/از اسطوره تا واقع‌گرايي/ گفت‌وگو با ‌سيدعلي صالحي: از هر نوع روايت كلان فاصله گرفته‌ام

سيدعلي صالحي با بيان اين‌كه از هر نوع روايت كلان فاصله گرفته ‌است، گفت: آن‌جا كه شاعر، شعر و مخاطب در يك نقطه به هم مي‌رسند، واقعيت ناب اتفاق افتاده است. اين شاعر در گفت‌وگويي به پرسش‌هاي خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) در خوزستان، درباره‌ي واقع‌گرايي و اسطوره پاسخ داد كه در پي مي‌خوانيد: ايسنا: ادبيات ما چقدر به واقع‌گرايي نزديك شده است، بويژه در چند دهه اخير؟ صالحي: در پرسش شما من با دو مقوله روبه‌رو مي‌شوم كه داراي روايت كلان هستند؛ يعني «ادبيات» و «واقع‌گرايي». اين دو پديده داراي پهلوها و زيرمجموعه‌هاي بسياري هستند كه بنا به شرايط مكان، زمان و موضوع، تعريف‌هاي شناوري از خود بروز مي‌دهند. منتها چون سؤال شوند، شما در مقام و محدوده شاعري مسؤول پاسخ خود هستيد. عرض مي‌كنم كه در اين جهان چيزي «غيرواقعي» يا «فراواقع» اساسا وجود ندارد. حتا رؤياها، خواب‌ها، كابوس‌ها و هذيان‌هاي تب‌آلود نيز واقعي‌اند. ما به اشتباه به هر چيدمان نابهنجار (ضدعادت) و غيرقابل باور ـ در زندگي عيني ـ فراواقع مي‌گوييم. در حالي‌كه در جزييات و مصالح مجزا، همه چيز واقعي است. امور ذهني وقتي فعال مي‌شوند كه بانك اطلاعات آن از طريق امور عيني پر شده باشد. در نقاشي و هنرهاي حجمي، نشانه‌ها همه عيني است. مهندسي در غريبه‌گرداني اين اجزا و نشانه‌هاست كه در يك همگرايي نامأنوس، منظري نومكشوف را به وجود مي‌آورد كه نوعي خوارق عادات است. در سينما و همه هنرهاي ديگر، خاصه در ادبيات و بويژه در شعر، مصالح اوليه ما كاملا عيني و واقعي‌اند؛ دال‌ها، مدلول‌ها، اصوات، كلمات، صفات. آن‌جا اين ريزمجموعه‌ها به فراواقع تن در مي‌دهند كه ما به «چيزي» برسيم كه در دنياي واقعي وجود ندارد. اما همان لحظه كه اين عبارت، تصوير يا مضمون فراواقع خلق مي‌شود، خواه‌ناخواه «واقعي» و «عيني» مي‌شود؛ چون به دنيا آمده است. ما در «نقشه راه» ادبيات تصرف مي‌كنيم؛ يعني كروكي اصلي را ما رقم مي‌زنيم؛ اما مظروف و محتويات اين نقشه از سرجمع نشانه‌هاي واقعي به وجود آمده است. چيدمان جديد همسر (زن) به اضافه ساعت، به اضافه كشو، به اضافه ساندويچ، تابلو سالوادور دالي مي‌شود كه در يك «نظر همگرا» سوررئال است؛ اما اجزاي نام‌برده واقعيت و عينيت محض‌اند. اگر درجه فوران تخيل در كار هنر بالا بگيرد، طبيعي است كه خوانشي تازه و بديع از واقعيت را مقابل ما مي‌گذارد. اين خوانش تازه و ضدعادت را در تعريف و تقسيمات آكادميك فراواقع مي‌گويند. خُب بگويند. براي من شاعر عين واقعيت است. همه چيزي در اين جهان واقعيت محض است. حالا فلسفه هنر آمده و مضمون‌بندي‌هاي كنكوري را مطرح كرده است. من نگاه خودم را دارم. ادبيات ما و شعر ما (حتا زبان‌پريش آن) نيز واقع‌گراست. از سوي ديگر زماني و عده‌اي هم واقع‌گرايي راديكال را مطرح كردند. ادبيات سربازخانه‌يي ‌كه مُرد؛ چراكه به ابزار شعار و حمال ايدئولوژي تبديل شد. واقع‌گرايي روايتي كلان دارد، درازدامن است و من در شعرم «درباره زندگي» شعر نمي‌گويم. «خودِ زندگي» را مي‌سرايم. درباره خود زندگي گفتن، مؤلف را به راوي كل و داناي صاحب رأي و قضاوت و اعمال‌گر عقيده تبديل مي‌كند. عده‌اي به اين بي‌راهه «واقع‌گرايي» مي‌گويند. از سوي ديگر، هستند كساني كه زندگي را بازمي‌گذارند و چند قدم آن‌سوتر، سايه‌هاي موهوم زندگي را خشت مي‌زنند، نوعي پختن اقيانوس بر چال هيزم است كه ظاهرا راه به فراواقع مي‌برد. من به «خودِ زندگي»‌ و دروني كردن آن باور دارم. در شعر اگر به «اتفاق زبان» بسنده كنيم، شعرمان به اميد خلق زبانيت مي‌ميرد و اگر به «زبان اتفاق» قناعت شود، اوج آن شاعر به گزارشگري رمانتيك تبديل خواهد شد؛ يكي خيلي فراواقع و ديگري خيلي واقعي. هر دو مسير به باتلاق كلمه منجر مي‌شود. حافظ و فروغ در نقطه تعادل و مركز شاهين اين ترازوي دو كفه به آفرينش برآمدند و موفق. ايسنا: ويژگي‌هاي واقع‌گرايي در ادبيات چيست؟ صالحي: در ادبيات كجا؟ ايسنا: در ادبيات ايران. صالحي: نيازي به آمار و اشاره به ويژگي‌هاي خاصي ندارد. خود ذات ادبيات يعني زبان و واحد آن، يعني كلمه، واقعي است. آن جا كه شاعر، شعر و مخاطب در يك نقطه به هم مي‌رسند، واقعيت ناب اتفاق افتاده است. هر متن تسخيري كه هم‌ذات‌پنداري مخاطب را ميسر كند، واقعي محض است. مهم نيست مأموران اداره آمار تاريخ براي آن متن چه شناسنامه‌اي صادر مي‌كنند. من از هر نوع روايت كلان فاصله گرفته‌ام. ايسنا: از اين مقوله‌ به اسطوره‌ بپردازيم. نگاه به اسطوره‌ در ادبيات امروز چيست و چگونه است؟ صالحي: من از واژه‌هاي بلدوزري فرار مي‌كنم. يكي هم همين «اسطوره» است. اسطوره در لغت يا اسطوره در تاريخ؟ اسطوره در پيوند با زمان و مكان يا اسطوره ذهني ـ پنداري ـ توهمي ـ تخيلي؟ اسطوره در لغت يعني «سخن پريشان» ‌يعني «ا‌فسانه». مردم معمولي قبلا تكليف را تمام كرده‌اند. مي‌گويند: «افسانه نباف!» يعني در اين روزگار پردروغ، دروغ نگو! اما اسطوره در تاريخ اگر مكان و زمان نسبي داشته باشد، ديگر يكي مي‌شود مثل ديگران با اندكي تفاوت مثل سياوش و اسفنديار در شاهنامه كه در زبان مبالغه‌آميز شعر جاودانه شده‌اند. زمان‌ دارند؛ يعني عصر باستان. مكان دارند؛ يعني ايران‌زمين. موضوع دارند؛ يعني انسان، عشق و حماسه. اساسا حلول و پذيرش تفكر «اسطوره»‌ و «اسطوره‌پرستي» نشان ضعف بشري است؛ نوميد از خويشتن توانا و پناه بردن به آيين‌هاي كهن و در ساي‌ اساطير خزيدن. اين انديشه انحرافي به دوره دهقاني بازمي‌گردد. نوعي جهان شبان‌رمگي است. رعيت مظلوم از وحشت ارباب واقعي و سلطان جبار به ارباب ذهني (اسطوره) پناه مي‌برد. كم در عينيت ستم ديد، ذهنيت خود را باز در اختيار همين گفتمان شيطاني و عقب‌مانده مي‌گذارد. اسطوره براي من سرپرست خانواده‌اي است (چه زن و چه مرد) كه هر غروب با چپه‌اي نان و غذا و مايحتاج به خانه مي‌آيد و در پيشگاه خانواده‌اش شرمنده نمي‌شود؛ شادماني فرودستان براي من يعني همه اساطير شرق و غرب. چه رستم، چه هركول، چه اسفنديار، چه زيگفريد. ايسنا: با اين حال آيا نقل قول اسطوره‌ها در شعر و ادبيات نوعي رونويسي و فرار از درك زندگي امروز نيست؟ صالحي: البته هميشه اين‌طور نيست. پديده‌هاي انساني مثل سياوش يا در فرهنگ بختياري حكايت «عبده محمد و خدابس» كه عيني هستند، مي‌توانند انگيزه كشف و خلاقيت شوند؛ قرائتي نو از متن و پديده و اتفاقي كهن در بحث هرمونوتيك جاي خاصي دارد؛ اما به قول درست شما صرف اين‌كه نامي بيايد و رگه‌اي از تاريخ را ـ بدون پشتيباني ارجاع‌پذيري خلاق ـ يادآوري كند، دردي دوا نمي‌كند. ايسنا: شما در جواني در شعرتان از اسطوره «اوفليا»ي شكسپير استفاده كرديد. صالحي: اگر عقل امروز را داشتم، اين سمت و آن سمت نمي‌رفتم. جوان يعني سعي و خطا! ايسنا: الآن اگر بخواهيد از اين نشانه‌ها استفاده كنيد، چه مي‌كنيد؟ صالحي: الآن فقط «خود زندگي» را مي‌سرايم. الآن او كه بتواند در تشخيص شرايط اشتباه نكند، اسطوره است. گفت‌وگو از: فاطمه ابراهيمي، خبرنگار سرويس فرهنگ و ادب ايسناي خوزستان انتهاي پيام
  • دوشنبه/ ۳ اسفند ۱۳۸۸ / ۱۰:۳۲
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 8812-00839
  • خبرنگار :