خاطره‌اي از صياد دل‌ها

خاطره‌ سردار غياثي‌راد از شهيد علي صياد شيرازي

سردار داود غياثي‌راد، معاون تبليغات و روابط عمومي بنياد حفظ آثار و نشر ارز‌ش‌هاي دفاع مقدس در آستانه فرا رسيدن سالگرد شهادت امير سپهبد شهيد علي صياد شيرازي خاطره‌اي از ايشان در اختيار سرويس فرهنگ حماسه خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) قرار داد.

سردار داود غياثي‌راد، معاون تبليغات و روابط عمومي بنياد حفظ آثار و نشر ارز‌ش‌هاي دفاع مقدس در آستانه فرا رسيدن سالگرد شهادت امير سپهبد شهيد علي صياد شيرازي خاطره‌اي از ايشان در اختيار سرويس فرهنگ حماسه خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) قرار داد.

در اين خاطره آمده است: «تا آن دور دورها خبري نبود. قمطره (مرز ايران و عراق) كه از ابرها هم بالاتر بود با سرفرازي آماده اجلال نزول رادمردان مي‌شد. سكوت غروب سرد پيرانشهر، با صداي دو خودرو در پايين ارتفاعات شكسته مي‌شد. آنها نزديك‌تر و نزديك‌تر مي‌شدند ولي آرام و با وقار. بر دلم برآن شده بود امشب خبري است و اگر در اين خودروها فرماندهاني بزرگ باشند، «عمليات والفجر» قطعي است.

با آن كه ايام، نزديك به تابستان بود سرماي قمطره‌، سنگ را مي‌تركاند و من بالاي سنگي ايستاده بودم و كنجكاو مي‌خواستم بدانم چه كساني به طرف ما مي‌آيند تا شهيد احد گرامي‌فر را (در همين منطقه به شهادت رسيد) آگاه كنم. روي آن سنگ مثل بيد مي‌لرزيدم ولي منتظر، بي‌درنگ به داخل سنگري كه چندين لايه نايلون به اطراف آن كشيده بوديم تا از برف و سرما در امان باشيم رفتم. اوركت و كلاهم را برداشتم و دوباره روي آن سنگ منتظر ماندم.

خودروها مصمم و دقيق راه سنگلاخي و پرفراز و نشيب ارتفاعات را طي مي‌كردند. در آن سوي سنگر ما، سنگر بي‌سيم و شنود شديدا فعاليت خود را افزايش داده بود. الغرض، راكب و مركوب اين اولين برخورد با آن آسماني زميني بود.

روزگار چرخيد و پس از پايان جنگ هم‌نشيني و همكاري با آن آسماني زميني را در ستاد فرماندهي كل قوا نصيب كرد. حالا ديگر شاهد بودم كه او مانند دو ركعت نماز همه چيزش بجاست. قيامش، قعودش، سجودش و شهادتينش به جا بود. در بازرسي‌ها تمام بازرسان، شاهد تسلط او بر نفسش بودند و من هم يكي از آنها.

به ياد دارم شبي يك ماموريت ويژه به من و سرهنگ افرايي داد. هنگامي كه در بندرعباس ساعت 2:30 نيمه شب براي عرض گزارش خدمتشان رسيديم، امير كوششي از فرط خستگي روي صندلي خوابش برده بود و شهيد صياد درحالت سجده پايان نماز شب راز و نياز مي‌كرد و اشك مي‌ريخت. ايستاديم تا او برخيزد و اين حال خوشش به هم نخورد. لختي گذشت و گزارش ماموريت ارائه شد ولي شهادت ما بر اشك‌هاي نيمه شب او هنوز جاري و ساري است.

آخرين روزهاي زندگي‌اش گفته بود تجربيات راهيان نور را در كتابي به نام «مديريت كاروان‌ها» جمع‌آوري كنيم و به رشته تحرير درآوريم. صبح روز شنبه 21 فروردين، مترصد تشكيل اين جلسه بوديم كه شاهد حضور نداشتن ايشان در ستاد كل نيروهاي مسلح شديم. آن روز صبحگاه نيامد و آن كتاب هم نوشته نشد. او راهي ديار نور شده بود.

انتهاي پيام

  • چهارشنبه/ ۱۶ فروردین ۱۳۹۱ / ۱۳:۴۵
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 91011603297
  • خبرنگار :