در شب آزادسازي سوسنگرد چه گذشت؟
آزادسازي سوسنگرد از جمله موفقيتهاي اثرگذار جنگ تحميلي بهشمار ميرود كه ضربهي سنگيني به برنامههاي ارتش عراق زد. به گزارش ايسنا به نقل از پايگاه اطلاعرساني دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب اسلامي، متن زير از امير سرلشگر محمد سليمي، فرمانده سابق ارتش جمهوري اسلامي ايران كه آن زمان رياست ستاد جنگهاي نامنظم را برعهده داشت، از روزهاي حساس منتهي به آزادسازي سوسنگرد و نقش حضرت آيتالله خامنهاي در اين پيروزي ميگويد: اينها فرشتهاند! بيستودوم آبان ماه سال 1359، ستوان اخوان به من زنگ زد و گفت: ما سخت در زير آتش دشمن هستيم؛ محاصره لحظه به لحظه بيشتر تنگ ميشود و از همه مهمتر، آذوقهي ما هم تمام شده است. خواستم اول شرايط فعلي سوسنگرد را به شما بگويم و بعد هم در اين بيآذوقهاي بگويم كه تمام مغازههاي سوسنگرد باز است ولي صاحبان آنها رفتهاند. من نميدانم اجازه دارم كه بروم از اين مغازهها يك مقدار بيسكويت و مواد غذايي بردارم يا نه. شما از حضرت آقا سؤال كنيد كه تكليف من چيست؟ حضرت آقا براي اقامهي نماز جمعه در تهران تشريف داشتند. به ستوان اخوان گفتم: از كجا تلفن ميكني؟ ديروز كه سوسنگرد بمبباران شد؟ گفت: مقداري سيم گير آوردم و از اين تيرهاي چوبي كه براي تلفن بود، بالا رفتم و اين را وصل كردم، موقتاً دارم صحبت ميكنم. شما بگوييد كه تكليف من چيست؟(1) حضرت آقا در آن روزي كه با بنيصدر صحبت ميكردند، ميفرمودند: «بايد به فكر اينها [نيروهاي مستقر در سوسنگرد] باشيم، اينها فرشته هستند. ضرر شهادت اينها براي ما بهمراتب بيشتر از سقوط سوسنگرد است، چون بالاخره ما سوسنگرد را از چنگ اين خبيثهاي بعثي بيرون ميكشيم، اما اگر آنها شهيد شدند، ما چهكار كنيم؟» من صبح جمعه، بيستوسوم آبان تلفن را برداشتم و با حضرت آقا تماس گرفتم. گزارش اين افسر را به عرض حضرت آقا رساندم. به ايشان عرض كردم: آن قولي كه بنيصدر به شما داده بود و از سرهنگ قاسمي قول گرفته بوديد كه براي سوسنگرد تلاشهايي كنند و گشايشي به وجود بياورند و فشار را از روي مردم بردارند، بنيصدر اين اجازه را به سرهنگ قاسمي نميدهد. آن قولي كه بنيصدر به شما داد، عمل نشده است. اين مطلب را به عرض حضرت آقا رساندم. ايشان ابتدا به منزل حضرت امام رحمةاللهعليه تشريف بردند و گزارش جنگ را به عرض ايشان رساندند. از آنجا هم به شوراي عالي دفاع رفتند و همين مطالب را در شوراي عالي دفاع مطرح فرمودند. بنيصدر در آن جلسه گفته بود كه من دنبال كار هستم، پيگيري ميكنم و شما نگران نباشيد. وقتي ما اين را شنيديم، خيلي خوشحال شديم. روز بيستوچهارم گذشت. صبح روز بيستوپنجم، حضرت آقا به اهواز تشريف آوردند و به ستاد آمدند. من گزارشي را به عرض ايشان رساندم و گفتم: وضع اينطور است. بنيصدر به قول خود عمل نكرده است. اين هم كه در شوراي عالي دفاع به شما گفته كه من اقدام ميكنم، در اين چهلوهشت ساعت، من آثار و قرائني از اقدام نديدهام. اگر قرار است تيپ يا يگاني جابهجا شود، قرائن آن مشهود است. ما از حركت دشمن در جبهه ميفهميم كه استعداد آن چقدر است، تركيب آن چيست، چه كاري ميخواهد بكند. برآورد وضعيت ميكنيم. من آثاري در اين چهلوهشت ساعت از اين كار نديدم. حضرت آقا به بنيصدر چه گفتند؟ حضرت آقا گوشي را برداشتند و با بنيصدر در اهواز صحبت كردند. به بنيصدر با تحكم فرمودند:«اين وضع نميشود ادامه پيدا كند. پس كي ميخواهيد حركت كنيد؟ اينقدر زمان گذشت.» بنيصدر گفت: بسيار خوب، حرف شما را قبول دارم. شما به ستاد لشكر برويد و نيروهاي آنجا را تشويق كنيد. من هم دستور اين كار را ميدهم. حضرت آقا با خوشحالي گوشي را گذاشتند. نزديك ظهر بود. نمازشان را خواندند و بعد از ظهر براي شركت در جلسهاي به لشكر رفتند. چون من مأموريت داشتم، ديگر در خدمت ايشان نبودم. آقاي دكتر چمران هم در منطقه نبود. سرهنگ قاسمي، سرلشكر ظهيرنژاد (فرمانده وقت نيروي زميني) سرلشكر فلاحي (جانشين وقت رياست ستاد مشترك) آقاي غرضي (استاندار) و افراد ديگري هم بودند. از چگونگي آن جلسه خبري ندارم. همان شب ايشان برگشتند و براي نماز مغرب به ستاد جنگهاي نامنظم آمدند. پس از نماز، من از ايشان سؤال كردم: داستان چه بود؟ آنجا چه شد؟ ايشان فرمودند: «بحث زيادي شد. قرار شد دستور عملياتي نوشته و صادر شود.» گفتم: در بند مأموريت دستور عملياتي چه قيد شد؟ فرمودند: «در بند مأموريت آمده كه لشكر 92 اهواز مأموريت دارد در منطقهي عمومي سوسنگرد، تك كرده، سوسنگرد را از محاصره خارج و محور سوسنگرد-حميديه-اهواز را تأمين كند.» ديدم كه مأموريت بسيار خوبي است. گفتم: در بند تدبير سازمان چه آمده؟ فرمودند: قرار شد تيپ 3 لشكر اهواز در شمال كرخه به آبادي سوهانيه بيايد و از آنجا با دشمن درگير شود. تيپ 2 (كه همين تيپ مشهور و معروف به فرماندهي سرهنگ شهبازي رحمةاللهعليه است) هم مأموريت دارد به عنوان تلاش اصلي. تعدادي از نيروهاي سپاه هم در ميان آنها بودند. نيروهاي جنگهاي نامنظم هم در نوك حمله به عنوان خطشكن هستند و مأموريت فردا اجرا شود. گردان 148 پياده هم از مشهد آمده بود. يك گروهان زرهي هم از شيراز آمده بود. اين را هم به آن تيپ مأمور كردند. گروه 148 با عنوان احتياط تيپ، در منطقهي اهواز بود. خوشحال شدم و به حضرت آقا عرض كردم: چرا اين مطالب را محكم بيان نميكنيد؟ جلسهي پربركتي داشتيد. دستور عملياتي را كه فرمانده لشكر مينويسد، ما مهر و موم ميكنيم و همانجا صادر ميكنيم. ايشان فرمودند: «نگراني دارم. موارد زيادي تا به حال بوده كه يك كار نظامي شروع شده، به جاهايي هم رسيده و نتايجي هم حاصل شده است، اما اواخر كار بدون اينكه به نتيجه برسيم، دستور آمده كه متوقف شويم. يك چاهي كندهاند، يك متر مانده به آب برسد كه ميگويند بايستيد. چراي آن معلوم نيست. ميترسم كه اين هم از همان سنخ باشد.» مكالمه تلفني با داماد حضرت امام رحمةاللهعليه در همين گفت و شنود، تلفن زنگ زد. حضرت آقا گوشي را برداشتند. آقاي اشراقي، داماد حضرت امام خميني رحمةاللهعليه بود و گفت: «حضرت امام سلام رساندند و فرمودند كه اوضاع جنگ چطور است؟ حضرت آقا فرمودند: «اوضاع جنگ اينطور است كه فردا قرار است يك عمليات سرنوشتساز شروع شود اما من نگران هستم؛ مگر اينكه حضرت امام دستوري بدهند و ببينيم كه چه كار بايد بكنيم.» آقاي اشراقي بعد از 10 دقيقه دوباره تلفن زد و گفت: اين موضوع را به عرض حضرت امام رحمةاللهعليه رسانديم. ايشان مقرر فرمودند: «تا فردا سوسنگرد بايد آزاد شود. در ضمن تيمسار فلاحي بايد شخصاً مباشر در عمليات باشند.» مباشر عمليات يعني به عنوان چشم كسي كه فرمان را صادر كرده، تا عمليات را از نزديك ببيند و نظارت كند و گزارش بدهد. شب شده بود. نزديك ساعت دوازده نيمهشب بود كه آقاي اشراقي اين موضوع را اعلام كرد، ولي حضرت آقا باز هم بسيار نگران بودند. از سوسنگرد و جاهاي ديگر خبرهاي ناگواري ميآمد. همين كه اين كار نشود براي ايشان خيلي سنگين بود. ساعت دوازده شب رفتيم تا كمي استراحت كنيم. نزديك به يك بامداد شده بود كه آقاي چمران آمد و ما را بيدار كرد و گفت كه طرح به هم خورده است. بنيصدر دستور داده كه تيپ 2 فردا وارد عمل نشود. حضرت آقا بدون معطلي گوشي را برداشتند و با پاسگاه فرماندهي نيروي زميني (مرحوم ظهيرنژاد) در دزفول تماس گرفتند. صحبت ايشان با مرحوم ظهيرنژاد خيلي جالب بود. حضرت آقا از ايشان پرسيدند: «شما براي چه اين دستور را داديد؟» جواب داد: من اين دستور را ندادم. اين دستور را بنيصدر داده است. بنيصدر گفته براي اينكه كارهاي مهمتري در اهواز داريم و اين تيپ هم يك تيپ نادر و پرتوان است؛تيپ خوبي است. اگر اين تيپ در عمليات فردا شركت كند، انهدام آن حتمي است. من به عنوان جانشين فرماندهي كل قوا صلاح نميدانم اين تيپ آنجا منهدم شود. مرحوم ظهيرنژاد به حضرت آقا گفت: من هم بايد دستور را اجرا كنم، مگر اينكه خلاف آن صادر شود. حضرت آقا فرمودند: «تا وقتي كه خبر آن صادر شود، به چيزي كه ميگويم گوش بده. اين حرف قابل اعتنا نيست. به اين حرف نميتوان توجه كرد. اصلاً اينكه ميگوييد تيپ منهدم ميشود، براي چه منهدم شود؟ منهدم نخواهد شد. شما مؤظف هستيد تيپ را از رده خارج نكنيد. عين همان تصميمي كه در لشكر گرفته شده، فردا عمل كنيد. در ضمن حضرت امام اين امر را فرمودند. شما مؤظفيد اين امر را همين امشب به اطلاع بنيصدر برسانيد.» وقتي ايشان گوشي را گذاشتند، دو دستور را صادر كردند. يكي براي فرماندهي لشكر 92 و يكي هم براي جانشين رياست ستاد مشترك. صبح پيروزي... حضرت آقا موقع برنامهي سحر تحقيق كردند و معلوم شد كه ساعت سه، تيپ و بقيهي رزمندگان با همان سازماني كه داشتند از منطقهي تجمع حركت كرده و از خط عبور كردند. از حدود ساعت پنج هم عمليات شروع شد. نيروهاي جنگهاي نامنظم هم رفته بودند. ساعت هشت صبح حضرت آقا آنجا چند ملاقات داشتند. از آنجا ما راه افتاديم كه برويم و به جبهه بپيونديم. در طول راه، نيروهاي احتياط بودند. حضرت آقا پياده ميشدند و با آنها صحبت ميكردند. واحدهاي پشتيباني هم بودند كه به همين ترتيب با آنها صحبت ميكردند و در جريان تلاشهاي آنها قرار ميگرفتند. ما از جادهي حميديه-سوسنگرد كه جادهي خلوتي بود، به طرف سوسنگرد ميرفتيم. درگيري هم زياد بود. آتش دشمن در جنوب اجرا ميشد؛ بالاي كرخهكور به طرف جنوب كرخه كه اينطرفِ جاده بود. ما هم در لندرور با حضرت آقا نشسته بوديم و به طرف سوسنگرد ميرفتيم. آن طرف جبهه، مثلاً دو كيلومتري جبهه، يك تانكر سوخت ايستاده بود. بلافاصله يك موشك هواپيما يا آتش توپخانه به اين تانكر اصابت كرد و تنور قطوري از دود و آتش به آسمان زبانه كشيد كه همينطور چشمها به آن خيره مانده بود. راننده هم برگشت كه اين صحنه را نگاه كند؛ حدود 10 يا 20 ثانيه نگاه كرد. حضرت آقا فرمودند: «تو كار خودت را بكن.» در واقع اين نگاه سبب شد كه ما مقداري عقبتر بيفتيم. پس از اينكه كمي جلو رفتيم، ناگهان يك موشك آرپيجي عراقيها از فاصلهي يك متري سطح جاده، از جلوي ما رد شد. به هم نگاه كرديم، بدون اينكه حرف بزنيم، ولي يك دنيا حرف در اين نگاه بود. «إنَّ اللهَ يدافع عَن الّذينَ آمَنوا» ما به جبهه رسيديم و ديديم كه سروصدا و صلواتي است. نيروها در دهانهي ورود به سوسنگرد بودند. نيروهاي جنگهاي نامنظم شكار تانك ميكردند. آتشهاي سوختن تانك به چشم مشهود بود. بعد از مدتي خبر دادند كه آقاي چمران مجروح شده و ايشان را به بيمارستان بردهاند. حضرت آقا فرمودند: «برويم يك سري به ايشان بزنيم. من جلسهي مهمي در تهران دارم، بايد به تهران بروم.» به بيمارستان رسيديم كه شهيد چمران را از اتاق عمل بيرون آورده بودند. قبل از هر حرفي،آقاي چمران پرسيد كه وضع حمله چطور است؟ تك در چه وضعي است؟ گفتيم: ادامه دارد و دارند كار ميكنند. ايشان به حضرت آقا قسم ميداد كه كاري كنيد كه تك از دور نيفتد و اين پيروزي حاصل شود. بحمدالله در ساعت 14:30 نيروهاي ما وارد سوسنگرد شدند و بيش از 700 كشته و مجروح و تعدادي اسير از عراقيها گرفتند و چهار دستگاه تانك و شش دستگاه كاميون مهمات آنها را سالم به غنيمت گرفتند. پينوشت: 1. «يك روز به ما خبر دادند تلفني -تلفن خوشبختانه وصل بود بين سوسنگرد و اهواز- تلفني به ما خبر دادند كه ما اينجا آذوقه هيچي نداريم. اما سوپرماركتهاي خود شهر كه مال مردم است و مردم در آن را بستند و رفتند، چيزهايي دارد اما بعضيها ميگويند كه از اينها برويم استفاده كنيم از گرسنگي نجات پيدا كنيم، لكن ما حاضر نيستيم؛ ميگوئيم كه مال مردم است و راضي نيستند. من ديدم واقعاً اينها فرشتهاند. اصلاً اينها بشر نميشود به اينها گفت؛ سوپرماركتي كه صاحبش گذاشته از شهر فرار كرده، الان هم اگر بفهمد كه اين مثلاً جناب سروان نيروي هوايي كه دارد دفاع از شهر او و از خانهي او ميخواهد از او استفاده كند، با كمال ميل حاضر است برود خودش توي سيني هم بگذارد جلويشان بگذارد و اين جوان، جوانهاي به اين خوبي و اين جوانهاي پاك و فرشتهصفت واقعاً، حاضر نبودند از اين استفاده كنند. از ما اجازه خواستند ما گفتيم برويد باز كنيد هر چيز گيرتان ميآيد بخوريد و هيچ اشكالي ندارد و به آنها اجازه داديم.» (مصاحبه حضرت آيتالله خامنهاي با شبكهي دوم سيما پيرامون خاطرات جبهه، 1364/6/28). انتهاي پيام