اشاره:
آن چه كه در پي ميآيد، سومين بخش از ويرايش نخست مقالهي «آشنايي با اختلالات اضطرابي» از مجموعهي متون آموزشي آشنايي با «مفاهيم روانشناسي»، ويژهي خبرنگاران سياستي و سياستپژوهان بخش سلامت روان است كه در سرويس مسائل راهبردي دفتر مطالعات خبرگزاري دانشجويان ايران، تدوين شده است.
در بخش پيشين تجربههاي انواع اختلالها و حالتهاي اضطرابي و درمان آنها با ادبياتي ساده توضيح داده شد. در اين بخش به پيشگيري از اضطراب و ضرورت و اهميت آن، همچنين عوامل خطرپذيري و حفاظتي در برابر اضطراب و نظريهها و مدلهاي مطرح در اين زمينه پرداخته ميشود. در مقالات بعدي تلاش ميشود راهبردهايي عملي بر اساس ويژگيهاي جامعهي ما ارائه شود.
چنانكه در مقالات پيشين توضيح داده شد اختلالهاي اضطرابي، شايعترين اختلالات رواني هستند و هزينههاي بسيار بالايي بر جامعه تحميل ميكنند. هزينههاي اقتصادي اين اختلالها در سال 1990 در ايالات متحده 42 ميليارد دلار تخمين زده شده است و پيشگيري از اين اختلالات اهميت بسيار بالاي اقتصادي و اخلاقياي برخوردار است.
اختلالات و بيماريهاي رواني رنج و لطمات بسيار زيادي را بر افراد جامعه بار ميكنند. سياستگذاري در جهت پيشگيري و درمان هر يك از آنها در رويكردي اخلاقگرايانه و معطوف به جايگاه شخصيت انسانها در فرهنگ اسلامي، از مسووليتهاي انكارناپذير دولت و اعضاي يك جامعهي اسلامي محسوب ميشود، از سوي ديگر در يك رويكرد حاكميتي و معطوف به مصالح جامعهي اسلامي از آنجايي كه سياستگذاري در حوزههاي مختلف اجتماعي و فرهنگي وابستگي زيادي به سياستها و نظريههاي حوزه بهداشت روان و همچنين سياستهاي درماني در اين زمينه دارد، ميتوان گفت رابطهاي بسيار نزديك ميان هدايت و راهبري فرهنگي جامعه و سياستهاي بهداشتي، پيشگيرانه و يا درماني در حوزهي سلامت روان وجود دارد. در واقع بسياري از ارزشها و هنجارهاي اخلاقي و اسلامي جامعهي ما به دنبال اختلالات و بيماريهاي رواني، آسيب ديده و غفلت از اين آسيبها نيز خود به مانعي بزرگ در مسير حفظ ميراث ارزشي جامعه تبديل شده است. از سوي ديگر آسيبهاي رواني علاوه بر هزينههاي اجتماعي، هزينهها و خسارتهاي بزرگ اقتصادياي براي نظام به دنبال خواهد داشت و پرداختن به آنها در يك رويكرد معطوف به منافع ملي نيز از اهميت بسيار بالايي برخوردار است. سرويس مسائل راهبردي ايران به مثابه مسووليتي اخلاقي، معطوف به منافع ملي و همچنين موضوعي در پيوند با مسئله مهندسي فرهنگي، پرداختن به سياستهاي سلامت و بهداشت روان را در دستور كار خود قرار داده است.
مقالات «مفاهيم روانشناسي» با ادبياتي ساده مفاهيمي تخصصي را براي خواننده توضيح ميدهند كه با استفاده از آنها تا حدودي ميتوان به ارزيابي سياستگذاري سلامت روان پرداخت. سرويس مسائل راهبردي ايران، آشنايي با مفاهيم تخصصي و فني در هر حوزه را مقدمهي ايجاد يك عرصه عمومي براي گفت وگوي دانشگاهيان و حرفهمندان با مديران و سياستگذاران دربارهي سياستها و استراتژيها و برنامهها در آن حوزه ميداند و اظهار اميدواري ميكند تحقق اين هدف، ضمن مستند سازي تاريخ فرآيند سياستگذاري عمومي و افزايش نظارت عمومي بر اين فرآيند، موجب طرح ديدگاههاي جديد و ارتقاي كيفيت آن در حوزههاي مختلف شود. سرويس مسائل راهبردي ايران ضمن اعلام آمادگي براي بررسي دقيقتر نيازهاي خبرنگاران و سياستپژوهان محترم، علاقهمندي خود را براي دريافت (ahbord.isna@gmail.com) مقالات دانشجويان، پژوهشگران، حرفهمندان، مديران و سياستگذاران محترم در ارائهي عناوين جديد مقالات و يا تكميل يا ويرايش آنها اعلام ميكند.
پيشگيري از اضطراب
بارها و بارها اين جمله را شنيدهايم و يا به كار بردهايم : " پيشگيري بهتر از درمان است" و مدتهاست به اين نتيجه رسيدهايم كه در حوزههاي مختلف بهداشت، پيشگيري؛ بهتر، كمهزينهتر و به نفع فرد و جامعه است. اين ايده اما با تاخير در حوزهي سلامت روان نيز وارد شده است. ارتقاي بهداشت روان از سوي سازمانهاي بينالمللي و ملي مورد تأكيد قرار گرفته است، اما روشن است كه دانش نظري و مهارت عملي در حوزههاي مختلف سلامت روان نيز براي دستيابي به آنچه هدف ماست، ضرورت دارد.
دوزآ و داسبون كه تاكنون جامعترين منبع پيشگيري از اضطراب و افسردگي را ويراستاري كردهاند، عقيده دارند كه با وجود قدمهاي بزرگي كه در درمان اختلالهاي اضطراب و افسردگي برداشته شده است، ولي اين واقعيت تلخ حقيقت دارد كه در شناخت عوامل خطر و آسيب پذيري به اين اختلالها شاهد رشد و موفقيت نبودهايم. از ديد آنها اكنون زمان آن فرا رسيده است كه با استفاده از مدلهاي درماني موجود، دانش فعلي در زمينهي عوامل حفاظتي و خطرپذيري؛ در حوزهي پيشگيري به كار گرفته شود.
اولين پژوهش در زمينهي پيشگيري از اضطراب در سال1942 گزارش شده است. اما پژوهشها و تلاشهاي جدي در پيشگيري از اضطراب و اختلالهاي آن طي دو دهه گذشته انجام شده است. مرور اين پژوهشها و مطالعات در كتاب " پيشگيري از اضطراب و افسردگي" ، كه توسط انتشارات انجمن روانشناسي آمريكا در سال 2004 چاپ شده است، آمده است.
ضرورت و اهميت پيشگيري
اختلالهاي اضطرابي شايعترين اختلالهاي رواني هستند. شيوع سالانهي اختلالهاي اضطرابي، 17 درصد و شيوع طول عمر آنها تا 25 درصد گزارش شده است. اين ميزانها از شيوع اختلالهاي خلقي و اختلالهاي وابسته به مواد بيشتر بوده است.
در جدول زير شيوع سالانه و طول عمر اختلالهاي اضطرابي عمده، به صورت جداگانه آمده است.
ميزان شيوع اختلالهاي اضطرابي در زنها، به جز اختلال وسواسي ـ اجباري و فوبي اجتماعي كه در دو جنس برابر است، بيشتر است. شيوع سالانه اختلالهاي اضطرابي در كودكان 10 درصد گزارش شده است و بيشتر به اضطراب جدايي و فوبيهاي خاص مربوط ميشود. اختلالهاي اضطرابي در دخترها نيز بيشتر از پسرهاست، به جز اختلال وسواسي ـ اجباري كه ميزان آن در دو جنس برابر بوده و اين اختلال گاه سن شروع در پسرها بيشتر است. يكي از ويژگيهاي اختلال اضطراب اين است كه ماهيت بروز آن در جريان رشد تغيير ميكند، اما آنچه مشخص است تجربهي احساسات منفي ناشي از اضطراب است كه جلوههاي گوناگون به خود ميگيرد و گاه محتواي آن تغيير مييابد.
علاوه بر شيوع بالاي اختلالهاي اضطراب عواملي كه ضرورت و اهميت پيشگيري را بيشتر ميكنند؛ مزمن بودن، عود مكرر و بازگشت اين اختلالهاست.
درصد بهبودي بدون درمان، براي اين اختلالها پايين است. 88 درصد طي 9 سال پيگيري همچنان علائم اختلال را داشتهاند. سن شروع اغلب اختلالهاي اضطرابي پايين است و شروع اختلال در دوران كودكي، شدت بالا و مقاوم بودن اختلال را ميرساند. براي مثال اختلال اضطراب جدايي در دوران كودكي با احتمال بالاي افسردگي، فوبي اجتماعي و اختلال هراس همراه است.
اختلالهاي اضطرابي هزينههاي بسيار بالايي بر جامعه تحميل ميكنند. بسياري از هزينههاي اختلالهاي اضطراب به صورت غير مستقيم بر جامعه تحميل ميشوند. براي مثال هزينههاي اقتصادي اين اختلالها در سال 1990 در ايالات متحده 42 ميليارد دلار تخمين زده شده است. بيكاري، مشكلات شغلي، تحصيلي، مشكلات در روابط بين فردي و خانواده در بسياري از تحقيقات گزارش شده است.
همبودي اختلالهاي اضطرابي با افسردگي بيش از 50 درصد گزارش شده است و در اغلب موارد اين اختلالهاي اضطرابي هستند كه مقدم بر افسردگياند. اختلالهاي اضطراب همچنين با اختلالهاي خواب، وابستگي به الكل و مواد و ... رابطهي تنگاتنگي دارند. اين در حالي است كه فقط 20 درصد اين افراد طي 12 ماه و 40 درصد آنها در طول عمر براي دريافت خدمات درماني مراجعه ميكنند. تمام اين موارد، همچنين كمبود متخصصين مربوطه در اغلب نقاط كشور، ضرورت پيشگيري از شايعترين اختلالهاي رواني را در ايران دو چندان ميكند.
عوامل خطرپذيري در برابر اضطراب
مدل استرس ـ آمادگي بهعنوان الگوي كلي در آسيبشناسي اختلالهاي رواني پذيرفته شده است. طبق اين مدل فردي كه آمادگي ابتلا به اختلالهاي اضطرابي را داشته باشد، در صورت روبه رو شدن با موقعيتهاي استرسزا يا آسيبزننده علائم اضطراب را بروز خواهد داد. علت اصلي اختلالهاي اضطرابي هنوز مشخص نشده است. عوامل چندگانه مثل آسيبپذيري زيستي، ژنتيكي و روانشناختي و عوامل محيطي مختلف در اين رابطه مطرح شده است، اما به روشني نميتوان سهم آنها و نحوهي تاثيرهريك را مشخص كرد. اغلب عوامل آسيب پذيري پوشيده و پنهاناند و درصورتي كه عوامل برانگيزاننده وجود داشته باشند، فعال ميشوند. اينكه چگونه بتوانيم در غياب عوامل فعال كنندهي واقعي افراد مستعد را انتخاب كنيم، بسيار مشكل است. علاوه بر اين، مشكلي كه در رابطه با مدل استرس ـ آمادگي در خصوص اختلالهاي رواني و به ويژه اضطراب وجود دارد، اين است كه تعريف دقيق استرس و جدا كردن آن از سختيها و دردسرهاي زندگي مشكل است. ادراك وقايع و استرسها گاهي مهمتر از خود وقايع هستند. در نهايت اين عوامل، تعاملهاي پيچيدهاي با يكديگر دارند و تميز تاثير آنها اگر غيرممكن نباشد، بسيار سخت خواهد بود.
در ادامه تعدادي از عوامل خطرپذيري براي ابتلا به اختلالهاي اضطرابي كه تاكنون شناخته شدهاند، ميآيد.
1ـ خلقوخو يا سرشت؛ در بين عوامل سرشتي، بازداري رفتاري بهعنوان عاملي براي بالا بردن خطر ابتلا به اضطراب پاتولوژيك شناخته شده است. بازداري رفتاري با بيقراري در نوزادي، ترس در نوپايي و شرم و احتياط در كودكي و گوشهگيري و انزوا در نوجواني مشخص ميشود. ارتباط بازداري رفتاري بهويژه با اختلال اضطراب اجتماعي و اضطراب جدايي مطالعه شده است.
2ـ آسيبپذيري شناختي؛ افرادي كه احتمال خطر را بالا ارزيابي ميكنند و ادراكشان از توانايي مقابله با آن پايين است، بيشتر درمعرض تجربهي اضطراب هستند. اين عامل به ويژه در اضطراب فراگير مشاهده ميشود. چنين افرادي ميزان خطر را بسيار بالا و توان مقابلهي خود را بسيار پايين ارزيابي ميكنند.
3ـ سبك دلبستگي؛ سبك دلبستگي افراد به مادر يا مراقب متفاوت است. افرادي كه سبك دلبستگي آنها مقاوم ـ اضطرابي است، يعني به هنگام دوري از مادر/مراقب مضطرب و بيقرار ميشوند و در حضور مراقب بيتابند و يا از مراقب اجتناب ميكنند، در بزرگسالي بيشتر احتمال دارد كه اضطراب را تجربه كنند.
4ـ اضطراب والدين و سبك فرزندپروري آنها، پژوهشها نشان داده است كه نقش ژنتيك در اختلالهاي اضطرابي 30 تا 40 درصد است. بنابراين احتمال ابتلاي كودكاني كه والدين آنها مضطرب هستند، به اختلالهاي اضطرابي بيشتر از والدين غير مضطرب است. اما عاملي كه شايد اهميت بيشتري دارد، سبك فرزند پروري والدين است. پژوهشها نشان داده است كه والدين كودكان مضطرب به احتمال بيشتري رفتار اجتنابي كودك را تقويت ميكنند. چنين والديني كه به احتمال بيشتر خود نيز مضطرب هستند، كنترل افراطي يا حمايت بيش از حد را در تربيت فرزندان خود به كار ميبرند. براي مثال اغلب افراد مبتلا به وسواس، والدين كنترل كنندهاي داشتهاند يا افراد مبتلا به اضطراب اجتماعي كمتر در جريان تربيت خود توسط والدين، مهارتهاي اجتماعي يا اجتماعي شدن را فرا گرفتهاند.
5ـ تاثير همسالان؛ همسالان در جريان تحول كودكان و نوجوانان به عنوان عامل كنترلكننده تلقي ميشوند. مهارتهايي مثل جراتمندي، كفايت و سازگاري اجتماعي در جريان تعامل با همسالان تكميل ميشوند. دوستي كردن و تعامل با همسالان مضطرب چنين رفتارهايي را در كودكان تقويت ميكند. تجربهي طرد يا تهديد توسط همسالان احتمال اضطراب اجتماعي را در كودك افزايش ميدهد.
6ـ وقايع استرس آميز و آسيبزا در زندگي؛ اغلب افراد مبتلا به اختلالهاي اضطرابي تجارب منفي را در گذشتهي خود به ياد ميآورند كه با موضوع ترس و اضطراب آنها رابطه دارد. اين موضوع به ويژه در فوبياها واسترس پس آسيبي بسيار مشهود است. تجربهي حوادث ناگوار يا مشاهدهي چنين صحنههايي به عنوان علتهاي اصلي برخي اختلالهاي اضطرابي در نظر گرفته ميشوند.
7ـ جنسيت؛ احتمال ابتلاي زنها به اختلالهاي اضطرابي بيشتر از مردان است. علل مختلفي براي تفاوت جنسيتي در ابتلا به اختلالهاي اضطرابي عنوان شده است كه به برخي از آنها در قسمت اختلالهاي اضطرابي در زنان اشاره خواهد شد.
جز وسواس و اضطراب اجتماعي در ساير اختلالهاي اضطرابي شيوع در زنها دو برابر مردان است.
8ـ انتقالهاي زندگي؛ طلاق، تغيير شغل، ورود به دانشگاه و ... به عنوان عوامل استرسزا ميتوانند در بروز اختلالهاي اضطرابي سهم داشته باشند. طلاق و ساير آسيبهاي زندگي، هم چنين تجربه تغييرات فاحش در زندگي عامل خطري براي فعال شدن آمادگيهاي قبلي براي اضطراب هستند.
عوامل حفاظتي در برابر اضطراب
همه به نوعي تجربههاي استرسزا را در زندگي خود تجربه ميكنند. گاهي حوادث آسيبزا براي تمام افراد يا گروهها اتفاق ميافتد، اما فقط تعدادي علائم اضطراب و ناراحتي شديد را تجربه ميكنند. چه عامل يا عواملي باعث ميشود تا برخي حتي در مقابل سختترين رويدادهاي زندگي مقاوم باشند؟ متاسفانه پژوهشهاي اندكي در اين زمينه صورت گرفته است. تعدادي از اين عوامل در ادامه ميآيد.
حمايتهاي اجتماعي، سبكهاي مقابلهاي كارآمد، كنترل، نظم بخشي هيجاني و يادگيري از جمله عوامل حفاظتي هستند.
افرادي كه داراي شبكهي اجتماعي گسترده و حمايتگري هستند، در مواجهه با حوادث آسيبزا و استرسهاي زندگي كمتر صدمه ميبينند. پژوهشها نشان دادهاند كساني كه هنگام روبهرو شدن با مشكلات و اتفاقات ناگوار دسترسي بيشتري به حمايتهاي اجتماعي در مقايسه با افرادي كه تنها و منزوي هستند، دارند؛ كمتر به مشكلات هيجاني واكنش ميدهند. اين مساله به ويژه در حوادث آسيبزاي فراگير مثل بلاياي طبيعي يا جنگ ديده ميشود. افراد داراي حمايت اجتماعي بالا كمتر به اختلال استرس پس آسيبي (PTSD) مبتلا ميشوند.
سبكهاي مقابلهاي سازگارانه براي روبه رو شدن با مشكلات و استرسهاي زندگي جزء بسيار مهمي محسوب ميشوند.
كساني كه از سبكهاي مقابلهاي كارآمد در زندگي خود استفاده مي كنند، كنترل بيشتري بر اتفاقات زندگي خود دارند، همچنين توانايي نظم بخشي به هيجانهاي مثبت و منفي خود را دارند و كمتر اضطرابهاي پاتولوژيك را تجربه ميكنند. نظمبخشي هيجاني مجموعهاي از فرايندهاست كه باعث تقويت، تقليل يا تداوم واكنشهاي هيجاني ميشوند. براي مثال كساني كه از مهارتهاي حل مساله و تصميمگيري صحيح برخوردارند، به جاي تجربه هيجانهاي ناخوشايندي مثل غم و نگراني يا عصبانيت، هيجانهاي منفي خود را مديريت ميكنند و تلاش ميكنند تا احساس خودكارآمدي خود را افزايش دهند.
علاوه بر اين، تجربههاي يادگيري خوشايند به ويژه در اوايل زندگي و نوع فرزند پروري والدين ميتواند تاثير مثبتي بر روند اختلالات هيجاني بگذارد. پژوهشها نشان داده است افرادي كه به جاي اجتناب از موقعيتها و رويدادها، مواجهه و برخورد با آنها را پيشهي خود ميسازند، در آينده هيجانهايي مثل ترس و اضطراب را كمتر تجربه ميكنند.
به عبارت ديگر ايمنسازي در مقابل استرسهاي زندگي منجر به بالا رفتن توان فرد در برخوردهاي آتي با هيجانهاي منفي ميشود. از اين رو به نظر ميرسد پدر و مادر به عنوان عاملين موثر در جريان تحول كودكان، نقش موثري در مديريت هيجانهاي منفي داشته باشند.
با اين وجود همانگونه كه درابتداي مبحث عنوان شد پژوهش در مورد عوامل حفاظتي در مقابل اختلالهاي هيجاني مثل اضطراب در ابتداي راه است و اميد ميرود پژوهشهاي آينده به شناخت بيشتر از اين عوامل منتهي گردد. شناخت اين عوامل در ارائهي خدمات پيشگيرانه و مداخلات درماني بسيار كمك كننده خواهد بود.
تدوين: ابوالفضل محمدي
دانشجوي دكتراي روانشناسي باليني انستيتو روانپزشكي تهران ( وابسته به دانشگاه علوم پزشكي ايران )
خبرنگار سرويس مسائل راهبردي خبرگزاري دانشجويان ايران
ادامه دارد...