محمد بهارلو: کارگاههاي داستان جامعه را با دموکراسي ادبي آشنا ساختهاند
به اعتقاد محمد بهارلو، كارگاههاي داستاننويسي اگرچه از منطق و روش واحدي پيروي نميکنند، در شکستنِ قالبها و کليشههاي فرسودهي ادبي نقشِ انکارناپذيري داشته و جامعهي ما را با «دموکراسي ادبي» آشنا ساختهاند. اين داستاننويس در گفتوگو با خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، دربارهي ضرورت وجود كارگاههاي داستاننويسي گفت: از آنجا که جامعهي ما، فراغت لازم را براي رشد فرهنگي و خلاقيت آزادانهي ادبي ندارد، و نهادهاي آموزشي و دانشگاهي نيز خود را عمدتاً متولي ادبيات کلاسيک ميدانند، کارگاههاي داستاننويسي مجالي است براي آشنايي علاقهمندان و نويسندگان نوخاسته با ادبيات معاصر ايران و جهان. او که بيش از 15 سال است مسؤول يک کارگاه داستاننويسي است، ادامه داد: اين کارگاهها با پرهيز از ادبياتشناسي سنتي - يعني تأمل در معناي واژهها و استعارهها و کنايهها - متنشناسي ادبي را در کانونِ توجه قرار ميدهند، و متن را به گونهاي واخواني ميکنند که خواننده بتواند با قياس و پرسش از آن فراتر برود. اين کارگاهها رودررو با آثار، سخن ميگويند؛ يعني هم صداي مؤلف را منعکس ميکنند و هم صدايِ منتقد را، آن هم از مناظر گوناگون. بهارلو عنوان كرد: در اين کارگاهها از تقابل و توازي گفتمانهاي ادبي سخن گفته ميشود؛ گفتمانهاي صريح، تلويحي، مسکوت گذاشتهشده و غايب. زماني تولستوي گفته بود که در درون هر نويسندهاي هميشه بايد دو نفر وجود داشته باشد؛ يکي نويسنده و ديگري منتقد. در واقع خوانش و نقد جمعي يک متن، با نظرگاه مستقل و انتقادي، باعث ميشود تا حصارهايِ پيرامونِ خودمان را برداريم و گوشهامان را براي شنيدن انواع صداها تيز کنيم و اين قابليت را بيابيم که بتوانيم خودمان را به جايِ ديگري بگذاريم، البته بيآنکه استقلالمان را نفي کنيم. نگارندهي رمان «عروس نيل» افزود: ما چه در مقام نويسنده و چه در مقام منتقد، بايد رويکردمان نسبت به هر چيزي انتقادي باشد. حتا اگر چيزي را ميستاييم؛ يعني آن را معقول و مطلوب و ضروري ميدانيم، نبايد مسير انتقاد را نسبت به آن ببنديم. ما بايد از زير سلطهي انواع اتوريته بيرون بياييم و با اتکا به فهم خود، همواره جانب فرديت و استقلال فکر و بينشِ انتقادي را بگيريم. بهارلو شکستنِ قالبها و کليشههايِ فرسودهي ادبي را از نقشهاي انكارناپذير كارگاههاي داستاننويسي در يكي دو دههي اخير دانست و گفت: بيرون آوردنِ مخاطبان از تنهايي و انزوا و گسترشِ دامنهي درک و دريافت خواننده از متن و نيز آشنايي با جهانبينيها و نظريههاي ادبي را بايد از جمله تأثيرات و نتايجِ کارگاههايِ داستاننويسي دانست. تا پيش از اين کارگاهها، دريافت و رفتار نويسندگانِ تجربي (آماتور) با امر نوشتن، غالباً غريزي و شهودي بود و آنها به درستي ظرفيتها و محدوديتهاي خود را نميشناختند. نويسندهي «شهرزاد قصه بگو» دربارهي محدوديتها و آسيبهايِ ناشي از کارگاههاي داستاننويسي نيز تصريح کرد: واقعيت اين است که آموزش ادبيات را نميتوان با آموزش علوم تجربي در يک تراز قرار داد. تعاريف دانشنامهيي و توسل به نظريهها و پابند کردنِ نويسنده به عقيدهاي معين، که در برخي از کارگاههايِ داستاننويسي بر آنها پافشاري ميشود، نتيجهاي جز محدوديت و جزميت در بر نخواهد داشت. اصولاً هيچ اصلي به نام «حقيقت» در داستان و نقد ادبي وجود ندارد. هيچ نظريهاي بر نظريههايِ ديگر، هيچ روايتي بر روايتهاي ديگر و هيچ تأويلي بر تأويلهايِ ديگر برتر نيست. در ادبيات هيچ گفتمان مسلطي وجود ندارد. بهارلو افزود: داستاننويسي نيازمند هيچ آيين قرص و قايمي نيست. نويسندگي را نميتوان به هيچ قلمرو خاص، به هيچ دستگاه انديشگي و منتظم، محدود کرد. آنچه اهميت دارد، «پرداخت» - کيفيت ارائهي موضوع - است. به عبارت ديگر، اهميت يک داستان نه در موضوع آن؛ بلکه در نحوهي ارائهي آن است. خالق «عشقکشي» همچنين اضافه کرد: اما هر نويسندهاي، چه تجربي و چه حرفهيي، نيازمند آشنايي با نظريههاست، تا در صورت لزوم، آنها را تغيير بدهد و تحول ببخشد. ما بايد نظريهها را بشکنيم يا منعطف سازيم و عنصر آزاديبخش درون آنها را استخراج کنيم. نظريهها به خودي خود، قابليت انعطافپذيري ندارند، و همچون تار عنکبوت به دستوپاي نويسنده ميپيچند و او را از حرکت آزاد بازميدارند. اين منتقد ادبي همچنين دربارهي تأثير عاملِ اقتصادي در راهاندازيِ کارگاههايِ شعر و داستاننويسي گفت: چه بسا اگر عامل اقتصادي در راهاندازي اين کارگاهها مؤثر ميبود، ما امروز، پس از سالها که از تأسيسِ کارگاههايِ شعر و داستان در ايران ميگذرد، وضعيت حرفهييتري ميداشتيم. اين کارگاهها موقعيت آموزشکدههايِ موسيقي و هنرپيشگي را هم ندارند، اگرچه براي علاقهمندانش از هر حرفه و مشغلهي ديگري جديتر مينمايند. از تأسيس اين کارگاهها در غرب نزديک به صد سال ميگذرد؛ اما در ايران هنوز جامعهي ما آنها را به جا نياورده است. نويسندهي «داستانِ کوتاه ايران» دربارهي شهرت نويسنده و شاعر، در مقام مدرسِ اين کارگاهها، و جذب هنرجويان نسبت به آنها هم متذكر شد: شهرت به خودي خود نميتواند عاملِ مؤثري در جذب هنرجويان باشد. هنرجويي که به انگيزهي آشنايي با نويسنده و شاعري مشهور پا به کارگاهها ميگذارد، به زودي از تماشايِ هرچه نويسنده و شاعر است، دلزده خواهد شد و به منظور سرگرمي و تسليت خاطر خود، سر از راستهي بازار ديگري درخواهد آورد. محمد بهارلو همچنين دربارهي ضرورت برپايي رشتهي نويسندگي خلاق در دانشگاهها و مدارس عالي به خبرنگار ايسنا گفت: داستان خوب يک نعمت همگاني است؛ مثل باغ ملي و رودهايِ جاري بايد دارايي عمومي شمرده شود. بايد از استعدادهايِ خلاق و قريحههايي که ميتوانند داستان خلق کنند، حمايت کرد و زمينهي پرورشِ آنها را فراهم آورد. تا زماني که نويسندگان ما احساس ميکنند سرنوشتشان چيزي در حکم محروميت است، و نويسنده موجودي است حاشيهيي و بيگانه و پادرهوا، و زندگي او عاري از شادماني و سرخوشي و تشويق است، کمتر کسي حاضر ميشود خود را داوطلب اين شيوهي زندگي کند. او در پايان گفت: گمان نميکنم چندان جاي خوشوقتي باشد که نويسندهي ما، انزوا و بيگانگي را امتياز خود بداند و از اينکه او را از فرهنگ رسمي تبعيد کردهاند و هر روز نيز حصارهاي شخصيت او را تنگتر ميکنند، تسلاي خاطري بجويد. افسوس که نويسنده و شاعر ما، هنوز در بند رفع ابتداييات امور روزانهي خويش است. انتهاي پيام