خسرو شكيبايي ميگفت: «مردم بدون من، هميشه مردماند؛ من اما بدون مردم، مُردهام.»
به گزارش خبرنگار سينمايي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، اين بازيگر سينما و تئاتر ايران در گفتوگويي سالها قبل دربارهي تماشاگران فيلمهايش اين جملات را مطرح كرد و گفته بود: «ما ماحصل نيروي ذهني و خاطرات عزيز مردم هستيم. هنر بدون مردم مثل درخت بدون ريشه است بازيگر بدون تماشاگر يعني هيچ.»
*** از روزهاي آغاز به كار براي تئاتر و سينما و كمكاري اين روزها
مگر حالا كم كارم؟ اگر شما در پي پاسخي كتابي و قراردادي باشيد خب البته اولين بار در تاريخ فلان و در كجا برروي صحنه يا جلوي دوربين سينما رفتم. اما راستش را بخواهيد بازيگري گوشهايي هميشگي از زندگي من است، نوعي نوستالژي با غم غربتي آسماني به طور حتم اگر دوران خاطرات گريز پاي كودكي نبود، هرگز هيچ خاطرهايي باقي نميماند و انسان بدون خاطره نميتواند عشق و سپس عرفان را دريابد. هنر بازيگري، هنر زيبا زندگي كردن است تا آنجا كه انگار در زندگي روزمره بازي ميكنم و در فيلمها و نمايشها خود زندگي.
*** از چگونگي فعاليت پس از انقلاب
هر انقلابي يك شروع و يك آغاز است، انگار انقلاب آمده بود تا پلي ميان گذشته و آينده بزند در اين ميان تمام هستي و بودن و شدن ما متعلق به آينده شد حالا هم همان آينده زودرس است و من از اين زود رسيدن خوشحالم، به هر حال بعد از انقلاب رنگين كماني عميق در زندگي بازيگريم رخ داد و در اين منحني اسامي زيادي از كارهايم برجسته شد.
*** آدمهايي كه در زندگي هنري سهم داشتند
من مخلص اولين آموزگاري هستم كه مرا خواندن و نوشتن آموخت. ناگفته پيداست كه سرنوشت هر آدمي از همان اولين حرف از حروف الفبا برميگردد، من هرگز مغرور و مسرور به قدرت فردي خود نبوده و نيستم. من خلاصه و چكيده انرژي حس و هواي خالصانه و صادقانه اطرافيان و دوستان خود هستم حرفهاي من، هواي مهرباني و عطر درست آنها را دارد و هميشه من معناي ناله لحظههاي آنها هستم همين هميشه به ياد آموزگاران عمر طي شده و معلمهاي باقي عمرم هستم.
*** درباره اولين كار با داريوش مهرجويي
بارها و بارها از او گفته و ميگويم كه هر بار به پردههاي بكر از اعماق وجود او ميرسم دوست من! برروي زمين به اين بزرگي چيزي نيست مگر مملويي از انسان و در انسان چيزي بزرگ نيست. من جزيره كوچكي بودم مهرجويي از كرانهايي مرا ديد كه چشم هر كاشفي به آن سو بينا نبود شايد هم كه لولويي نداشت و ما پنداشتيم كه نوراعلي نور بود به هر حال اگر مهرجويي نبود با آنسوي اين روزگار روز مرگي، همچنان گم و ناپيدا مانده بودم.
*** درباره «سارا»
بحث در مورد نكات فني و حرفهاي و هنري فيلم «سارا» از ما ساخته نيست، از آن همه فن حريفان بازار نقد و بحث و گفتگوهاي فني و حرفهاي بايد پرسيد. اما در مورد بازيگري من در فيلم «سارا» بايد عرض كنم كه اصل براي من بازيگريست. اصل پيداكردن دورنيترين لايههاي انسان در اين مرداب انساني حالا چرا به نظر شما گشتاسب نقشي منفي داشته يك سوال مطرح ميشود. « جدا از تلقي من از بازيگري و نقش» گشتاسب در پي نفي و انفعال چه انديشه و كاري بوده است؟ منكر چه بود؟ در پي چه؟ محصولي از دسترنج دروغ و بدي بود كه به زعم شما منفي شد يا هست اگر خوب به او كارها و حرفهايش نگاهي ديگر بيندازيم، ميبينم كه او هم آدم است آدمي كه تقدير او را تنها گذاشته است او نماد يك انسان درگير با خود و پيرامون خودش است. ما بارها شاهد لبريختگي انسان وآشفتگي دروني او هستيم در ضمن از كجا معلوم كه ما «خسروشكيبايي» همچون به خلوت ميرود، آن روي سكه خودش را آشكار نكند مگر «خسروشكيبايي» هميشه خوب است و هميشه عاشق، صادق و دوست داشتني است. شايد گشتاسب بينقاب ترين شكل از خود، خود من باشد درگير، حساس، شايسته دوست داشتن و اندكي تلخ، تلخ چون لحظات بي امان درد و تنهايي و سرشار از سوءتفاهم.
*** اولين كار در سينما يا تئاتر
هرگز در ميان «تنها» تنها نبودهام، حتي در خلوت، خوبي آب و گل آدمي به همين است كه ميل گرويدن به هم فكر، به دوست، به همسايه و رفيق و عزيز دارد.
*** «پري» و يك ديد تازه در سينما به مذهب و هنر و عارف روشنفكر
عارف روشنفكر؟ عارف كجا و روشنفكر كجا؟اگرچه وقتي كه به روشني برسي فكر عرفان محض ميشود اگرچه وقتي گرويده به نور خالص خيره شود، روان همان صافي درون ميشود پس معنا در وقت و موسوم و داشتن آن است و لاغير چه صاحب آن ديده و دل ميتواند هم عارف باشد، هم عامي... هم دارا باشد هم ندار... هم تو باشي و هم او... هم داداشي، هم پري... اگرچه نميتوانم من باشم چرا كه من رها از دايره تكرارم... من هم اويم... پس من نه منم. *** رابطه هنر با مردم ما حصل نيروي ذهني و خاطرات عزيز مردم هستيم. هنر بدون مردم مثل درخت بدون ريشه است بازيگر بدون تماشاگر يعني هيچ.
*** آنچه به آن عاشقي و دوست داري
ماه، ماه نقرهايي... فروغ نجيب و انسان پر از اعتماد، سهراب گم شده در درون زمان و فردا و گاه قدم زدن در كوچهاي كه به خانه پدري ميرسد به مادر آي مادر! *** ترجيح بين سينما، تئاتر، تلويزيون تئاتر يك راه، تلويزيون يك خانه، سينما يك نشانه است . سه راه... سه خواهر... سه برادر... سه دولت... سه پرستار هر پرستار تيمارگر روح جمعي مردمان.
*** دربارهي مردم و تماشاگران آثارت
مردم بدون من، هميشه مردمند؛ من اما بدون مردم، مردهام.
*** هامون
كامل نوشتهام و كاملتر گفتهام . فكر ميكنم هيچ نقطه تاريكي با سايه روشني از شخص و شخصيت هامون براي اهل نظر باقي نگذاشتهام، اما در يك كلام خيلي ساده عرض ميكنم كه هامون فلسفيترين كتابي است كه هنوز از بوئيدن آن صاحب كليدهاي تازه و تازهتري از گلستان و دريا و نور ميشوم...
پينوشت: اين مصاحبهي در هفتهنامهي سينما ويدئو در تير ماه سال 74 چاپ شده است.
انتهاي پيام