نعمت ميرزازاده (م. آزرم) معتقد است كه فصل نويي در شعر امروز آغار شده و به آينده شعرمان به شدت اميدوار است.
آزرم در گفتوگويي با خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، به ارايه نظرياتش درباره وضعيت شعر امروز ايران، مخاطب داشتن يا نداشتنش، دغدغه شاعران امروز، روشنفكري و روشنفكران در ايران، انتخاب شاعر ملي و... پرداخت.
اين شاعر پيشكسوت البته با اشاره به ناگزيريهاي غربت و آگاه نبودن كافي و كامل از آنچه كه در ايران اكنون ميگذرد، يادآور شد: يعني من، آن نعمت آزرم نشسته در تهران يا دانشگاه تهران يا خيابان فردوسي و خانه اميرآباد شمالي نيستم؛ آنچه ميدانم، از طريق سايتهاست و ميدانيد كه سايتها هميشه هم يك روند را ندارند، پس داوري من داوري استقرايي نميتواند باشد؛ بلكه قياسي است.
ميرزازاده يادآور شد: در هر جامعهاي تا همه فرآوردههاي ذوقي هنري و بهطور مشخص شعر امكان يكسان و برابر براي عرضه نداشته باشند، داوري ما دربارهي شعر امروز در هر دورهاي دقيق نخواهد بود.
اين شاعر تاكيد كرد: فصل نوي در ميان امواج و انواع شعر امروز (منظور نوشتههايي كه با عنوان شعر منتشر ميشوند)، آغاز شده است. اين فصل بهوسيله جوانهايي كه معدل سنيشان زير 30 سال است، ورق خورده و شگفتا كه اين شعر اصيل و اين فصل تازه در يكي از سنتيترين قالبهاي شعر فارسي، يعني قالب غزل شروع شده و آدم چيزهايي ميبيند كه گاه نوپردازهاي غزل معاصر هم در برابرش اصلا شاعر بهحساب نميآيند، مثل اين نمونه :«بيا گناه ندارد به هم نگاه كنيم / و تازه داشته باشد، بيا گناه كنيم /...». در نمونههايي مثل اين غزل ميبينيد كه هيچگاه شعر فارسي تا اين حد به زبان گفتوگو و زبان زنده موجود نزديك نبوده است. تحولي شروع شده كه ميتوانيم پيشينهاش را البته در حسين منزوي و جلوتر از او در منوچهر نيستاني ببينيم؛ اما ناگهاني اين تحول مال همين سالهاي اخير است.
او در ادامه گفت: رضا براهني هم - از دستاندركاران شعر معاصر - سالها با داعيه نقد ادبي در ايران با عنوان «ضرورت معنازدايي از شعر امروز ايران» درباره ضرورت بيمعنا بودن شعر تدريس ميكرده. در زماني هم كه خودم در ايران بودم، سالها يدالله رؤيايي با دسترسي هفتهاي دو شب به تلويزيون دولتي، درباره تلقي نو از «هنر و شعر حجم» صحبت ميكرد.
ميرزازاده با تاكيد مجدد گفت: شعر امروز ايران در پوستهي بيرونياش و در فرم همان قالب شناختهشدهي بسيار قديمي غزل فارسي است، اما درونمايهاش سرشار از جهاني نو و پر از نبض و تپش زندگي امروز است و خوشبختانه مال نسل بسيار جوان ماست و خوشبختانهتر اينكه اغلب سروده دختران اين سرزمين است. رسالت اين شناسهي فرهنگي به دوش دختران است و آنها را از مردان جلوتر ميبينم.
او خاطرنشان كرد كه در فضاي دروني، شعر، اولا به زبان گفتار چندان نزديك شده است كه آن تعريف دقيق سهل و ممتنع كه نمونه عالياش در ادب كلاسيكمان و آثار سعدي بوده است، امروز در زبان جوانان ما هم هست؛ با اين تفاوت كه نبضآهنگ زندگي امروز را دارند و زبان كوچه به معنايي كه در شعر نصرت رحماني بوده، نيست؛ زبان زندهاي است، بويژه در قالب غزل. مثلا مجموعه «آدم و حوا» شهره يوسفي يا آثاري از مهدي خطيبي يا شعرهايي از لاله ايراني كه بهراستي اشكم را درآورد و تكاندهنده بود. پس درباره اين بخش كه صحبتش را كردم، شعر امروز از مردم فاصله نگرفته است.
او در پاسخ به اينكه در سالهاي اخير، چاپ مجموعه شعر جوانان با مشكل روبهرو شده است و اين امر گاه به مسالهي مخاطب نداشتنش ارتباط داده ميشود، گفت: درست است، اما در هر جامعهاي بنا به پيشينههاي تاريخي و اقليمي و فرهنگي، گاه يك يا دو تا از هنرهاي شناختهشده در هنرهاي هفتگانه ميشوند هنر غالب؛ هنري كه نسبت به ديگر هنرها غلبه دارد، مثلا موزيك در آلمان و پيكرتراشي در ايتاليا، اما شعر در ايران يكي از هنرها نيست. اولين حرفي كه بايد بدانيم اين است كه هنر هنرهاست و هنر ملي ماست، بنابراين من به عنوان آدمي كه به هر روي بيشترين زمان عمرش را يعني 50 سال دانشجوي تماموقت فرهنگ و ادبيات ايران بودهام، بهصراحت ادعا ميكنم شعر فارسي چندان با فرهنگ و تاريخ ما آميخته است كه اگر كسي تمام عمرش را صرف شناخت تاريخ ايران بكند، بي آنكه شعر فارسي را از آنسوي رودكي تا اينسوي فروغ فرخزاد بهدرستي و بهدقت خوانده باشد، از تاريخ ايران هيچ چيزي دستش نخواهد آمد. بنابراين اول بايد بدانيم كه خود شاعر شدن در سرزمين ايران كاري بسيار دشوار است. هر كسي كه يك مقدار در خودش توان و ذوق و استعداد نوشتن احساس ميكند، از ميان انواع فرمها و موضوعات نوشتني يكراست به سراغ شعر ميرود.
او همچنين در توضيح اين مطلب كه بياعتنايي جامعه به بخشي از شعر معاصر از كجا ميتواند سرچشمه بگيرد، اظهار داشت: اينها با هيچ معياري شعر نيستند. از نسل استادان خودم، عبدالحسين زرينكوب و محمدعلي اسلامي ندوشن، همه با شعر آغاز كردند و كتابهاي شعرشان هم موجود است. بعد فهميدند كه نه؛ بهتر است تشريف ببرند به عرصه تحقيق، كه هر دو هم شخصيتهاي فراملي در عرصهي فرهنگ و هنر هستند. يا از همنسلانم، هوشنگ گلشيري با كتاب شعر آغاز كرد، اما اگر شعرش را ادامه ميداد، لابد يكي از همين دو سه هزارتايي ميشد كه امروز از نداشتن مخاطب گلهمندند. سطح شعري ما خيلي بالاست. از آنسوي رودكي تا اين سوي فروغ فرخزاد، همينطور غولها ايستادهاند و اين ميدان، مينگذاري شده است. خيال نكنيد هر كسي كه ذوقي داشت، شاعر ميشود. بله؛ چيزهايي هست كه به درد انشاي مدرسه ميخورد. ولي نكته اينكه اين دقيقا مثل ورزش كشتي ماست كه ورزش مليمان است و هر كسي نيرويي در بدنش احساس ميكند، از ميان انواع ورزشهاي جهان يكراست ميرود سراغ كشتي. اما مثلا در خراسان ما تا فلان قريه نزديك قوچان، تا انتخاب شدن و رفتن لباس تيم ملي به تن، چند جاي دست و پاي شخص ميشكند و ممكن است تا آخر عمر هم نتواند كشتي بگيرد. از هر هزارتايمان شايد چند نفر برسند. به قول نيما كه گفت، آنكه غربال در دست دارد، از ته صف ميآيد؛ يعني همه را ميسنجند و آنهايي كه بايد باقي بمانند، ميمانند.
م. آزرم تاكيد كرد كه البته اين مساله را يك وقفهي گذرا ميبيند و معتقد است كه در آينده نهچندان دور استعدادهاي درخشاني خودشان را به هر صورت نشان ميدهند، اما بايد يادمان هم باشد كه براي شاعر شدن در كشوري مثل ايران خيلي جان كندن لازم است و به نقل قولي از گوته درباره شعر ايران بسنده كرد كه: ايرانيان شاعران بسيار خوبي هستند؛ بهخاطر همين است كه شعر را خوب ميشناسند. از ميان اين همه، تعدادي را انتخاب كردهاند و شعرشان را ميخوانند، اما ما آلمانها هر كسي كه چهار خط نوشت، خيال ميكنيم كه او شاعر است و به نامش دانشكده و بيمارستان درست ميكنيم. از «لبابالاباب» عوفي تا امروز نگاه كنيد؛ كجايند آن 10هزار شاعري كه در ديوانها خوابيدهاند؟ اما ميبينيد تنها عده معدودي هستند كه در ذهن و زبان فارسي، مانايي دارند؛ پس اين چيز تازهاي نيست.
اين شاعر سپس درباره دغدغههاي شاعران امروز ايران توضيح داد: دغدغهي يك شاعر قبل از هر چيزي طبيعتا به عنوان يك هنرمند پيوند با مخاطب به عنوان امري ترديدناپذير است. هنرمند ميخواهد با مردم در تماس باشد و انعكاس صداي خودش را بشنود. اما در جامعهاي با شرايط خاص چقدر توقع داريم كه نوجوان شاعر حتما دغدغههاي اجتماعي- تاريخي داشته باشد؛ در جايگاه فردوسي، سنايي، عطار و مولوي نه، كه حداقل جاي نيما بنشيند؟ اينها را بايد در نظر گرفت. دغدغه شاعر اين است كه او را بشناسند و شعرش را بخوانند. خيلي از شاعران معاصر در شعرشان بيشتر به مسائل شخصي توجه دارند و از مسائل اجتماعي در شعرشان كمتر اثري هست، ولي همه اينگونه نيستند. دغدغه شاعر آزادي است، در همه ابعاد و معاني اين واژه.
او در ادامهي گفتوگو با ايسنا دربارهي پرطرفدار بودن قالب غزل و سربلند بيرون آمدن اين قالب در امتحانات شعري، درباره آينده غزل امروز گفت: با ديدن غزلهاي جوانان و نمونههايي، چندباره ميگويم آن هواي تازه كه بامداد سال 36 با كتاب معروفش درآورد، اين جوانها اين هواي تازه را به اين قالب دميدند و اصلا شما حس نميكنيد كه اين قالب هزار و100 ساله شعر فارسي، اين هواي آزاد احساس و ادراك آنها را حبس كرده باشد. اين قالب به اندازه پوسته بسيار نازكي است كه اصلا شما وزن و قافيه و رديف را حس نميكنيد؛ به قدري كه صميمانه عميق و ساده و در عين حال دلنشين صحبت ميكنند.
آزرم دربارهي اميدوارياش به ظهور چهرههايي در غزل و شعر امروز گفت: درحقيقت چهرههاي جوان حتا نسبت به پيشكسوتان بسيار خوب ما هم به لحاظ آوردن فضايي بهكلي متفاوت و برگرفته از زندگي امروز در قديميترين و سنتيترين قالب شعر فارسي موفقتر بودهاند.
اين شاعر البته تاكيد كرد: ولي تا پخته شدن و كمالشان راه زيادي است. اما يادتان باشد شعر فارسي در طول تاريخ هم اگر كارشناسانه به آن بنگريم، بعد از حافظ نيز قرنهايي سكون دارد. پس مدار صعود جريانات هنري يك چيز مشخص و يكسان نيست و بالا و پايين دارد. دهه 40 را داريم كه تا نزديك به انقلاب جلو ميآيد و هر چه چهره قابل نام بردن داشته باشيد، بيشترشان در همين دهه ظهور ميكنند؛ يعني آنتولوژي شعر معاصر را كه ببينيم، كاملا قابل درك است؛ اما اين معنايش اين نيست كه همينطور به طور خطي اين حركت بايد ادامه پيدا كند. يك دفعه اتفاقي ميافتد. ذهنيت جامعه دچار سرگيجه ميشود و مدتي وقت لازم است و به قول شاعر «مهلتي بايست تا خون شير شد».
به اعتقاد او، نسل جوان غزلسرا در راه است و بايد نمونهها را ديد.
ميرزازاده در ادامه در پاسخ به ديدگاهش دربارهي كاركرد اجتماعي شعر در كشور تصريح كرد كه عمدهترين كاركرد اجتماعي شعر را دعوت به عشق، دوستي و مهرباني ميداند كه از عمدهترين عناصر فرهنگي ما هم بهشمار ميروند و توضيح داد: حتا در مشكلترين شرايط تاريخي كه بر ميهن ما آوار شد، در دشوارترين شرايط و بحبوحهي خونريزي و حمله مغول، جان شيفته جهان در زبان مولوي حلول كرد. بنابراين معتقدم شعر امروز حتما لازم نيست پيام مستقيم داشته باشد؛ همين پيام عشق از مهمترين پيامهايش ميتواند باشد كه هيچ نه سياستزده است و نه شعارزده و نه ادعاي تغيير جهان دارد و اين هيچ عيبي هم ندارد.
او سپس گفت كه به آينده شعر ايران اميدوار است، چون اين مهمترين شناسنامه فرهنگي ماست كه امتحانش را بارها پس داده و دوران ضعف و افت را گذرانده و هر از چندگاهي باز غولي سر بركشيده است.
م. آزرم كه زماني دربارهي شعر و شاعري و رسالتش مكاتباتي را با دكتر علي شريعتي داشته است، در اينباره اشارهوار توضيح داد: بدون ترديد شريعتي يك انديشهگر بزرگ است. او آرمانگرايي است كه سر بر آسمان و پاي در واقعيت زميني دارد. در اينباره ميتوان به كتاب «مسلماني در جستوجوي ناكجاآباد» مراجعه كرد.
او سپس درباره تعريفش از شعر متعهد و وجود تعهد در شعر هم سخن گفت.
بهعقيدهي او، تعهد شعر يا هر هنر ديگري از بيرون قابل ابلاغ به شاعر و هنرمند نيست. «به عنوان شاعر، شعر متعهد را قبول دارم. اما يادمان باشد كه تعهد در شعر از بيرون وجود شاعر به او ابلاغ نميشود. به قول ماياكوفسكي، شاعر سفارش اجتماعي را دريافت ميكند. از يك اجتماع معين و در يك دهه معين چند شاعر داريم مثل رضا براهني، يدالله رؤيايي، احمد شاملو، فروغ فرخزاد و مهدي اخوان ثالث، همعصر و همسن و سال و يك جامعه معين به نام ايران با يك نظام سياسي مشخص؛ اما ميبينيد پيامهاي اجتماعي كه اينها دريافت ميكنند و در شعرشان بازتاب مييابد، متفاوت است. همانقدر كه شعر شاملو با شعر نادرپور متفاوت است، هر دو اينها به درستي ميتوانند مدعي باشند كه آنچه در شعرشان ميگويند، پيامي است كه از جامعه خود گرفتهاند. پرورش و شخصيت شاعر مهم است كه به چه مسائلي حساس باشد. بحث دريافت و بازتاب پيام اجتماعي درباره همه يكسان نيست، بخصوص در يك جامعه در حال گذار. شاعراني كه ميگويند شعر ما را 200 سال بعد خواهند فهميد، اصلا حرف بيربطي ميزنند، چون 200 سال بعد، آينده است و آيندگان شاعران خودشان را دارند. بنا به تجربه آماري ثابت شده ذوق و زبان فارسي در درازمدت اشتباه نميكند.
او خطاب به شاعراني كه در ابتداي راهند، گفت: هرگز و هرگز گول هيچ نوع هاي و هوي و سر و صدايي را نبايد بخوريد.
اين شاعر در بخش ديگري از گفتوگويش با خبرنگار ايسنا درباره وظيفهي كنوني روشنفكران ازجمله شاعران در ايران، توضيح داد: همه كساني كه موضوع كارشان صور گوناگون انديشه است، در قلمرو روشنفكري قرار ميگيرند، بويژه كه ابزار مهم روشنفكري كلام است. اولين توقع از روشنفكر اين است كه سقف خواستههاي اجتماعي و تاريخي را مطرح كند؛ نه كفش را. طرح كف آن كار دولتمردان است كه در هر جامعهاي با واقعيتهاي روزانه سر و كار دارند و با آنچه برايشان ممكن است، عمل ميكنند؛ با آنچه كه موجود است و ميتوانند. ولي روشنفكر در مفهوم تاريخي كلمه كسي است كه درحقيقت متعلق به طبقهاي نيست و فراطبقاتي است. كانون روشنفكران ايران هيچ خواسته شخصي نميتواند داشته باشد؛ خواستهاش عمومي است؛ آزادي انديشه و بيان است كه شرط پيشرفت، فرهنگ و دانش است و بعد درنتيجه شرط پيشرفت تاريخي جامعه است. روشنفكران در محدوده شرايطشان عمل ميكنند و آن بخش از روشنفكراني كه من كم و بيش ميشناسم، همهشان البته در يك سطح نيستند. روشنفكران ايران در حدي كه توانستهاند، كار كردهاند، البته كوتاهيهايي هم داشتهاند؛ چون ميدانيم وقتي نتوانيد آنچه را كه درست است، كامل بگوييد، ناگزيريد يا سكوت كنيد يا اين كه سخنتان را نرم و آرام بگوييد.
او افزود: اين گله بيجا را درباره اينكه شعر مخاطب ندارد، كسي نداشته باشد. شعرهايي كه مخاطب ندارند، در مقايسه با اندازههاي شاعري در ايران كمبود دارند. شايد همين شعرهاي سطحي امروز اگر مال كشور ديگري بود، ميتوانست شاعر كشورش را شاعر بزرگي كند، ولي شعر در ايران سطحش بالاست و تازهآمدگان ميبايستي كارهاي زيادي كنند تا به جايي برسند.
آزرم ادامه داد: درمجموع نسل خودمان را كساني ميبينم كه كارهايشان را كردهاند. همه ما انسانها روزي ميآييم و روزي ميرويم؛ اما روشنفكران - بويژه هنرمندان - دو مرگ دارند: مرگ هنري و مرگ فيزيكي؛ يعني دو عمر: عمر فيزيكي و هنري. هميشه عمر آفريدگاريشان با عمر طبيعيشان يكسان نيست؛ يعني شايد آنچه بعد از يك سني توليد ميكنند، ديگر خيلي عمده نباشد. نسلهاي شناختهشده شعر امروز فارسي كارهايشان را كردهاند. در بهترين حالت هر كسي هر كاري كند، ادامه همان است كه كردهاند؛ يعني حركت ديگر افقي است؛ نه عمودي؛ يعني ديگر قوس صعودي ندارد. اينها به آن قلهها رسيدهاند و آنچه ميماند، نسل جوان است كه بعد از انقلاب آمده و در اين فضا رشد كرده است. از تنه درخت كهنسال شعر فارسي شاخههايي سرزده كه هنوز رشد كافي نكرده است. من به آينده شعر فارسي خوشبينم و ميدانم دوستان جوان ما اگر هم يك چند تحت تاثير اين حرفهاي ترجمهيي از جامعه ديگري باشند، سرانجام راه خود را پيدا ميكنند. هر چند كه به هيچ وجه خوب نيست كه شاعران اين همه زياد شدهاند. هنر امري كيفي است؛ مثل عدهاي كه به كوه و قله ميروند، فقط تعدادي به اين قله ميرسند. همه قرار نيست به قله شعر برسند، ولي از پيش هم نميشود تعيين كرد كه چه كسي ميرسد يا نميرسد و اين قانون طبيعياش است. ما به هيچكس نميتوانيم بگوييم حركت نكن و شعر نگو و يا حركت كن وشعر بگو. كار سفارشي هرچيزي ميتواند نام بگيرد؛ الا هنر. شعر مطلقا نبايد سفارشي يا دولتي باشد. من از كلمه دولت هم فراتر ميروم؛ شاعر سفارش شعرش را از نيازهاي تاريخي جامعهاش ميگيرد؛ نه از دولت و قدرت و سفارش حزب و ايدئولوژي.
ميرزازاده گفت كه از شعر همنسلانش بيشتر شعرهاي محمدرضا شفيعي كدكني و آخرين اثرش - «هزاره دوم آهوي كوهي» - و برخي شعرهاي سيمين بهبهاني را ميخواند. «اما شاعر البته زنده و مرده ندارد. من از همان نوجوانيها با شعر اخوان و شاملو و فروغ انس بيشتري داشتم تا سپهري و توللي و نادرپور، در عين حال هميشه هم آدم در همه احوال هم يك شعر يك تاثير برايش ندارد.
اين شاعر دربارهي تئوريپردازيهاي برخي شاعران با عنوانهايي همچون پستمدرن وغيره نيز گفت: اينها توفاني است در ته ليوان؛ ما از اين نمونهها در ذهن و زبان فارسي زياد ديدهايم. اگر هر نوع تقلبي در كشور ما بشود، انجام داد، با شعر نميشود تقلب كرد. اگر بدانيد در چه سالهايي چه آدمهايي با چه دستگاهها و بوق و كرناها و امكانات وسيع تبليغاتي كوشيده بودند كه زبان فارسي، آنها را شاعر خوب و بزرگ بشناسد، اما اينها مطلقا شناخته نشدند. زبان فارسي اين هوشمندي را داشته است و در درازمدت هرگز اشتباه نكرده است. از كتاب «آخر شاهنامه» اخوان اول سال 1338 ، 500 نسخه چاپ كرد و فروغ برايش نامه نوشت كه اين اثر باارزش است و توصيه ميكنم در اين زمينه چهار جزوه گفتوگوي فروغ را كه سيروس طاهباز و م. آزاد با او انجام دادند، بخوانيد.
نعمت ميرزازاده درباره نامگذاري روز ملي شعر وادب در تقويم به نام محمدحسين شهريار نيز گفت: شاعر ملي در دوران خودش تعيين نميشود. هيچوقت فردوسي نيامد تا يك عده دورش جمع شوند. ملت طي زمان عنوانهايي را به آنها دادند. اين آيندگان هستند كه انتخاب ميكنند. من با برگزيدن شاعر ملي از ميان شاعران معاصر، با توجه به تنوع، اين كار را از بيخ و بنياد نادرست ميدانم. ارزش اصلي شاعران بزرگ زبان فارسي را محك درازناي زمان تعيين ميكند. خوشبختانه در عصري زندگي ميكنيم كه شاعران بسيار خوبي از فروغ تا اخوان و سپهري و شهريار داريم. در همين حد بيش از اين عملي نيست.
*********
نعمت ميرزازاده متخلص و معروف به (م. آزرم) اول اسفند 1317 در مشهد زاده شد. زبان و ادبيات فارسي و علوم اجتماعي را تحصيل، تحقيق و تدريس كرده و دورهي دكتري مردمشناسي و جامعهشناسي را در دانشگاه پاريس گذراند. فعاليتهاي فرهنگياش را از سال 1339 با انتشار روزنامه «خراسان ادبي» و «هيرمند ادبي» آغاز كرد و حاصل آن تاكنون، افزون بر نوشتارهاي پژوهشي در حوزهي فرهنگ و ادب فارسي، 16 مجموعه شعر است.
نعمت ميرزازاده در پيامدهاي انتشار «سحوري» در پاييز 1349 و آغاز مبارزه مسلحانه، فاصلهي سالهاي 1350 تا انقلاب بهمن 1357 را بهنوبت در زندانهاي سياسي مشهد و تهران گذراند. او در تمام اين سالها ممنوعالقلم بود و گويا - بهگواه اسنادي كه يكماه پس از پيروزي انقلاب اسلامي در كيهان و اطلاعات منتشر شد - در شمار 41 نفري قرار داشت كه ميبايد به همياري ساواك و گارد جاويدان در روز 21 بهمن 57 كشته ميشدند.
ميرزازاده تاريخ فرهنگ و هنر ايران و زبان و ادبيات فارسي را تا سال 1360 در دانشگاه هنر و دانشگاه شهيد بهشتي (ملي ايران) تدريس كرده و در بنياد شاهنامه فردوسي در ويرايش علمي شاهنامه زير نظر زندهياد مجتبي مينوي همكاري داشته است.
م. آزرم از سال 61 در پاريس بهسر ميبرد و بهعنوان استاد مهمان در دانشگاههاي اروپا و آمريكا هم تدريس كرده است.
در كارنامهاش اين آثار بهچشم ميخورند: «تنديس» (منظومه نمايشي 1342، كه بدون نام سراينده توسط فرد خيري چاپ شد)، «گذربان» (1346 و 1349، كه هر دوبار در چاپخانه توقيف شد و منتشر نشد)، «پيام قصيده بلند» (1347)، «ليلهالقدر» (1349، كه توقيف و در سال 1357 منتشر شد)، «سحوري» (شعرهايي از ايران)، «پرواز در توفان»، «صور اسرافيل»، «گلخون»، «گل خشم»، «به هواي ميهن»، «پادافره نامك»، «در جشنواره بينالمللي شاعران»، «در مه غربت»، «از شقايق و شبنم»، «از سنگلاخ و صاعقه و كاروان» و «ميان افقهاي ديروز و فردا».
آثار در حال چاپ اوست: «ترانهنامه» (براي اسماعيل خويي)، «آفتابگردان»، «خورشيد خيزان» و «نسل ستاره در شب توفان».
گفتوگو از: خبرنگار ايسنا، مريم كريمي
انتهاي پيام