مجموعه‌ي داستان «عروس بيد» يوسف عليخاني نقد شد

مجموعه داستان «عروس بيد» نوشته يوسف عليخاني در دويست‌وهشتادوششمين نشست کانون ادبيات ايران نقد و بررسي شد.

به گزارش بخش كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، در اين نشست که روز گذشته (دوشنبه، 28 تيرماه) برگزار شد، نويسنده کتاب در آغاز، داستان «بيل سر آقا» را از کتاب «عروس بيد» براي حاضران جلسه خواند.

در ادامه، محمد دهقاني - استاديار دانشگاه و مترجم -، سعيد سبزيان - مترجم و منتقد ادبي - و محمدرضا گودرزي - نويسنده و منتقد ادبي - مجموعه داستان «عروس بيد» را نقد و بررسي کردند.

محمد دهقاني در توضيحاتي گفت: کتاب «عروس بيد» شامل 10 داستان کوتاه است و خلاصه کردن اين داستان‌ها به دليل ساختي که دارند، بسيار دشوار است. جدا از مضامين انساني، موضوعي که مرا به داستان‌هاي «عروس بيد» جذب کرد، «زبان» است. شخصا به زبان داستان خيلي اهميت مي‌دهم. وقتي ببينم زبان، زباني است که از آن خوشم مي‌آيد و دوستش دارم، داستان را ادامه مي‌دهم؛ وگرنه به زور مي‌خوانم.

او در ادامه يادآور شد: مجموعه داستان «عروس بيد» را با کمال ميل خواندم؛ براي اين‌که زبان، زباني است شاعرانه. در واقع نويسنده از بوطيقاي شعر استفاده کرده؛ ولي كارش به هيچ وجه تصنعي نيست. اين زبان در زبان داستان جا افتاده، ذوب شده و کم‌تر جايي بود که به نظرم تصنعي برسد.

دهقاني گفت: اولين داستان کتاب، «پناه بر خدا»، با اين جمله شروع مي‌شود: «سنگ برداشته و دنبال مه کرده بودم که تمام اسير را زير پر و بال خودش گرفته بود.» ببنيد هيچ لازم نيست شما داستان را خوانده باشيد که به جاي «مه» کلمه «سگ» را قرار دهيد. ساخت جمله اين را نشان مي‌دهد. آدم سنگ برمي‌دارد و دنبال سگ مي‌کند، بدون اين که اين‌جا نامي از سگ آمده باشد که يکي از موتيف‌هاي اصلي داستان است، اين به ذهن مي‌آيد. همين ابتداي داستان به پوشيده‌ترين شکل و با يک زبان شاعرانه، نويسنده ما را به محتوا و متن داستان مي‌برد. ايماژها و موتيف‌هاي مربوط به سنگ و سگ بعد دائما در داستان تکرار مي‌شود.

او ادامه داد: يا اين قسمت در صفحه 9 کتاب: «(کبک‌ها) چنان از پيش پاي آدمي پر مي‌گرفتند که گويي زمين پِرّي در برود از زير پا.» ساخت شاعرانه کاملا واضح است؛ هم از لحاظ واژه‌آرايي و هم از لحاظ تصويرپردازي.

اين مترجم در ادامه نقد «عروس بيد» عنوان كرد: نام‌ها در داستان‌ها مهم هستند و معني دارند. همان‌طور که گاهي اسم داستان در خود داستان است؛ مثل «جان قربان». نام‌ها خيلي از مسائل را در داستان بيان مي‌کنند. در داستان «پناه بر خدا»، پناه بر خدا، پرده‌اي را مي‌بيند گلدوزي‌شده که زيرش امضا شده «پري اسير.» «پري» اسم دختري است که اين پرده را گلدوزي کرده. «اسير» هم نام روستاي اوست. نام‌ها جالب‌اند. کافرکوه، ظالم‌کوه، اسير و... . در واقع اين نام‌ها با فضاي داستان‌ها کاملا جورند. اين «پري اسير» ايماژ جالبي در داستان است، بويژه با سرنوشتي که پري در داستان دارد. اين امضا، فشرده مضمون داستان هم هست؛ يعني اسارت و بردگي زن که در بيش‌تر داستان‌ها نمود دارد. اين مظلوميت را در مرگ زن‌ها هم مي‌بينيم. زن‌هاي داستان‌هاي «عروس بيد» گويي نمي‌ميرند و غايب مي‌شوند. مرگ‌شان فقط حالت غيبت دارد. اين نيست که براي‌شان سوگواري شود يا صحنه مرگ آن‌ها به آن معنا تصوير شود. يک‌باره غايب مي‌شوند. زن گويي وجودي است که هم هست و هم نيست. حاضر است و به ناگهان غيبت مي‌کند.

دهقاني همچنين اظهار كرد: مسأله بعدي در زبان داستان، انعطافي است که در نحو جمله‌ها وجود دارد. يکي از اشکالات اساسي ما امروزه در نوشتن، نه فقط در حوزه داستان، بلکه به طور عام، اين است که خلاقيتي در نحو به خرج نمي‌دهيم. فارسي جزو زبان‌هايي است که جمله‌هايش بسته است؛ يعني به فعل ختم مي‌شود. زبان‌هايي که جمله‌ها در آن ها به فعل ختم مي‌شوند، زبان‌هاي بسته هستند. اگر در زبان‌هاي فرنگي مي‌شود جمله‌ها را طولاني کرد و به صورت پيچده‌تري آورد، يکي از دلايلش اين است که جمله‌ها لزوما به فعل ختم نمي‌شوند. نويسنده خلاق مي‌آيد اين ساخت را مي‌شکند تا بتواند جمله را تا هرجا لازم دارد، ادامه بدهد. اين نوع ساخت‌شکني از لحاظ نحوي در داستان‌هاي آقاي عليخاني ديده مي‌شود. اين کار معمولا با آوردن فعل در آغاز يا وسط جمله صورت مي‌گيرد. مثلا: «گالش‌هاي فصلي، سر گردنه خانه‌سنگي داشتند دور چشمه، زير امامزاده‌کوه نرسيده به کافرکوه ...» من مطمئن هستم که نويسنده اگر مي‌خواست، مي‌توانست اين جمله را باز هم ادامه بدهد، تا هرجا که لازم است.

او سپس متذكر شد: ايرادي که شايد من در کار عليخاني مي‌بينم و البته نسبت به کارهاي آغازين خود اين موضوع را در «عروس بيد» تعديل کرده، استفاده از لهجه و تعبيرات لهجه‌يي است. استفاده از تعبيرات لهجه‌يي اشکالي ندارد و ما به دو صورت مي‌توانيم از اين امکان استفاده کنيم؛ يکي تعبيراتي به کار ببريم که عموم فارسي‌زبان‌ها مي‌توانند معناي آن را حدس بزنند که اين نوع تعبيرات در «عروس بيد» هست. يکي تعبيراتي است که خاص يک لهجه است و به عبارتي نيم‌زبان است که با زبان فارسي معمول خيلي متفاوت است. استفاده از اين‌ها هم ايرادي ندارد؛ مگر اين‌که توضيح داده شوند. مثلا من «سن و تنبان» را نمي‌فهمم يا «نعلدار خانه» يا «خانه‌خواه» يا «لگدپاتو» يا «تازه وراست»، «گناسر گناسر»، «موقوف شدن» و... .

دهقاني همچنين گفت: اشتباهات کوچکي در طرح داستان ديده مي‌شود. نويسنده چيزي را در داستان گفته و بعد فراموش کرده که گفته. در اولين داستان، همان صفحه اول فرمودند: «پدرم اوستا الله بداشت، نمدمالي را يادم داده بود.» بسيار خب. ما اين‌جا مي‌فهميم اسم پدر اوسا الله بداشت است. بعد مي‌رسيم به اين ديالوگ «از تير ترکه اوسا الله بداشتي پس.» بعد توضيح مي‌دهد راوي «پدرم را مي‌گفت.» ما که از قبل اين را مي‌دانستيم. ديگر اين‌جا لازم نيست بگوييم. از قبل به ما گفته شده. داستان‌نويس بايد به اين چيزها توجه داشته باشد. ممکن است يک وقت يک خواننده از چنين چيزي بگذرد؛ اما خواننده گاهي از آن نمي‌گذرد.

اين مدرس دانشگاه در پايان گفت: در مجموع من داستان‌هاي کتاب «عروس بيد» را خيلي پسنديدم و فکر مي‌کنم مي‌شد همه اين داستان‌ها حتا در قالب يک رمان قرار بگيرد. احساس مي‌کنم رماني است که تکه تکه شده و به صورت چند داستان درآمده است. وحدت فضا، فرهنگ، زبان و نظاير اين‌ها در داستان‌ها ديده مي‌شود و يک رشته محكم بين همه اين‌ها هست. داستان‌هاي آقاي عليخاني نشان مي‌دهد که مي‌شود با يک فضاي کوچک، دنيايي بزرگ ساخت و طبق شعارهايي که داده مي‌شود، جهاني فکر کنيم. فقط يک روستاست و چند خانوار؛ ولي داستان‌ها به حد کافي جذابيت دارند که ما را دنبال خودشان بکشند.

سعيد سبزيان نيز در اين نشست گفت: داستان‌هاي يوسف عليخاني، رازآميز، آشوبنده و غريب هستند. عنصر غالب تمام داستان‌هاي «عروس بيد»، پرداختن به مباحث عجيب و غريب و ممنوع و ترساننده است. يکي از شيوه‌هاي عليخاني براي ساخت چنين فضايي، تکرارهاي عجيب يا تکرار چيزهاي عجيب است. به طور مثال مُردن سه برادر در داستان «جان قربان». رازآميزي دليل مردن اين‌ها، ضمن اين‌که براي مردم روستا واضح است؛ چون به مال آقا يا امامزاده دست‌درازي مي‌کنند؛ ولي همچنان راز باقي مي‌ماند.

او افزود: عنصر ديگري که باعث مي‌شود داستان‌هاي «عروس بيد» را ترساننده يا رازآميز بدانيم، اتفاقات تقديري است. داستان «رتيل» و ماجراي نوروزعلي در اين داستان کاملا گوياي اين موضوع است. اولين جمله‌اي که داستان با آن شروع مي‌شود، خواننده را مي‌ترساند. مي‌گويد: «رتيلش به حرکت درآمده بود.» ضمن مطرح کردن مضموني که براي ما ملموس نيست و در جريان داستان مي‌فهميم به معناي اين است که «اجل»ش به حرکت درآمده است، نويسنده از يک موجود ساده طبيعي استفاده مي‌کند براي اين‌که معناي ماوراء طبيعي برايش قائل شود. در اکثر داستان‌هاي مجموعه «عروس بيد» ما سيطره نيروهاي متافيزيکي يا خارج از طبيعت را مي‌بينيم؛ به طوري که انسان‌ها در سيطره اين‌ها هستند و نمي‌توانند زندگي‌شان را به روال عادي ادامه دهند. درخت‌ها، آب سرچشمه، خورشيد، مه و... بر زندگي آدم‌ها تأثير مي‌گذارند.

اين منتقد و مترجم عنوان كرد: عليخاني در تمام اين داستان‌ها خيلي اصرار دارد هرآن‌چه را هست و نيست، جاندار بپندارد و نشان دهد. جريان يک رود يا يک درخت را به صفتي متصف مي‌کند که از نظر ما غيرقابل باور و انساني است. عليخاني فقط در حد جاندارپنداري نمي‌ماند و حتا همه چيز را آدمي‌پندار نشان مي‌دهد؛ مثلا درخت توتي که در داستان «بيل سر آقا» نگهبان يک ساختمان توصيف مي‌شود. در واقع صفت يک انسان پاسبان را به يک درخت مي‌دهد. انتزاعي ساختن، بخشي از تکنيک داستان‌هاي آقاي عليخاني است؛ مثلا در داستان «پناه بر خدا» راوي دختري را که در سرچشمه مي‌بيند، فقط به رنگ لباسش تعميم مي‌دهد که «سبز و قرمز برگشت طرف راه». آدميت و فضاي انساني را از شخصيت‌ها مي‌گيرد و داستان‌ها را وهم‌آلود و ترسناک مي‌سازد.

سبزيان سپس گفت: داستان‌هاي يوسف عليخاني ضمن اين‌که داستان هاي بومي هستند، وجه غالب آن‌ها اکسپرسيونيستي است. اين داستان‌ها مصداق جمله ون گوگ هستند درباره نقاشي «کافه شب». ون گوگ مي‌گويد: «من مي‌خواستم اين را طوري نشان بدهم که فرد مي‌تواند خود را ويران کند، ديوانه بشود و جرمي مرتکب شود. مي‌خواستم احساسات وحشتناک را با رنگ‌هاي سرخ و سبز نشان دهم.» که ما اين بحث را در داستان «پناه بر خدا» به خوبي مي‌بينيم.

همچنين محمدرضا گودرزي در سخناني در اين نشست گفت: جهان داستاني 10 داستان «عروس بيد» يک جامعه اسطوره‌يي است. بر مبناي اين پيش‌فرض جامعه اسطوره‌يي بايد به اين داستان‌ها نگاه کرد که 10 داستان به دو گونه تقسيم مي‌شوند؛ پنج داستان شگفت هستند؛ طبق آن تعريف که با تجربه زيستي خواننده همگون نباشند، و پنج داستان هم واقع‌گراي بومي هستند که عناصر نامعمول به آن شکل در آن‌ها نيست؛ اما واقعيت‌ها بر مبناي جهان داستاني است.

او در ادامه عنوان كرد: در جهان اسطوره‌يي مرزي بين واقعيت و خيال وجود ندارد و از نظر آن‌ها هم خيال و هم واقعيت است. ما در «عروس بيد» با جهاني روبه‌رو هستيم که تعريف واقعيت‌شان با جهان ما فرق دارد. نظام ذهني آن‌ها عقلانيت خودشان را دارد که نه برتر است از ما و نه پست‌تر؛ بنابراين شناخت منطق روايي و زيستي آن‌ها به ما در شناخت‌شان کمک مي‌کند. واقعيت و خيال در «عروس بيد» نوعي باور است که مردم دارند آن باور را زندگي مي‌کنند و چون زندگي مي‌کنند، مرزي بين خيال و واقعيت نيست. زمان و مکان ديگر معنا ندارد؛ مثل خود داستان «عروس بيد» در اين مجموعه که زمان مدور است.

گودرزي همچنين گفت: از لحاظ راوي‌ها، دو اول‌شخص ناظر داريم که «من» مي‌گويد و هشت داستان داناي کل است. چرا اين داستان‌ها داناي کل هستند؟ اگر با منطق واقع‌گرايي مدرن بخواهيم برخورد کنيم، ديگر الآن دوره داناي کل که حقيقت مطلق را پيش خودش مي‌داند، با ديدگاه مدرن که اول‌شخص محدوديت خود را با جهان مي‌بيند، به نظرم در اين داستان‌ها صدق نمي‌کند. داستاني که يک جامعه اسطوره‌يي را مي‌بيند، قطعا با راوي داناي کل هماهنگي بيش‌تري دارد و بر آن منطبق است. داناي کل، داناي کلي است که به ذهن و باور روستايي محدود است.

اين داستان‌نويس و منتقد متذكر شد: پس‌زمينه داستان‌ها، روستاي «ميلَک» است که «ميلَک ِ عليخاني» است. گزينش صحنه، رخداد و اجزاي واقعيت داستاني را مي‌سازد که ميلَک اسطوره‌يي است و روايت ِ عليخاني در گزينش‌هاست. رنگارنگي طبيعت، آداب و رسوم و باورها به شکل عيني نشان داده مي‌شوند. رمز داستان‌هاي عليخاني، عيني کردن ذهنيت‌هاست. شگرد روايت، همخوان با ژانر و آن جهان اسطوره‌يي، جاندارپنداري است. در داستان‌هاي عليخاني، اگر جان‌پنداري به کار برده نمي‌شد، غلط بود؛ چون اين جهاني که دارد مي‌سازد، اين باورهايي که دارد مي‌سازد، اين اجزايي که دارد مي‌سازد، هماهنگ با آن جان‌پنداري است. در چنين جهاني همه اشيا و طبيعت جان دارند: «تخت سنگ‌ها بغل باز کرده بودند براي آب‌ها» يا «آب آوازخوانان خلاف راهي مي‌رفت که من مي‌رفتم.» يا «در چوبي خميازه‌کشان در پاشنه چرخيد». در داستان «بيل سرآقا»، بيل هويت دارد. در جهان اسطوره‌يي، مرزي بين انسان و غيرانسان نداريم. برگ همان‌طور مي‌تواند فکر کند و حس کند يا بيل مي‌تواند هويت داشته باشد که انسان دارد.

گودرزي اضافه كرد: داستان‌ها اغلب مدور هستند؛ يعني پايان‌ها، اول آمده‌اند و بعد کم کم به آن پايان محتوم‌شان مي‌روند. شخصيت‌ها و مکان در «عروس بيد» ثابت و رخدادها متفاوت است. به نظر من «عروس بيد» از دو مجموعه داستان قبلي عليخاني «قدم‌بخير مادربزرگ من بود» و «اژدهاکشان» پخته‌تر و جاافتاده‌تر است. اين عيني شدن باورها زيباست. عذاب وجدان، هراسانه يا مترسک مي‌شود يا باوري که پنجعلي دارد و از داخل امامزاده کتک مي‌خورد. غير از جان‌پنداري، تقدس عدد «سه» در «عروس بيد» شاخص است. سه در اسطوره‌ها اغلب مقدس است. در «عروس بيد» ماهرو سه شوهر دارد. در «جان قربان» برادرها سه نفر هستند و... .

انتهاي پيام

  • سه‌شنبه/ ۲۹ تیر ۱۳۸۹ / ۱۶:۳۲
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 8904-16224
  • خبرنگار :