در جريان شكلگيري، به ثمررسيدن و پيروزي انقلاب اسلامي، در كنار چهرههاي موثر و ارزشمند، برخي مكانها نيز نقش مهمي ايفا كردند و بر تاثيرگذاري افراد شاخص افزودند. «مدرسه علوي» يكي از همين مكانهاست كه امام (ره) پس از بازگشت خود از فرانسه و استقرار در مدرسه رفاه، به دلايلي به مدرسه علوي رفتند.
به گزارش خبرنگار سياسي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، مدرسه علوي در سال 1335 و نخست فقط در سطح سال اول دبيرستان تاسيس شد. بعدها سطوح اين مدرسه به کل دبيرستان و دبستان گسترش يافت و پس از تغيير نظام آموزشي ايران، مدرسه راهنمايي (با نام نيکپرور) نيز به آن افزوده شد.
هدف اين موسسه از ابتدا، بر پايه رقابت با نسل تحصيلکرده سکولار، تربيت تحصيلکردگان متدين در بيشتر رشتههاي مورد نياز دانشگاهي بويژه رشتههاي فني و پزشکي و اثبات اين نکته که دين و دانش با هم تضادي ندارند و ميتوان هم تحصيلکرده بود و هم متدين باقي ماند، استوار بود.
در واقع تاسيس موسسه فرهنگي علوي بر اساس پيوند سه رکن اصلي و با همکاري يک نماينده از هر رکن صورت گرفت: «شيخ علي اصغر کرباسچيان» (معروف به علامه) به نمايندگي از حوزه علميه قم و مرجع تقليد وقت، آيتالله سيدحسين بروجردي، مطلع از کمبودها و نيازهاي جامعه ديني و متکي به نفوذ مادي و معنوي روحانيت، «شيخ هادي تهراني» (معروف به حاج مقدس) واعظ و منبري سرشناس و معتمد متدينان جنوب و مرکز تهران به نمايندگي از طرف بازار و کسبه و رابط انتقال تواناييها و امکانات مالي و تدارکاتي آنان و نيز «رضا روزبه» کارشناس فيزيک و علوم تربيتي به نمايندگي از سوي متدينان تحصيلکرده و مطلع از کارکرد نظام آموزش و پرورش نوين ايران و مديريت مدرسه.
مسوولان مدرسه علوي از ابتدا تکليف خود را با علم و دين و آموزش مشخص کرده بودند: «حد اعلاي آموزش ديني و علمي بدون فدا کردن يکي در پاي ديگري.»
در 10 سال نخست فعاليت مدرسه علوي (1335 تا 1345) و در آن زمان كه به پرورش نسل نخست دستپروردگان خود مشغول بود، حادثه مهمي همچون 15 خرداد 1342 رخ داد ولي مسوولان مدرسه ترجيح دادند که به مشي مرجع متوفي خود، آيتالله بروجردي وفادار بمانند و وارد کشمکشهاي سياسي نشوند.
در اين دهه، موسسه علوي توانست پايههاي خود را به عنوان يک موسسه نسبتا مطلوب نوين آموزشي و يک نهاد مدرن ديني در چشم جامعه ديني و همچنين نظام رسمي آموزشي ايران تثبيت کند.
پس از اين دوره، طي سالهاي 1345 تا 1355 تلاشهاي فراوان مسوولان غيرسياسي علوي از کنارماندن دانشآموزان و معلمان از جنجالهاي سياسي تا حدي ضربهپذير شد. علت اين امر را ميتوان اوجگيري فعاليتهاي سياسي و البته مسلحانه عليه حکومت پهلوي، شکلگيري فعاليتهاي دانشجويان مذهبي و نهايتا تاسيس و گسترش نفوذ سازمان مجاهدين خلق ايران برشمرد که در آن زمان (عمدتا تا قبل از جريان تغيير ايدئولوژي در سال 1354) جزو سازمانهاي مذهبي طبقهبندي ميشد و در بين جوانان متدين سياسي جذابيت داشت.
مسوولان مدرسه علوي اگرچه سعي داشتند مانع رسوخ و نفوذ چنين جريانهايي در مدرسه شوند ولي با وجود معلماني چون «علياصغر منتظرحقيقي» و شاگرداني چون «محمود شامخي» (هر دو از اعضاي مرکزي مجاهدين خلق) چنين تلاشهايي به موفقيت کامل نرسيد.
مخالفان انقلابي تفکرات طيف مدرسه علوي معتقد بودند که انديشه تربيت فردي دينداران متخصص پيش از آنکه به بار بنشيند شکست خواهد خورد، چراکه از ديد آنها، اگر مدرسه علوي يکييکي و آرامآرام جوانان مستعد مسلمان را از فساد و تباهي نجات ميدهد، اما دشمنان دين گروهگروه آنان را به فساد و تباهي ميکشانند. از اينرو، آنها معتقد بودند بايد بهطور انقلابي و يکباره مفاسد اجتماعي و ريشههاي آن را از ميان برداشت.
مسوولان مدرسه علوي به شدت نگران بودند که مبادا بهانهاي به دست حکومت پهلوي بدهند و با افتادن در چنبره فعاليتهاي سياسي به سرنوشت مدارسي چون «کمال» و «رفاه» دچار شوند و نتوانند در مسير درازمدت و برنامه از پيشتعيين شده خود براي ساختن افراد متدين به جاي ايجاد تغييرات ناگهاني و انقلابي ادامه دهند.
مدرسه کمال به دليل فعاليتهاي سياسي برخي از مسوولان و معلمان آن، از قبيل خانواده سحابي و محمدعلي رجايي، توسط دولت وقت به کلي تعطيل شد و مدرسه دخترانه رفاه نيز با يورش ساواک و دستگيري و فرار چند تن از مسوولان آن که به مجاهدين خلق پيوسته بودند تعطيل شد.
مسوولان وقت مدرسه علوي عنوان ميکردند که فعاليتهاي مدرسه، مسوولان و دانشآموزان آن بهطور مرتب تحت نظر ماموران مخفي حکومت پهلوي، به خصوص نيروهاي ساواک قرار دارد.
در اواخر همين دوره بود که مدرسه علوي براي نخستين بار توانست در زمينه فردگرايي و تربيت نخبگان به موفقيتي مهم دست يابد و از يک سو رتبه نخست در رشتههاي فني و مهندسي و سپس رشته پزشکي در کنکور سراسري دانشگاههاي کشور را کسب کند و از سوي ديگر به قبولي صددرصد دانشآموزانش در کنکور دست يابد؛ اموري که پيش از اين در انحصار فارغالتحصيلان «البرز»، «خوارزمي» و «هدف» بود.
در اين دوره اگرچه همچنان کرباسچيان ـ فرمانده و کارگردان بلامنازع مدرسه علوي و منادي تربيت افراد متخصص ـ بر حفظ آموزههاي اخلاقي و سنتي ديني اصرار داشت ولي روحانيون نوانديش ديگري نيز وجود داشتند که دقيقا پيرو خطمشي تربيتي و آموزشي وي نبودند. از ميان اين عده ميتوان از يک سو به «علي گلزاده غفوري» و «سيدمحمد حسيني بهشتي» اشاره کرد که منادي اسلام اجتماعي و گسترش حضور مسلمانان در عرصههاي مختلف بودند و از سوي ديگر ميتوان به «احمد توانا» اشاره کرد که مبلغ موشکافي، دقت نظر و بررسي شکاکانه و انتقادي در آموزههاي اسلامي و همچنين گفتوشنود آزادانه با پيروان ديگر مذاهب و اديان بود.
با وجود اختلاف ديدگاههاي روحانيون همکار با مدرسه علوي، ميتوان يک خصوصيت واحد و مشترک را در بين همه آنان يافت و آن، تاکيد و توافق بر سر ناپسند بودن کسب معيشت روحانيون از لباس روحاني بدون کار کردن مانند بقيه مردم جامعه بود.
دهه سوم فعاليت مدرسه علوي (1355 تا 1365) با اوجگيري و پيروزي انقلاب و فراز و نشيبهاي سالهاي آغازين نظام جمهوري اسلامي همراه بود. در دوره اوجگيري انقلاب، بيشتر مسوولان مدرسه آشکارا معلمان و دانشآموزان را از دخالت در فعاليتهاي سياسي و انقلابي بر حذر ميداشتند و هرگونه فعاليت مخالف حکومت و حتي حمايت از امام خميني (ره) و پيروان وي را مغاير با اهداف فردسازي و پرورش بدون سروصداي نسل متخصص متدين ميدانستند.
با اين همه، با گسترش و شتاب گرفتن انقلاب، مدرسه علوي و مسوولان آن نيز خواسته يا ناخواسته با موج انقلاب همراه شدند و حتي در اوان پيروزي انقلاب، ناگهان شماري از مسوولان و فارغالتحصيلان آن به سرعت در سمتهاي خالي شده و بلامنصب مسوولان حکومت سابق پهلوي، صاحب منصب شدند.
در سالهاي نخست انقلاب برخي از اين مسوولان يا فارغالتحصيلان از قبيل «کمال خرازي» (در مقام رييس خبرگزاري جمهوري اسلامي) يا «غلامعلي حدادعادل»، فارغ التحصيل نخستين دوره مدرسه (در سمت مديرکلي در آموزش و پرورش) با وجود جاگرفتن در مناصب دولتي، بيش و کم نسبت به اهداف اوليه مدرسه وفادار ماندند.
برخي، اقامت امام خميني (ره) در مدرسه علوي را نقطه عطفي در تاريخ فعاليتهاي اين مكان ميدانند؛ آن هنگام که ايشان پس از بازگشت از تبعيد در زمستان 1357 براي اقامت موقت به اين مدرسه وارد شدند.
درهمين راستا، حجتالاسلام والمسلمين محمدجواد كشميري از همراهان امام(ره) ميگويد: «دو سه روز بعد از استقرار حضرت امام (ره) در مدرسه رفاه، برخي از مؤسسان و هيات امناي اين مدرسه همچون آقايان هاشمي، شهيد باهنر، بادامچيان و آقاي توکلي که در ضمن مسووليت مدرسه علوي را هم به عهده داشتند، تشخيص دادند که مدرسه علوي از نظر مسائل امنيتي مطمئنتر است؛ چراکه اولاً مستقيم به خيابان "ايران" راه داشت و از تيررس دشمن دور بود و ثانياً منازل عدهاي از شخصيتهاي انقلابي در اطراف مدرسه علوي قرار داشت که خود اين مساله موجب اطمينانخاطر ميشد. از اين رو حضرت امام (ره) به مدرسه علوي منتقل شد. با اين حال مدرسه رفاه هم در اختيار انقلابيون بود و جلسات شوراي انقلاب در آنجا برگزار ميشد.»
وي درباره اوضاع امنيتي آن روزها بويژه در اطراف مدرسه علوي به بيان خاطرهاي ميپردازد و عنوان ميكند: «اتفاقاً يک روز که جلسه شوراي انقلاب برقرار بود و ما هم آنجا بوديم، خبر رسيد که مأموران رژيم قصد دارند مدرسه را به محاصره درآورند و جلسه را برهم بزنند و افراد را دستگير کنند. با شنيدن اين خبر، آقايان اعضاي شوراي انقلاب با هم مشورت کردند و به اين نتيجه رسيدند که چون فعلاً اسلحهاي در اختيار نداريم و امکان دفاع و مقابله وجود ندارد، بهتر است جلسه را تعطيل و هرچه زودتر مدرسه را ترک كنند. اين تصميم خيلي سريع اجرا شد و يکي از دوستان قضيه را به حضرت امام (ره) اطلاع داد، اما خوشبختانه نيروهاي دولتي بهرغم تصميم اوليه خود، مدرسه را محاصره نکردند. با اين حال کم و بيش مزاحمت ايجاد ميکردند و حتي در بسياري از مواقع افرادي را که به طور دستهجمعي براي زيارت امام (ره) ميآمدند برميگرداندند. »
كشميري همچنين، به ديدارهايي كه با امام خميني (ره) در مدرسه علوي انجام شد ـ از جمله بيعت همافران در 19 بهمن 57 ـ اشاره ميكند و ميگويد: «در مورد همافرهاي نيروي هوايي هم همين وضعيت وجود داشت؛ منتهي آنها دقيقاً برنامهريزي کرده بودند که چگونه و چه ساعتي بيايند که مورد تعرض مزدوران رژيم قرار نگيرند و تا آنجا که من خبردار شدم، اينها هماهنگي لازم را براي جلوگيري از پيشآمدن هرگونه مسالهاي به عمل آورده بودند. ضمن اينکه براي وضعيت پيشبيني نشده و درگيري با مأموران هم آمادگي داشتند. به هر حال اين عزيزان آمدند و در آن روز تاريخي که ما هم پشت سر حضرت امام (ره) شاهد و ناظر بوديم، با سلام نظامي خود و اعلام وفاداري نسبت به ايشان، ضمن پديد آوردن صحنهاي دلنشين و به ياد ماندني، کمر رژيم را شکستند و نور اميد را در دل همه طرفداران امام و انقلاب فروزانتر کردند.»
وي يادآور ميشود: «آن روزها مدرسه علوي، علما، مدرسين، افراد شخصيتهاي شناختهشده زيادي را، که براي ملاقات ميآمدند، به خود ميديد. جنبوجوش فراواني در مدرسه حاکم بود و طلاب و روحانيون جوان و انقلابي تنها با قبا و عمامه و بدون عبا به اين سو و آن سو ميرفتند و از دل و جان گوش به فرمان امام (ره) و آماده خدمت بودند. در بيرون مدرسه هم جوانان انقلابي مراقب اوضاع و تحرکات مأموران مخفي رژيم و ساواکيها بودند و هر از گاهي يکي از آنها را گير ميانداختند. از کارهاي جالب آن ايام، سرکشي به محلات و مساجد مختلف تهران و ديدار و گفتوگو با مردم بود که هياتي از آقايان به دستور حضرت امام (ره) انجام ميدادند.»
انتهاي پيام