماست، بايد گفت اين شعر كه امروز نوشته ميشود، قابليت ترجمهي بيشتري دارد و جامعهي غربي بيشتر ميتواند با آن ارتباط برقرار كند.
به نظر من، شعر امروز در مقابل شعر مثلا اخوان و شاملو ترجمهپذريرتر است. شعر اخوان و شاملو در ترجمه قابليتهاي خودش را بهويژه در زبان، از دست ميدهد و از نظر مضمون و محتوا هم چون شعر آن دوره شعرهايي بوده كه به نوعي راديكال محسوب ميشده، براي غربيها قابل دريافت نيست. به همين دليل است كه شعر فارسي كمتر ترجمه شده است. در غرب هنگام ترجمه و عرضه در بازار، فروش و بازار برايشان مطرح است. خيليها ميگويند مسائل نژادپرستانه مطرح است كه من قبول ندارم. خود شعر مطرح است كه اگر بازار داشته باشد، عرضه ميشود. نمونهي آن شعر بلندي است از من به نام «حكايت ما» كه در كتابهاي درسي دانشگاههاي آمريكا بود همراه با مطلبي كه نويسنده دربارهي شعر نوشته و سؤالاتي كه دربارهي شعر براي دانشجويان مطرح شده بود. اين نشان ميدهد كه اغماض و نژادپرستي در انتخاب آنها نقش ندارد.
گفتوگو: ساره دستاران ـ آزاده شمس
انتهاي پيام