عبدالله كوثري از تابستانهاي پر از كتاب و سينما و ترنم در دوران نوجوانياش ميگويد.
اين مترجم پيشكسوت در گفتوگو با خبرنگار ادبيات خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، دربارهي فضاي سالهاي دوران نوجوانياش ميگويد: دوران نوجوانی من در دههی 1340 گذشت که مقارن با دههی 1960 میلادی بود. در عرصهی بینالمللی این ایام بهراستی پرماجرا و آکنده از تحولات پرتب و تاب بود. از یکسو، پیروزی انقلاب کوبا و از سوی دیگر، جنگ ویتنام، از یکسو، جنبشهای دانشجویی غرب و از سوی دیگر، شدت دیکتاتوری در آمریکای لاتین و سایر نقاط جهان سوم، تشدید رقابت میان ایالات متحد و شوروی از یکسو و اوج گرفتن مبارزات چپگرایانه یا ناسیونالیستی در کل مناطق تحت نفوذ غرب از سوی دیگر. در ادبیات و فلسفه، درخشش سارتر و کامو و سیمون د بووار و برتولت برشت و امه سزر و فرانتس فانون و پاسترناک و شولوخوف و رومن رولان و همینگوی و فاکنر و ... در ایران خودمان نیز رونق و شکوفایی شعر امروز با کارهای درخشان شاملو و اخوان و فروغ و نادرپور و آتشی و ... در نثر نیز انتشار آثار ساعدی، آل احمد، گلستان، تقی مدرسی و دانشور و ... در ترجمه هم اوج کار دریابندری و رضا سیدحسینی و نجفی و قاضی و رحیمی و ... و انتشار نشریهای فراموشنشدنی به نام «کتاب هفته» بود.
او در ادامه ميافزايد: تئاتر ما هم در این سالها رونقی داشت که دیگر هرگز تکرار نشد. در این سالها، سینمای غرب نیز دوران بسیار خوبی را میگذراند، گذشته از فیلمهای خوب آمریکایی، سینمای "روشنفکرانه " اروپا با کارهای فلینی و آنتونیونی و پازولینی و دسیکا و روسولینی و غيره همراه بود. خلاصه اگر در تهران زندگی میکردی و اهل مطالعه و سینما بودی، تا بخواهی، دیدنی و خواندنی در اختیارت بود و من در تهران در منطقهی امیریه زندگی میکردم. دانشآموز دبیرستان البرز بودم و دوستان بسیار خوبی در همین دبیرستان پیدا کرده بودم که همهی اوقاتمان با هم میگذشت.
كوثري دربارهي سرگرميهاي تابستانه نوجوانياش بيان ميكند: تابستانها اغلب روز را در خانه میماندم و کتاب میخواندم و طرفهای غروب با دوستان به خیابان میرفتیم. اغلب مسیرمان خیابان ولیعصر (پهلوی سابق) بود که به راستی تفرجگاهی بود با دیدنیهای جوراجور و دلپذیر برای نوجوانان و جوانان و پیران. همچنین کافههای گوناگون داشت برای خوردن بستنی و مخلوط و شیرینی و نیز انواع نوشیدنیها.
او ميگويد: خیابان انقلاب (شاهرضاي سابق) و خیابان نادری هم میرفتیم. دست کم هفتهای یک بار سینما که حتمی بود و اگر فیلمهای خوب بیشتر بود، به ناچار هفتهای دو سه فیلم هم میدیدیم. آخر هفته هم صبح نتابیده هنوز آفتاب، راهی تجریش میشدیم و از آنجا به پس قلعه و آبشار دوقلو و شیر پلا و کلکچال میرفتیم و ساعت چهار، پنج بعدازظهر برمیگشتیم. این خلاصهی برنامهي من بود در تهران. اما ما مثل بسیاری از کسانی که از شهرستان به تهران آمده بودند، تابستانها به شهر زادگاه خودمان یعنی همدان هم میرفتیم و در آنجا برنامه چیز دیگری بود. همدان دههی 40، هرچند به بزرگی و جذابیت امروز نبود و جمعیت بسیار کمتري داشت، باز هم شهر زیبا و تمیزی بود. آن روزها هم کوه الوند را میدیدی که درست بالای سر شهر نشسته و انگار همدان را بر زانوی پر مهر خود نهاده و آن همه سبزی و آب و طراوت و خاطره را نثار این شهر میکند. ما و اغلب بستگانمان در همدان باغ و بستانی داشتیم و در آنجا ساکن میشدیم. میان فامیل، نوجوانان همسنوسال من فراوان بودند؛ بنابراین من و برادرم که سه سال از من بزرگتر بود، اغلب روزها را با آنها میگذراندیم. گاه در شهر در خیابان بوعلی که تفرجگاه اصلی بود، قدم میزدیم و گاه به سینما میرفتیم. اما برنامهی اصلی در باغ میگذشت و بیشتر صرف رفتن به عباسآباد و فخرآباد و حیدره و گنجنامه و دیگر کوهپایههای الوند میشد. گاه نیز با آن دسته از اقوام که املاکی در روستا داشتند، به روستاها میرفتیم که عالمی دیگر داشت و بعضی تأثیراتش هنوز در من باقی است.
او دربارهي علاقهي خود به كتاب و كتاب خواندن در تابستان ميگويد: من در همدان هم کتاب را با خود داشتم. همیشه تعدادی کتاب با خودم از تهران برمیداشتم و در سکوت باغ که سرشار از پچ پچ برگهای تبریزی و صدای پرندگان و آواز دورادور جویی پرجستوخیز بود، مینشستم و رمان میخواندم و شعر میخواندم و تاریخ میخواندم. راستش را بخواهید، از وقتی یادم هست، یکی از مشغولیات و اصولا کارهای مهم من همین خواندن و نوشتن بود. تابستان فرصت خوبی بود تا فارغ از کتابهای درسی که الزاما دلنشین نبودند، کتابهای دلخواه خودم را بخوانم. برخی از کتابها را تا آنجا که پولم میرسید، میخریدم. اما بسیاری از کتابها را از کتابخانهی بسیار غنی پدر دوستم ـ فریدون کاظمیان ـ که خودش مهندس بود و سخت اهل مطالعه، به وام میگرفتم. از مهمترین این کتابها باید از کل آثار احمد کسروی یاد کنم که در همان سالهای دبیرستان خواندم. از «تاریخ مشروطه» گرفته تا «حافظ چه میگوید» و «شهریاران گمنام» و غيره. همچنین کتاب «ژان کریستوف» رومن رولان که برای سنین نوجوانی بسیار کتاب خوبی است و نیز «دن کیشوت» ترجمه محمد قاضی و خیلی کتابهای دیگر. علاوه بر این، من کارت کتابخانهی ملی را هم گرفته بودم و از کتابهای آنجا هم استفاده میکردم. سینما هم چنان که گفتم، در شکلگیری ذوق و نگرش ما تأثیر قاطعی داشت. ما سراغ فیلمهای هندی و «فیلمفارسی» نمیرفتیم و راستش را بخواهید، از بعضی فیلمهای فلینی و آنتونیونی هم الزاما خیلی سر درنمیآوردیم. اما در این دوره بود که فیلمهای هیچکاک و دیگر کارگردانهای بزرگ هالیوود را دیدیم و نیز آثار ماندگاری چون «زوربای یونانی» و «زد» و «مهر هفتم» برگمان و «خشت و آینه». کارهای ساعدی را هم بر صحنهی تئاتر تماشا کردیم و نیز برخی نمایشنامههای غربی را.
انتهاي پيام