به طبقهي هفتم رسيديم و زنگ در را زديم. در كه باز شد، گويي زمان به عقب بازگشت. رنگ و بوي خانه سال 1307 در كوهبنان كرمان يا چند سالي بعد از آنرا در ذهنت تداعي ميكرد. در خانهي استاد در تهران بوديم.
به هر طرف كه نگاه ميكنيم، نشانههايي را از زمانهاي دور با تكنولوژي مخصوص خود ميبينيم. راديو و تلويزيون در گوشهاي از اتاق و وسايل كشاورزي و قيچي قالي بر ديوار آويزان بودند، چراغي نيز زينتيافته با مصرع «اگر چراغ بميرد، صبا چه غم دارد؟» و شعرهايي از حافظ و ديگر نامآوران ايراني روي ميز.
نور فانوس، روشنايي خانه بود و گهوارهاي مملو از اشياي قديمي در كنار پنجرهاي كه رو به دنياي جديد صنعتي گشوده ميشد و اشيايي كه رنگ و بوي گذشته را داشتند، مانند نوزاد شيرخواري درون گهواره، چشم انتظار دست نوازشگر پدر بودند كه بهحتم هرچند روز يكبار براي زدودن غبار آنها هم كه شده دستي بر سر و رويشان ميكشد.
منتظر نشستيم روي مبلهايي با روكش گليم كه دورتادور يك كرسي با كاربري ميز چيده شده بودند و انتظار ديدن مردي را كشيديم كه بيش از همه به ارزشهاي فرهنگي اينگونه اشيا آگاه بود و روزگار خود را در كنار آنها با تلاش براي كسب بالاترين مدارج علمي در زمينههاي مختلف ادبيات فارسي و شناخت آداب و رسوم و فرهنگ مردم گذرانده است.
دكتر محمود روحالاميني مانند هميشه ساده و بيآلايش با لبخندي بر لب، چشماني پراميد و لباسي يكدست سفيد به رنگ موهايش كه نشان از عمر پرتلاش او دارد، به اتاق وارد شد؛ به احترامش استاد ايستاديم و او پس از خوشآمدگويي كنار ما نشست.
از خودش گفت، از اينكه چگونه در 11 سالگي با الاغ براي كسب علم از كرمان خود را به تهران رسانده است، از مدير مدرسه ـ آميرزا برزو آميقي ـ كه چگونه چوب به دست، دانشآموزاني را كه نمرهي كم ميگرفتند، فلك ميكرد.
از چگونگي همراهياش با عشاير براي بررسي وضعيت زندگي آنها گفت و اينكه چگونه با پشتكار و تلاش در سال 1334 ليسانس ادبيات فارسي و سال 1339 ليسانس علوم اجتماعي خود را از دانشگاه تهران گرفت و در همان سال براي ادامهي تحصيل به فرانسه رفت و سال 1347 از دانشگاه سوربن فرانسه موفق به كسب دكتري در رشتهي مردمشناسي شد.
استاد تعريف كرد كه وقتي مدرك دكتري را گرفتم، به كوهبنان و نزد اقوام بازگشتم. آنها من را آقاي دكتر صدا ميزدند و همين باعث شد تا يكي از پيرمردهاي روستا بپرسد، اين دكتر، دكتر چيست؟ به او پاسخ دادند كه «بيماري مردمشناسي»!
به گزارش خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، روحالاميني براي مداواي اين بيماري پس از تدريس ادبيات فارسي در سالهاي 1334 تا 1339 در مركز تحقيقات فرانسه (C.N.R.S) به مطالعه و پژوهش پرداخت و سپس تدريس و پژوهشهاي خود را در زمينهي مردمشناسي در سالهاي 1348 تا 1355 در دانشگاه تهران ادامه داد و دوباره بهمدت سه سال به تدريس مردمشناسي در دانشگاه AIX فرانسه رو آورد و پس از بازگشت به ايران از سال 1358 تا 1376 با پايان خدمت رسمي آموزش و پژوهشياش، تدريس و پژوهش را در گروه مردمشناسي دانشگاه تهران ادامه داد. توجه و علاقهي او را به آداب و رسوم قديم، حتا در نامگذاري فرزندانش نيز ميتوان ديد؛ «مانا» اصطلاحي از اعتقادات و آيين سرخپوستان، «يسنا» الههي زرتشت و «شيوا» بهمعناي الههي رقص و آفرينش.
محمود روحالاميني كه افتخار شاگردي مرحوم دكتر صديقي ـ بنيانگذار علوم اجتماعي ـ در ايران و آندره لورواگوران در فرانسه را داشته است، بهعنوان يك مردمشناس كلاسيك، موزهي مردمشناسي در كاخ گلستان، موزهي حمام گنجعليخان كرمان و مركز اسناد و آثار دانشگاهي در باغ نگارستان (دانشسراي عالي پيشين) را راهاندازي كرد و به عضويت شوراي مشاوران كتابخانهي ملي در سال 1378 درآمد.
از استاد دربارهي وسايل خانهاش كه هرچند قديمي بودند، ولي به سبكي زيبا چيده شده بودند، پرسيديم و او با آرامش و لبخند هميشگياش دربارهي تكتك آنها توضيح داد و آنها را وسايلي مربوط به دو نسل گذشته معرفي و بيان كرد: هيچ موزهاي، وسايل زندگي امروز را ندارد. با اين حال، هيچ وسيلهاي ثابت نميماند و تغيير ميكند و ما نيز مجبوريم، از اين تغييرات بگذريم و آنها را نميتوانيم نگه داريم.
استاد هرچند در زندگي اجتماعياش اين اصل را رعايت ميكند، ولي بهحتم در زندگي شخصياش همچنان پايبند گذشتهاي است كه او را تا اين درجهي علمي رسانده، مانند چراغ گردسوزي كه در زمان مكتبخانه براي درس خواندن از آن استفاده ميكرد و هنوز آنرا نگه داشته بود. همانگونه كه هنوز خود را دانشآموز ادبيات فارسي ميداند و توصيهاش به دانشگاهيان، نخست خواندن و دانستن ادبيات فارسي است.
از او كه نويسندهي كتابهاي «گردش با چراغ» (در مباني انسانشناسي)، «زمينهي فرهنگشناسي»، «در گسترهي فرهنگ»، «به شاخه نباتت قسم» (باورهاي عامه دربارهي فال حافظ)، «نمودهاي فرهنگي، اجتماعي در ادبيات فارسي»، «آيينها و جشنهاي كهن در ايران امروز» و «فرهنگ و زبان گفتوگو» (به روايت تمثيلهاي مثنوي مولوي) است، خواستيم براي ما تفألي به حافظ بزند كه قبول نكرد و قسم به شاخ نبات حافظ را فقط مخصوص شب يلدا، شب زايش خورشيد دانست و كتاب حافظ را كتاب خانوادگي ايرانيها ناميد كه جايش روي تاقچه و كنار قرآن است. اينبار نوبت استاد رسيد كه از ما بپرسد و از خبرنگاري كه به عقيدهي او از مردمشناسي جدا نيست.
او گفت: اگر خواستيد دربارهي كفن و دفن چيزي بنويسيد، فقط عكس گرفتن كافي نيست؛ تا زير تابوت را نگيريد و علاقهي بقيه را به آن شخص نفهميد، نميتوانيد دربارهي آن بنويسيد. مشاهده بايد با مشاركت همراه باشد.
روحالاميني از عشق گفت و علاقهاي كه به كسب آداب و رسوم مردم مختلف داشت؛ حرف ميزد و ما با گوش جان شنوا بوديم.
كمكم زمان خداحافظي رسيد و ما كه تازه با محيط اخت شده بوديم، دلمان نميآمد، از استاد و فضاي خانهاي كه يادآور زندگي آبا و اجداديمان بود، دل بكنيم. او به هر كداممان تحفهاي ارزشمند از آثارش داد و ما نيز خواستيم با او عكسي يادگاري بگيريم. استاد باز هم ما را تحمل كرد تا براي هميشه عكسي در قاب قلبمان از محمود روحالاميني داشته باشيم.
انتهاي پيام