/روايت همسردكتر فاطمي از3 سال زندگي مشترك و 57 سال فراق/ تمام شناختم از دكتر فاطمي بعد ازاعدام ايشان بود

16 سالش بود كه با دكترسيد حسين فاطمي ازدواج كرد، سياسي نبود و با سياست سر و كار نداشت، اما تقديرش اين گونه رقم خورده بود كه ازدواج با يكي از بزرگ مردان ايران اورا به ناچار به عرصه سياست بكشاند.

خودش مي گويد وقتي كه فاطمي از او خواستگاري كرد، هنوز براي ازدواج آمادگي نداشته، ولي بعدا به مرورعاشق فاطمي شده است، در ابتدا براي دكتر فاطمي شرطي را مي‌گذارد كه بعدا از گذاشتن آن پشيمان و شرمنده مي‌شود.

او به فاطمي مي‌گويد به شرطي با تو ازدواج مي‌كنم كه از مناصب سياسي و دنياي سياست خداحافظي كني و فاطمي نيز يك روز پس از ازدواج با "پريوش سطوت" به اين شرط عمل كرده و از مناصب سياسي استعفا مي دهد. استعفايي كه سرانجام به درك بيشتر اين دو از هم مي‌انجامد.

خبرنگار سرويس سياسي  خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، به مناسبت فرا رسيدن سالروز دستگيري دكتر فاطمي به دست رژيم پهلوي در اسفندماه و همچنين نزديك شدن به روز 29 اسفند روز ملي شدن صنعت نفت به سراغ همسر دكتر فاطمي (پريوش سطوت) رفت تا به همراه او به بازخواني خاطران آن سال‌ها بپردازد كه متن اين گفت‌وگو به شرح زير است.

پريوش سطوت در ابتداي مصاحبه خود با ايسنا گذري به دوران روزنامه‌نگاري دكتر فاطمي ‌كرد و با اشاره به قلم تيز و تند وي و تحصيل دكتر فاطمي در پاريس در رشته حقوق و اقتصاد و همچنين گذراندن دوره روزنامه‌نگاري در اين كشور گفت:« بعد از اين‌كه از ايران خارج شدم به پاريس رفتم و به همان موسسه‌اي رفتم كه دكتر فاطمي در آنجا درس روزنامه‌نگاري گذرانده بود. به اين رشته علاقمند بودم و مي‌خواستم كه راه فاطمي را اينگونه ادامه دهم. در آن موسسه يك صندلي خالي نيز به ياد دكتر فاطمي گذاشته بودند، ولي متاسفانه وقتي ساواك متوجه اين موضوع شد، در اين ارتباط ممنوعيت‌هايي را ايجاد كرد و من به خاطر فرزندم از اين كار منصرف شدم.»

پريوش سطوت كه 38 سال اخير زندگي خودرا در انگليس گذرانده و اكنون بيش از هفت ماه است كه به ايران بازگشته و در خيابان دكتر فاطمي سكنا گزيده است، در مورد نحوه آشنايي و ازدواج خود با دكتر فاطمي با بيان اين‌كه دكتر فاطمي در نائين در خانواده‌اي روحاني و مذهبي به دنيا آمده بود و خانواده دكتر فاطمي با خانواده و پدر من آشنايي و رابطه داشت، يادآور شد:« دكتر فاطمي چون فردي مبارز بود و فعاليت هاي سياسي انجام مي داد ، گفته بودند كه هيچ وقت ازدواج نمي‌كنم و آدم سياسي نبايد ازدواج كند، ولي نمي‌دانم چه شد كه آخر ازدواج كردند، شايد آن‌گونه كه خود اظهار كردند، عاشق من شدند و ازدواج كردند.» وي ادامه داد:« من در ابتدا آمادگي براي ازدواج نداشتم و به ايشان گفتم كه اصلا اهل اين كارهاي سياسي نيستم. در آن زمان دكتر، معاون پارلماني و سخنگوي دولت بودند، ايشان به من گفتند شما با من ازدواج كنيد و من استعفا مي‌دهم و دقيقا اين كار را كرد. يك روز بعد از اين‌كه ازدواج كرديم، دكتر فاطمي از تمام كارهاي‌شان استعفا دادند و من وقتي متوجه اين موضوع شدم، به شدت ناراحت شدم. محصلين و دانشجويان در مقابل درب خانه ما تجمع كرده بودند و تلفن‌هاي زيادي از دفتر دكتر مصدق و اين طرف و آن طرف به من منزل ما مي‌شد و من در آن موقع فهميدم چه كار اشتباهي كردم.»

همسر دكتر فاطمي افزود:« موقعي كه ازدواج كرديم من 16 سال و دكترفاطمي 29 سال داشت . فاطمي در 13 سالگي پدرش را از دست داد و از همان زمان نيز شروع به نوشتن در روزنامه‌هاي مختلف كرد و به علت اين‌كه به بيان حقايق مي پرداخت و منتقد بود، مرتب زنداني مي‌شد، دكتر فاطمي مشوق محمد مسعود شد تا انتشار روزنامه "مرد امروز" را ادامه دهد و خودش نيز روزنامه "باختر امروز" را منتشر مي‌كرد. به مسعود گفته بود كه بيا در كنار هم به خاطر پيشرفت كشور مبارزه كنيم. حسين با مسعود رابطه بسيار صميمانه‌اي داشت به همين بابت وقتي مسعود را ترور كردند، به شدت ناراحت و افسرده شد. در سالگرد ترور مسعود، من ودكتر تازه ازدواج كرده بوديم و من يك ماهه باردار بودم. صبح سالگرد ترور مسعود دكتر به من گفت كه من بر سر مزار مسعود در شميران مي‌روم؛ چراكه ما با هم خيلي رابطه دوستانه داشتيم و از شما نيز خواهش مي‌كنم كه ساعت 3 بعدازظهر به عنوان همسر من بر سر مزار او حاضر شوي ودرست در همان روز و بر سر مزار مسعود بود كه دكتر ترور شد و تيرهايي به قلب و طهال ايشان اصابت كرد و از همان جا ايشان را به بيمارستان نجميه بردند. دكتر در راه بيمارستان به همراهانش گفته بود كه به پريوش همسرم نگوييد چه اتفاقي افتاده است در حالي كه راديو در همان روز و در همان موقع آن خبر را اعلام كرده بود، ودر واقع راديو BBC قبل از اين‌كه دكتر را با تير بزنند اين موضوع را اعلام كرده بود، ولي راديوي منزل ما قطع شده بود و من در جريان اخبار نبودم.»

همسر دكتر فاطمي در ادامه مرور خاطراتش از روز ترور همسرش در25 بهمن سال 1330 گفت:« همان روز ترور تلگرافي به دست من رسيد كه در آن به نقل از دكتر آمده بود، همسر عزيزم به علت اين‌كه برادر بزرگم سخت مجروح شده ، چند روزي به اصفهان مي‌روم و من نيز بر اساس اين تلگراف فكر كردم كه اتفاقي نيفتاده و او به اصفهان رفته است، من سه چهار روز از موضوع ترور دكتر آگاهي نداشتم، در حالي‌كه اطرفيانم از جمله پدر و مادرم مي‌دانستند، ولي طوري رفتار مي‌كردند كه گويي اتفاقي نيفتاده است. بعد از سه چهار روز به من گفتند كه دكتر چاقو خورده و به بيمارستان منتقل شده است و در آن زمان باز هم از ترور دكتر بي اطلاع بودم . ساعت 12 شب به ديدار ايشان در بيمارستان رفتم، ولي مرا راه ندادند و فردا صبح آن روز توانستم دكتر را ببينم، وقتي ايشان را ديدم بسيار قوي و مهربانانه برخورد كردند گويي كه اتفاقي نيفتاده است. در آن موقع مجله "تهران مصور" در اتاق دكتر بود و عكس‌هايي از دكتر فاطمي كه مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود در آن مجله چاپ شده بود و من تازه بعد از آن‌كه عكس‌ها را مشاهده كردم، متوجه شدم كه چه اتفاقي افتاده است، از هوش رفتم و وقتي به هوش آمدم ديدم كه در اتاق ديگري هستم و پرستاري بر سر بالين من ايستاده است.»

همسر دكتر فاطمي افزود:«مدت زيادي ما گرفتار مشكلات پا و قلب ايشان بود، بوديم. به همين بابت يك بار به آلمان رفتيم و در آنجا عمل جراحي بر روي دكتر فاطمي انجام شد، در حالي كه در همان روز ترور در بيمارستان پاي دكتر فاطمي را با اسيد سوزانده بودند، بسيار خوش صحبت بودند و مهرباني مي‌كردند و با اين همه مصيبت به راحتي كنار مي‌آمدند. ايشان هوش فوق‌العاده‌اي داشت و زبان آلماني را نيز در همان مدتي كه در آلمان بستري بودند، ياد گرفتند. دكتر روابط عمومي مخصوصي را داشتند و هيچ كس متوجه نمي‌شد كه ايشان داراي درد و ناراحتي هستند. من تا زماني كه همسر دكتر فاطمي بودم و قبل از ترور ايشان نمي‌دانستم كه با چه شخصيت عظيمي زندگي مي‌كنم، شناختي از ايشان نداشتم و تمام شناختم از ايشان بعد از اعدام دكتر فاطمي بود.»

سطوت درباره كودتاي ناموفق25 مرداد سال 32 و اتفاقات آن روز نيز خاطرنشان كرد:« منزل پدر من در منطقه شميران در خيابان پهلوي سابق روبروي پمپ بنزين بود و اكنون نيز هست. آن‌جا منزل پدري من بود و پدر من پشت خانه خودشان يك خانه براي من و دكتر فاطمي اجاره كرده بودند. دكتر فاطمي شب 25 مرداد در ساعت 12 شب آمدند و من را از خانه پدري‌ام به خانه خودمان بردند در همان موقع من متوجه شدم كه نگهبان خانه يك فرد نظامي است و شخصي نيست . به دكتر فاطمي اين مساله را گفتم. دكتر گفت كه شما نبايد بترسيد بايد شجاع باشيد و ترسي به خود راه ندهيد. من آن موقع متوجه منظور ايشان نشدم، بعد از چند دقيقه كه ما وارد خانه شديم و دكتر نيز كفش‌هاي‌شان را عوض كرده بودند و به دستشويي رفته بودند و من نيز در اتاق خواب بودم و پرستار بچه نيز از بچه مراقبت مي‌كرد، عده‌اي به خانه ما ريختند و پرستار بچه و دكتر را بردند و من حالم بسيار بد شد،‌ بچه ي ما در آن موقع چند ماهه بود و بسيار كوچك بود.»

وي ادامه داد:« افراد نظامي بسياري به خانه ما آمده بودند و دكتر را با همان وضع بردند، در حالي كه من و بچه ايشان گريه مي‌كرديم. تا نزديكي‌هاي صبح نظامي‌ها در خانه ما بودند و بي‌جهت اهانت و توهين مي‌كردند، سپس گروهبان ساقي آمد و گفت ما با شما كاري نداريم و ناراحت نباشيد. من در آن موقع نمي‌دانستم چه اتفاقي افتاده است و نزديك‌هاي صبح نيز دكتر فاطمي برگشتند، حالشان بسيار بد بود، آن زمان وزير خارجه بودند و بعد از بازگشت، من، ايشان و سپهبد رياحي سوار ماشين شديم و به منزل پدري من رفتيم، پدر و مادر نيز نمي‌دانستند چه اتفاقي افتاده است، فاطمي به آن‌ها گفت كودتايي شده و من پريوش را به شما مي‌سپارم و زود برمي‌گردم. دكتر رفتند ومن از 25 مرداد به بعد ديگر دكتر را نديدم واين آخرين ديدار ما بود ، در روز 27 مرداد دكتر به من زنگ زدند و گفتند كه نگران نباشيد ما باز هم همديگر را مي‌بينيم.»

همسر دكتر فاطمي همچنين با اشاره به اتفاقات روز 28 مرداد 1332 گفت:« در آن روز به ما خبر دادند كه دفتر روزنامه را آتش زدند، من چندان حوادث آن روز به صورت دقيق يادم نمي‌آيد و در همان روز به خانه ما نيز ريختند. من به خانه‌ پدرم آمده بودم و بچه مان را در خانه خودمان جا گذاشته بودم و بسيار ناآرامي مي‌كردم، در همان روز كسي از خانه پدرم به خانه ما رفت و بچه را در لاي رختخواب‌ها گذاشت و به منزل آورد. دكتر در آخرين گفت‌وگوي تلفني خود كه در 27 مرداد صورت گرفت به من تاكيد كردند كه شجاع باشم.»

وي در مورد نحوه دستگيري دكتر فاطمي در اسفند سال 1332 نيز گفت:« بعد از 28 مرداد دكتر فاطمي براي دو الي سه ماه در منزل بردار خانم قطب كه نزديك‌ترين دوست اينجانب مي‌باشد، مخفي بود. بعد از چند ماه توسط سلطنت خانم همشيره دكتر فاطمي، ايشان به منزل دكتر محسني كه داروساز بودند رفتند و تا پايان زمان دستگيري در آنجا بودند، دكتر محسني نيز اين خانه را از آقاي جليلوند كه در شهرباني شاغل بودند اجاره كرده بودند. يك روز يكي از خدم‌هاي خانم كه در آنجا مشغول به كار بود اين خبر را به بيرون منتقل كرد كه كسي در اين منزل مخفي است و بعد از آن ساواك به آن خانه ريخت و دكتر را دستگير كرد، در آن زمان رژيم در تمام تهران به دنبال فاطمي بود و جايزه زيادي را براي سر دكتر گذاشته بود. دكتر فاطمي پس از دستگيري بلافاصله خود را معرفي مي‌كند و ارتشبد نصيري با ماشين فاطمي را به دم كاخ مي‌برد تا به شاه اطلاع دهد كه فاطمي را دستگير كرده است. نصيري وقتي فاطمي را به داخل ماشين مي‌برد با ته هفتير بر سر دكتر فاطمي مي‌زند و جالب است بدانيد در موقع انقلاب و دستگيري نصيري، دكتر ابراهيم يزدي همين عمل را با نصيري انجام داد.»

وي ادامه داد:« در موقع دستگيري دكتر فاطمي، شعبان جعفري معروف به شعبان بي‌مخ با چندين ضربه چاقو و سرگرد مولوي و امجدي با لگد مفصل دكتر را مورد ضرب و شتم قرار مي‌دهند و تلاش مي‌كنند كه دكتر را از بين ببرند كه خواهر فاطمي سلطنت‌ خانم خود را بر روي دكتر مي‌اندازند و التماس مي‌كند كه او را نكشند. دكتر فاطمي سپس به بيمارستان شماره يك ارتش منتقل مي‌شود و در آنجا نيز اقدامات بي‌رحمانه‌اي عليه دكتر فاطمي انجام مي‌دهند تا بالاخره حكم اعدام ايشان داده مي‌شود. دكتر در برابر تمام اين اقدامات بي‌رحمانه به دليل عشق به مردم و ايران بسيار قوي و صبور بود.»

وي درباره اعدام دكترفاطمي در بامداد 19 آبان 1333 گفت: «10 روز قبل از اين‌كه حكم دكتر اجرا شود، در جريان حكم اعدام بوديم، اين احتمال را نيز مي‌داديم كه ممكن است دكتر عفو شود، در آن زمان آقاي جمال امامي ـ كه وكيل مجلس و فرد بانفوذي بود، گرچه در مجلس نيز با دكتر اختلاف نظر داشت ـ به ديدن شاه رفته بود و از شاه خواسته بود كه اين كار را نكند و گفته بود فاطمي بيمار است و چندين عمل بر روي طهال و قلب خود انجام داده است، ولي شاه توجه‌اي نكرده بود و اين حكم اجرا شد.»

وي با اشاره به رابطه صميمانه فاطمي با دكتر مصدق گفت: «ارتباط اين دو ارتباط صميمانه‌اي بود و اصلا نمي‌توان اين تصور را داشت كه در ذهن و تصور دكتر فاطمي چيزي جز صداقت و احترام به دكتر مصدق گذشته باشد. نهايت احترام و علاقه را به دكتر مصدق داشت و دكتر مصدق نيز اين‌گونه بود. بزرگترين صفت فاطمي در زندگي‌اش صداقت و صميميت او بود ، نهايت علاقه را به مصدق داشت و حتي در روزهاي آخر زندگي‌اش در زندان وقتي به او گفته بودند كه دوست دارد چه كسي را ملاقات كند، گفته بود دوست دارم همسرم و دكتر مصدق را ببنيم كه تيمور بختيار اجازه چنين امري را نداده بود و پدر من نيز مي‌دانستند كه بختيار چقدر آدم كثيفي است. در روزهاي آخر باقيمانده به زندگي دكتر فاطمي، نظاميان و افراد تيمور به خانه ما ريخته بودند تا من را نيز ببرند و من در آن زمان بستري بودم و نمي‌دانستم چه اتفاقاتي در حال رخ دادن است.»

وي با اشاره به روزي كه دكتر فاطمي را اعدام كردند، گفت:« آن روز همه داغدار بودند، دانشجويان، محصلين، همه ناراحت و عزادار بودند . در آن موقع جنازه دكتر فاطمي را نيز به ما نمي‌دادند و خواهر ايشان سلطنت خانم با زحمت زياد توانست جنازه را بگيرد و با تاكسي جنازه ايشان را آوردند. دكتر در ساختمان زرهي ارتش تيرباران شده بودند و خواهر ايشان با جسارت تمام توانستند، جنازه ايشان را پس بگيرند، خواهر ايشان سلطنت كه اكنون فوت كرده بيش از هر كس ديگري براي دكتر فداكاري كردند و هميشه براي من قابل احترام هستند. در روزي كه دكتر فاطمي را در ابن بابويه به خاك مي‌سپردند، خواهر ايشان سخنراني قرايي كرد و رژيم پهلوي را زير سوال برد، نظامياني كه در آن‌جا بودند نيز گريه مي‌كردند و هيچ عكس‌العملي نشان نداد.»

وي در ادامه با بيان اين‌كه زندگي كوتاهي با دكتر فاطمي داشتم و ايشان هر شب ساعت 3 نصف شب مي‌آمدند و 5:30 صبح مي‌رفتند و هميشه سر كار بودند، گفت: «من به اين‌گونه زندگي با ايشان عادت كرده بودم. ايشان مردم را دوست داشتند و عاشق خدمت به مردم بودند و من نيز چون مردم را دوست داشتم، شكواييه‌اي نداشتم و هيچ وقت به ايشان نگفتم كه فرصتي نشد ما با هم به يك سينما يا يك ميهماني برويم. خوشحال بودم كه دكتر در خدمت مردم است.»

همسر دكتر فاطمي در مورد زندگي خود بعد از شهادت دكتر فاطمي نيز يادآورشد: «تقريبا چند سال بعد از شهادت ايشان در ايران بودم، پدرم فوت كردند و نزد مادرم زندگي مي‌كردم، دوست نداشتم كه فرزندم در اين تهديدات و ناراحتي‌ها بزرگ شود به همين دليل او را در سن كودكي به يك مدرسه شبانه روزي در انگلستان فرستادم و يكي دو سال بعد خودم به وي پيوستم، البته برخلاف ميلم مجبور شدم كه وي را به انگلستان بفرستم، هيچ كس نمي‌تواند از سرنوشت خود فرار كند. 38 سال در آن‌جا زندگي كردم، ولي فكر و حواسم هميشه با ايران بود، ولي به خاطر اين‌كه خاطرات تلخي از آن دوران داشتم و از در و ديوار خاطرات تلخ برايم مي‌باريد، هيچ وقت حاضر نبودم به ايران بيايم.»

وي همچنين تصريح كرد:« بعد از اين‌كه دكتر محمود احمدي‌نژاد رييس‌جمهور شدند، احساس كردم كه ايشان با آن رويه هاي مردمي كه مورد قبول دكتر بود همخواني دارند وبه همين دليل تصميم گرفتم كه به همراه پسرم تنها بازمانده دكتر به ايران آمده و با رييس جمهور مردمي ايران ملاقات كنم وقتي به ايران آمديم اولين ملاقاتمان با آقاي رحيم مشايي بود كه ايشان را در آن زمان نمي شناختم و از همان روز مهر بزرگي از آقاي مشايي در دل ما جاي گرفت و بعد از آن با آقاي احمدي‌نژاد ديدار كرديم و آن ديدار نيز همه به گريه گذشت. در تمام دوران قبل و بعد از انقلاب تمام آقايان نهايت محبت و احترام را به دكتر فاطمي گذاشتند، ولي من احساس نزديكي بيشتري با آقاي احمدي‌نژاد مي‌كنم و تنها موقعي كه به ايران آمدم و خاطرات تلخي از آن ندارم اين مقطع زماني است.»

وي در مورد فعاليت‌هاي خود در انگلستان نيز گفت:« كار زيادي در آن‌جا انجام نمي‌دهم، تحصيلاتم را در آمريكا ادامه دادم، دو سال زبان خواندم و چهار سال نيز ادبيات و تاريخ دردانشگاه ميريلند خواندم، . تاريخ و ادبيات را دوست داشتم، روزنامه‌نگاري را نيز دوست داشتم، ولي ناملايمات زندگي و بيماري باعث شده بود كه من دچار افسردگي و ناراحتي شوم.»

وي با اشاره به سفر مهم دكتر مصدق و فاطمي به سازمان ملل اظهارداشت:« اين دو نفر با يكديگر به سازمان ملل رفته بودند و در موقع برگشت از همان فرودگاه دكتر فاطمي به منزل ما زنگ زد و به خانواده من گفته بود كه من ناهار خدمت شما مي‌رسم، البته در ابتدا به ديدن شاه مي‌روم و بعد پيش شما مي‌آيم و از همان جا به منزل ما آمدند و از من خواستگاري كردند. البته از يك ماه قبل از سفر معاشرت‌شان با خانواده ما زيادتر شده بود و بعد از برگشت خواستگاري كردند.»

وي در مورد رابطه دكتر فاطمي و آيت‌الله كاشاني نيز يادآورشد:« اين دو رابطه خوبي با هم داشتند، دكتر با تمام اعضاي جبهه ملي از جمله دكتر حسين مكي رابطه خوبي داشت، البته چون من آدم سياسي نبودم، دكتر هيچ وقت كارهاي بيرون خود را به داخل منزل نمي‌آوردند و مطلبي را مطرح نمي‌كردند و در واقع فرصتي نيز نبود كه اين مطالب را مطرح كنند. ما دو ساعت بيشتر ايشان را در روز نمي‌ديديم و وقتي كه مي‌ديديم نيز حرف‌هاي معمولي زده مي‌شد، البته يك بار يادم هست كه ايشان با چشم گريان و ناراحتي به منزل آمدند و من علت را از ايشان پرسيدم و دكتر گفت كه رييس شهرباني افشارطوس را به وضع بدي كشته‌اند و او را عذاب داده‌اند و من هم همراه با ايشان گريه كردم. در آن زمان آقاي افشارطوس را گرفته و كشته بودند .»

وي ادامه داد:« وقتي كه به عقب برمي‌گردم خاطرات ناراحت كننده عذابم مي‌دهد. وقتي دكتر به شهادت رسيد شخصيت‌هاي مختلف از كشورهاي مختلف سراغ ما را مي‌گرفتند، ولي من حاضر به ديدار و صحبت با هيچ‌كس نشدم، در طول زمان گذشته چنين فردي شجاع و در عين حال مهرباني را چون دكتر فاطمي نديدم، در عين اين‌كه فردي شجاع و داراي قلمي صريح وبي پروا بودند، مهربان نيز بودند. هميشه وقتي وارد خانه مي‌شدند به من ابراز محبت زيادي مي‌كردند. يك روز يادم هست در آشپزخانه بودم و مي‌خواستم آشپزي كنم، ولي چون آشپزي چندان بلد نبودم، كمي برايم اين موضوع سخت شد، دكتر فاطمي وقتي وارد اتاق شدند، دست من را گرفتند و به من گفتند كه غذا چيزي نيست و اصلا دوست ندارم تو به خاطر من در آشپزخانه باشي، نمي‌خواهم آشپزي كني روزنامه و مجله بخوان و كارهايي را كه دوست داري انجام بده، هيچ وقت به خاطر من به آشپزخانه نرو. در آن زمان چون زبان اول فرانسه بود و من نيز با آن زبان آشنايي داشتم، روزنامه‌هايي چون لوموند و مجلات فرانسوي را مي‌خواندم.»

سطوت درباره انديشه دكتر فاطمي در مورد زنان نيز گفت:« دكتر فاطمي به زنان احترام ويژه‌اي مي‌گذاشت، براي او زن و مرد فرقي نمي‌كرد. معتقد بود كه آن‌ها داراي حقوق مساوي هستند و حتي بعضا مي‌گفت زنان باهوشتر از آقايان هستند. با آن‌كه در يك خانواده روحاني و سنتي بزرگ شده بود طرفدار آزادي البته به ميزان مناسب آن بودند. به خانم‌ها احترام مي‌گذاشت، خبرنگاران خانم زيادي مي‌آمدند و با او مصاحبه مي‌كردند و به تساوي حقوق زن و مرد معتقد بود.»

همسر دكتر فاطمي در مورد كتاب‌هايي كه وي مطالعه مي‌كرد نيز اظهار كرد:« در منزل زمان كمي حضور داشتند و فرصتي براي مطالعه نبود و كتاب نمي‌خواندند و بيشتر مطالعات‌شان را در زماني كه سر كار بودند و دردفتر روزنامه بودند انجام مي‌دادند. بيشتر كتاب‌هايي به زبان فرانسه و در مورد تاريخ و مسائل سياسي مي‌خواندند. در منزل نيز كتابخانه كوچكي داشتند و مقداري از اين كتاب‌ها در منزل پدر من باقي مانده بود، كه من آن‌ها را به كتابخانه برادر آيت الله آقاي شاه‌آبادي هديه دادم. ايشان با آن‌كه فعاليت‌ها و كارهاي‌شان زياد بود هيچگاه از كار روزنامه‌نگاري دست برنداشتند و بر كارهاي روزنامه نظارت داشتند، مقاله مي‌نوشتند و مطالب روزنامه با تائيد ايشان چاپ مي‌شد، ولي هيچ وقت كارهاي‌شان را به خانه نمي‌آوردند و من هميشه تصور مي‌كردم كه ايشان چگونه فرصت مي‌كنند كه اين همه مقاله بنويسند، مطالعه كنند با آن‌كه مسووليت‌هاي زيادي نيز بر عهده داشتند.»

همسر فاطمي در مورد زندگي فرزند و نوه‌هاي خود نيز خاطرنشان كرد:« پسرم در انگلستان حقوق خواند و در اوايل انقلاب با يك خانم انگليسي كه او نيز حقوق خوانده بود، ازدواج كرد. دو نوه دارم، يكي به نام الستر يا حسين و همچنين ناتالي كه اسم ايراني آن پري است. هر دو در سايت‌ها با آن‌كه زبان فارسي را زياد نمي‌دانند در مورد پدربزرگ‌شان خوانده و مطالعه كرده‌اند . الستر در دانشگاه در رشته politice درس مي‌خواند و در مورد پدربزرگ خود مطالعات زيادي كرده است. آن‌ها نيز افرادي مردمي هستند و به گذشته خود افتخار مي‌كنند. تبليغات بسيار منفي در مورد ايران در آن طرف انجام مي‌شود به نحوي كه پسرم وقتي دفعه اول مي‌خواست به ايران بيايد دچار ترديد شده بود ، ولي وقتي آمد متوجه شد كه چه كشوري دارد، به پارك لاله رفت و مردم را ديد و در روز دوم سفر نوع نگاهش به طور كامل به ايران عوض شد.»

وي در پاسخ به اين سوال كه آيا زماني كه فرزندتان كوچك بود در مورد پدر خود و اتفاقاتي كه رخ داده بود سوالي مي‌كرد و يا شما با او صحبتي كرديد، گفت:« من هيچ وقت در مورد آن اتفاقات در آن زمان سعي مي‌كردم به فرزندم چيزي نگويم. گريه خود را هيچ وقت به فرزندم نشان ندادم. در حال حاضر نيز در اطاق اجاره اي در لندن زندگي مي‌كنم وكليه خرج زندگي‌ام را پسرم مي‌دهد. من هميشه بر اساس احساس خود رفتار كرده‌ام و به دنبال مسائل مادي دنيا نبودم.»

همسر فاطمي در ادامه با بيان اين‌كه دوست دارم كه براي هميشه در ايران بمانم، ولي مجبورم كه هميشه در رفت و آمد باشم، در مورد رابطه‌اش با خانواده دكتر فاطمي گفت:« با آن‌هايي كه هستند و فعاليت سياسي نمي‌كنند ارتباط دارم، ولي با آن‌هايي كه فعاليت سياسي مي‌كنند، نه. چند نفري نيز در اين‌جا هستند كه با آن‌ها رابطه دارم. برادر بزرگتر دكتر فاطمي چند سالي در آمريكا بودند و بعد فوت كردند، سه پسر دارند كه نمي‌دانم چه گرايش فكري دارند و به خاطر اين‌كه فاصله دور است چندان ارتباطي ندارم.»

پريوش سطوتي كه در سال 1313 به دنيا آمده و در شناسنامه‌اش تاريخ تولد وي 1311 عنوان شده و اكنون 76 سال دارد و 57 سال از جدايي وي و دكتر فاطمي مي‌گذرد، همچنين تصريح كرد:« آخرين باري كه بر سر مزار دكتر فاطمي رفتم، 19 آبان امسال بود. به امامزاده ابن بابويه رفتم و در موقع برگشت با تعدادي محصل و دانشجو برخورد كردم، آن‌ها پنج سال بود كه بر صورت مرتب در اين روز بر سر مزار فاطمي مي‌آمدند و بعد نيز به ديدن من آمدند.»

وي با بيان اين‌كه در حال حاضر بيشتر وقتم را به مطالعه مي‌گذارنم و گاهي نيز دوستانم را مي‌بينم و اگر كمكي نيز از دستم برآيد براي مردم گرفتار انجام مي‌دهم، ادامه داد: «مي‌خواهم خاطراتم را مدون و مكتوب كنم .»

وي در ادامه به ارتباط خود با دكتر احمدي‌نژاد و اسفنديار رحيم مشايي اشاره كرد و گفت:« من تا آن‌جايي كه از اين دو نفر شناخت دارم، آن‌ها تمام وقت خود را جهت خدمت به مردم قرارداده‌اند و من تا حالا رييس جمهوري به مانند دكتر احمدي نژاد و رييس دفتري به مانند آقاي مشايي و اعضاي هيات دولتي به مانند آنها نديده‌ام كه به تمام استان‌ها چندين بار سفر كنند و با مردم ديدار و در جهت حل مشكلات مردم تلاش و مشكلات را حل كنند و در واقع اين يكي از كارهاي آنهاست، البته من تاكيد دارم كه بايد هميشه حقيقت گفته شود؛ گرچه حقيقت تلخ است، ولي دروغ نبايد گفته شود. بعضا مطالب خلاف واقعي نيز در مورد من مي‌نويسند مثلا چندي پيش در يكي از روزنامه‌ها نوشته شده بود كه مقداري از مالكيت يكي از هتل هاي تهران مال من است در صورتي كه من چيزي در هيچ كجا ندارم.»

وي ادامه داد:« من به سهم خودم از ملت عزيز ايران مي‌خواهم به مملكت خود عشق بورزند. در راه پيشرفت ايران متحد شوند به خاطر مملكت و حفظ آن همه دست به دست هم بدهيم. من دوست دارم چند سالي كه از عمرم باقي مانده در كنار مردم باشم و همواره به دوستان خود مي‌گويم كه بايد به فكر مملكت بود و براي پيشرفت آن تلاش كرد.»

وي همچنين به برگزاري همايش ايرانيان خارج از كشور كه چندي پيش در تهران برگزار شد، اشاره كرد و گفت:«در مورد آن همايش بعضا مطالب نادرستي گفته شد در صورتي كه آن همايش منفعت زيادي براي كشور داشت؛ افرادي به ايران آمدند كه بعد از سال‌ها براي اولين باربه كشور مي‌آمدند و وقتي به وطن خود رسيدند خاك آن را بوسيدند. اكنون عاشق اين‌جا هستند و مرتب مي‌آيند و مي‌روند و در كشور سرمايه‌گذاري كرده‌اند. آيا اين خدمت بزرگي نبوده است؟ براي برگزاري اين همايش آقاي مشايي زحمت زيادي كشيدند و جاي آن نبود كه در مورد اين همايش اين‌همه تبليغات منفي بشود و دروغ گفته شود.»

گفت‌وگو از خبرنگار ايسنا: اكرم احقاقي

انتهاي پيام

  • شنبه/ ۲۱ اسفند ۱۳۸۹ / ۱۲:۲۵
  • دسته‌بندی: سیاسی2
  • کد خبر: 8912-12769
  • خبرنگار : 71038