مهندسي فرهنگي/ مفاهيم علوم اجتماعي - ارزش شناسي/‌3 ارزش از ديدگاه فلاسفه

اشاره:
آن‌چه كه در پي مي‌آيد، ويرايش نخست سومين بخش از مقاله‌ي «ارزش شناسي» از مجموعه‌ي مقالات آشنايي با مفاهيم علوم اجتماعي، ويژه‌ي خبرنگاران سياستي و سياست‌ پژوهان‌اجتماعي ‌ست كه در سرويس مسائل راهبردي دفتر مطالعات خبرگزاري دانشجويان ايران تدوين شده است.
سرويس مسائل راهبردي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، به دنبال بررسي موضوع مهندسي فرهنگي و اهميت هدايت و راهبري ارزش‌ها در اين زمينه به بررسي اين مفهوم مي‌پردازد.
در بخش‌هاي پيشين به ارائه‌ي تعاريف مختلف از ارزش و  تمايز دو مفهوم ارزش و قضاوت ارزشي، تعريف ارزش از منظر روانشناختي پرداخته شد، در اين بخش به بررسي ارزش از ديدگاه فلاسفه مي‌پردازيم. 

ارزش از ديدگاه فلاسفه

ارزش‌ها از منظر فلاسفه امري عقلاني، دروني و ذاتي هستند. آن‌ها كمتر به ارزش به عنوان امري تجربي مي‌نگرند. در نزد فلاسفه مبناي ارزش‌ها يكي نيست. ارزش در نزد افلاطون شناسايي خير، در انديشه ارسطو رعايت حد وسط، در انديشه كانت‌ همان وجدان اخلاقي و احساس تكليف، براي راسل‌ رهايي از اخلاق و در نظر نيچه ميل به قدرت است.

بسياري از متفكران معاصر وظيفه فيلسوف و كار فلسفه را اساسا به مطالعه ارزش‌ها محدود مي‌كنند. فريدريش نيچه متكفر آلماني عقيده دارد كه فلسفه چيزي جز ارزش آفريني نيست و فيلسوف راستين كسي است كه فلسفه امور را با توجه به انسان مي‌نگرد و انسان تنها موجودي است كه به ارزش‌ها توجه دارد و ارزش آفرين است؛ لذا چنان‌چه در اين نظر كه كار فلسفه منحصر به بررسي ارزش‌هاست ترديد كنيم، در اين‌كه يكي از مسائل محوري فلسفه بحث از ارزش‌هاست، نمي‌توانيم ترديدي داشته باشيم و لاجرم يكي از مسائل عمده فلسفه بحث از ارزش‌ها خواهد بود. افلاطون مبناي ارزش‌ها را در معرفت و علم به معناي دانستن و دانايي و ...، شناسايي خير مي‌داند (دادبه، 1372).

از نظر او مفهوم خير يا به طور كلي مفهوم ارزش، امري مطلق است و مانند قضاياي رياضي از طريق عقل قابل كشف و شناسايي است. البته بسياري از افراد وجود دارند كه درباره موضوعي شناخت كافي دارند و در عين حال بر خلاف آن‌چه مي‌دانند عمل مي‌كنند. افلاطون درباره اين افراد مي‌گويد كه اين عده در واقع معرفت واقعي ندارند و در صورت نيل واقعي به شناسايي خير، جهت‌گيري عملي آنان نيز همسو با خير مي‌شود (شريعتمداري، 1373).

مبناي ارزش‌ها از نظر ارسطو در قالب سعادت در         رعايت «حد وسط» است. از نظر او سعادت راستين در آن است كه آدمي آسوده از هر گونه قيد و بند با فضيلت زيست كند و فضيلت در ميانه‌روي است، از اين‌جا برمي‌آيد كه بهترين روش زندگي روشي است كه بر پايه ميانه‌روي و در حدي باشد كه همه كس بتواند به آن برسد. بر همين معيار مي‌توان درباره خوبي يا بدي يك حكومت و سازمان نيز عمل كرد. زيرا سازمان هر حكومت نماينده روش زندگي آن مردم است (عنايت، 1377).

بنابراين مبناي ارزش در نظر فلاسفه يكسان نيست. مثلا كانت فيلسوف آلماني، مبناي ارزش‌ها را در عمل ارادي معطوف به عمل و وظيفه مي‌داند. اين‌كه هرگاه فرد از روي حسن نيت و به خاطر انجام وظيفه نه به منظور كسب منفعت يا تحصيل لذت به كاري اقدام كند، عمل وي ارزشي و خوب تلقي مي‌شود. در نظر كانت نيز ارزش‌ها امري مطلق است كه در قالب وظيفه اخلاقي داراي سه ميعار اساسي است:
1ـ رعايت آن توسط همه افراد موجه و مورد توافق عموم به نظر برسد.
2ـ آن‌كه عمل به آن مستلزم وسيله قرار دادن انسان نشود. مانند بزرگي
3- سومين نكته نيز در دروني بودن و تحميل نكردن آن از خارج است (شريعتمداري، 1373).

ادامه دارد...

  • دوشنبه/ ۱۸ شهریور ۱۳۸۷ / ۱۶:۰۹
  • دسته‌بندی: دولت
  • کد خبر: 8706-10653
  • خبرنگار :