جمال ميرصادقي هنوز هم بر اعتقادش به آرمانخواهي در داستان پافشاري ميكند.
اين داستاننويس پيشكسوت با حضور در خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، در گفتوگويي، از تفاوتهاي نسل امروز داستان با نسلهاي پيشين، رمان و داستان كوتاه و بهفروش رفتن آثار ترجمهيي در ايران سخن گفت.
بهاعتقاد ميرصادقي كه در 73 سالگي هم در كارگاههاي داستاننويسياش با جوانان در ارتباط است، ميان داستاننويسي امروز و گذشتهي ما تفاوت اساسي وجود دارد.
او سه نسل را از آغاز تا كودتاي 28 مرداد 32، از كودتا تا انقلاب و از آن به بعد برميشمرد و خصوصيت بارز دو نسل اول را آرمانخواهي و وجود آرمانشهري در كارهايشان ميداند.
بهگفتهي او، 90 درصد اين داستاننويسان، سياست را در كارهايشان دخالت ميدادند و جنبهي آرزويي در آثارشان مشهود است. البته فشارهاي رژيم گذشته و روحيهي زمان را در اين موضوع مؤثر ميداند و شدت گرفتن آن را به طرح مسألهي «رسالت ادبيات» و «اصالت وجود» از طرف ژان پل سارتر مربوط ميداند.
«ژان پل سارتر معتقد است انسان در ابتدا هيچ اختياري ندارد و بعدها براساس تشخيص، انتخاب بهوجود ميآيد. اين مسأله آمد در ايران و با نياز جامعه و روحيهي زمان ما تطابق داشت كه اغلب نويسندگان به آن جلب شدند.»
ميرصادقي از جلال آل احمد نام ميبرد كه آرمانشهري مذهبي مورد توجهش بود تا م. ا. بهآذين كه به آرمانشهري بدون طبقه اعتقاد داشت. «همه يك شهر آرزويي درنظر داشتند و در تحقق آن ميكوشيدند.»
او به تقسيم نويسندگان و منتقدان به دو گروه معتقد به «هنر براي هنر» و «هنر در خدمت جامعه» اشاره ميكند كه اولي بيشتر به كار پژوهندگي داستان ميپردازد تا مسائل مربوط به جامعه و معتقد است، سياست كار سياستمداران است.
بهگفتهي ميرصادقي، كساني كه به هنر در خدمت جامعه معتقدند، ممكن است بعضي حرفهاي طرف مقابل را بپذيرند كه مثلا در جامعهي پيشرفته كه روزنامهها همهي مسائل را مطرح ميكنند، به افشاگري در ادبيات نيازي نيست، ولي اعتقاد دارند در جامعههاي بسته، مثل دورهي فرانكو در اسپانيا، به علت درهاي بسته و فشارها، وظيفهي هنر اين بود كه به افشاگري، هدايت افكار و تسلي مردم بپردازد.
او به اين موضوع اشاره ميكند كه در جامعهي بستهي ما در رژيم گذشته كه گرفتار ديكتاتوري بود، پرداختن ادبيات به سياست و اجتماع ضرورت داشت.
ميرصادقي در ادامه ميگويد: بعد از انقلاب، اين خصوصيت آرمانگرايي از ادبيات خارج ميشود. البته آثار بعضي نويسندگان نسل دوم، ازجمله خود من و نويسندگان تحت تأثير آنها هنوز در اين جهت است، ولي خصوصيت كلي آثار بعد از انقلاب، خودمحوري است، ضد آرماني و بازگشت به خود كه در انديشه و عمل نويسندههاي اين دوره، آرمانگرايي نميبينيم.
بهعقيدهي وي، كسي كه پيش چشمش يك آرمانشهر نداشته باشد، ايستايي در ذهنش ايجاد ميشود كه به او حالت شيء ميدهد. اشيا هم فقط به «آن» جواب ميدهند و به فكر آينده نيستند. اين باعث ميشود پارادوكس بزرگي به وجود بيايد؛ انساني كه در حال تحول است، وقتي فقط به خودش فكر كند، به تناقض دچار ميشود. كسي كه در انديشه و عملش، آرمانخواهي نباشد، ناتوان از اين است كه به تاريخ شكل بدهد، چون از درك آن بازمانده است.
او در عين اشاره به تنوع اين آثار، معتقد است: چون هر كسي به فرديتش مراجعه ميكند، اين آثار تنوع زيادي دارند، اما تحت تأثير جوامع پيشرفتهاند. آنجا چون فرد در جامعهي سرمايهداري در حال از بين رفتن است، به اين موضوع ميپردازند؛ ولي جامعهي ما فرق دارد؛ ما هنوز فرديت داريم.
نويسندهي آثاري همچون «شبچراغ» و «بادها خبر از تغيير فصل ميدهند»، همچنين به اين موضوع اشاره ميكند كه الگوهايي كه ما ميگيريم، ناقصاند، يعني بيشتر به تكنيك و ساختار توجه ميشود، تا معناهايي كه جامعهي ما را نشان ميدهند.
به گفتهي ميرصادقي، اين آثار در عين تنوع، كامل نيستند و خواننده هم كمتر دارند. نويسنده خيلي زياد شده، ولي خواننده كم، چون برخلاف دو نسل قبلي، فقط مسائل خاص خود را مطرح ميكنند و نويسندهي خودمحور، هنر را محدود ميكند و به همين دليل اين آثار، خوانندهي كمي دارند.
او در پي اين موضوع، بحث ديگري را هم مطرح كرد: به هر حال نياز خواندن هست و به همين جهت مردم به كارهاي مبتذل بازاري روميآورند. البته كارهاي نويسندگان اصيل آرمانخواه هم هستند، ولي وقتي كل كارها بيآرماناند، آنها را هم دربرميگيرند و كارها افت ميكنند.
بهنظر ميرصادقي، خواننده بيشتر به اصل سرگرمكنندگي توجه ميكند، ولي سرگرمكنندگي شاهكار به وجود نميآورد. تمام شاهكارها سرگرمكننده هستند، ولي آنچه شاهكار را به وجود ميآورد، اطلاعدهندگي و شناخت است.
اين پژوهشگر ادبيات داستاني همچنين متذكر شد: جامعه ما به الگوهاي ديگر و آثار بيروني توجه ميكند و چون از معنا و محتواي آنجا نميتواند استفاده كند، بيشتر از تكنيكشان بهره ميبرد. «ساعتها» كار خوبي بود، ولي مسألهي ما نيست.
ميرصادقي با اين موضوع هم موافق است كه آثار هنرمندان معتقد به اجتماع معمولا از نظر تكنيكي تنزل دارند، اما ميگويد كساني هستند كه در عين مدنظر داشتن رسالت ادبيات، به ارايهي كار هم توجه ميكنند.
او خودش را ازجمله نويسندگاني ميداند كه در حد ميانه، هم به تعهد و هم به تكنيك اثر توجه دارد. از هوشنگ گلشيري ياد ميكند كه گرچه در زندگي اهل سياست بود، ولي در كار، هنر را از سياست جدا ميكرد و براي هنر، وظيفهاي جز خودش نميشناخت و البته فروش نويسندههايي را كه بيشتر به جامعه ميپرداختند، نداشت.
ميرصادقي از رمان «اضطراب ابراهيم» خودش هم مثال زد كه رماني غيرخطي و مدرن است. «شنيدم كساني كه جايزه ميدادند، گفتند ميرصادقي چي نوشته! آنها به آثاري مثل «چراغها را من خاموش ميكنم» جايزه ميدهند كه در حد درك و فهم عامه است و زياد فكر نميبرد.»
وي در ادامه به اين موضوع اشاره كرد كه آثاري كه فقط خصوصيت سرگرمكنندگي دارند و بعد از تمام شدن، ميگذاريشان كنار، فروش دارند؛ مثل «بامداد خمار»؛ ولي آثار اصيل كه بعدهاي مختلف دارند، بارها خوانده ميشوند.
ميرصادقي علاوه بر تعهد و تكنيك، عامل «جهان داستان» را هم در انتخاب داستان و پسند آن عنوان ميكند. او از «اسفار كاتبان» ابوتراب خسروي نام برد كه از نظر تكنيكي خوب است و موضوع قشريگرايي را مطرح ميكند و غيرمستقيم، تعهدي دارد؛ ولي يادآور ميشود: از اين جهتها كتاب را پسنديدم، ولي از آن خوشم نيامد، از نظر سليقه و ذوق. جهاني را كه در آن مطرح ميشود، "نميتوانم حس كنم و اسطورههاي يهودي مورد توجه من نيستند".
پس از نظر او، مسألهي علمي و ذوق و سليقه، دو موضوعاند كه البته ميگويد، دير به آن پي برده است.
جمال ميرصادقي در بخش ديگري از گفتوگويش با بخش ادب ايسنا، از خلق نشدن رمانهاي بلند در اين سالها گفت كه معتقد است مد شده است. «حساب ميكنيم انسان امروزي وقت ندارد؛ ميشود اين منطق را گفت، ولي در عمل اينطور نيست. در آمريكا همچنان رمانهاي چندهزارصفحهيي منتشر ميشوند كه البته ممكن است نازل باشند. داستان كوتاه آنجا بيشتر جنبهي هنري پيدا كرده و كمتر ناشري به آن توجه دارد، مثل اينجا.»
بهاعتقاد او، آنجا حادثهي آنچناني در زندگي افراد اتفاق نميافتد و مردم، نيازها و آرزوهايشان را از طريق سريالها يا رمانها پي ميگيرند، به همين دليل هم كتابهاي قطور بيشتر مبتذل، خواننده دارند.
«زماني كه اينجا هنوز سريالهاي تلويزيوني اين قدرت را پيدا نكرده بودند، رمانهاي قطور خواهان داشتند. الان سطح ذهني بسياري خوانندهها پايين آمده و خوانندههاي تازه صرفا دنبال سرگرمياند. بشر امروز نميخواهد فكر كند؛ آنقدر فشار كار هست كه با كتاب فقط ميخواهد سرگرم شود.»
او با بيان اينكه هنوز نياز به رمان وجود دارد، يادآور شد: حالا همهي نويسندهها روآوردهاند به رمان كه بازار دارد؛ داستان كوتاه زود خوانده ميشود و نياز ذوقي، هنري را برطرف ميكند؛ ولي جاي رمان 200، 300 صفحهيي كه يك شب خواننده را ميگيرد، پر نميكند. اما اينكه چرا رمان وسيع نميشود، چون تلويزيون تا حدودي جاي آن را گرفته است. ولي نياز هست، و رماننويسي ما دورهاي را طي ميكند كه قبلا طي نكرده است.
ميرصادقي قيمت كتاب و زمانبر بودن را از ديگر دلايل خلق نشدن رمانهاي بلند ميداند.
نويسنده آثاري چون «جهان داستان ايران» و «جهان داستان غرب»، رويكرد به آثار ترجمهيي را هم از گرفتاريهاي هميشگي ما ميداند و يكي از دلايلش را مميزي. «مميزي نميگذارد، رمانها زندگي واقعي باشند. رماني كه توانسته از گير و بند سانسور دربرود و مسائل اجتماع را مطرح كند، به چاپهاي متعدد رسيده، مثل «همسايهها»ي احمد محمود كه هرچند الان مجوز ندارد، ولي همواره مورد توجه بوده است. مخاطب زندگي را آنگونه كه هست، در داستان نميبيند؛ اگر هم ببيند، ناقص است. اما فكر ميكند در رمان خارجي ميبيند؛ ممكن است اينطور نباشد، ولي چون شناخت ندارد و موضوع برايش تازه است، توجهش را جلب ميكند.»
اين داستاننويس همچنين رسيدن داستان كوتاه و رمان را از غرب به ما از ديگر دلايل رويكرد مخاطبان به آثار ترجمهيي ميداند و معتقد است: اين ذهنيت كه آنها اصل هستند، پس هر چه از آنها ميآيد، اصيل است و خواندني، باعث شده آثار ترجمهيي مورد استقبال بيشتري قرار گيرند. البته اين موضوع مقداري حالت غربزدگي دارد. رمانهايي را در حد درجهي سه و چهار ميبينيم كه به چاپهاي متعدد ميرسند، ولي خودمان رمانهايي به مراتب قدرتمندتر داريم كه در نهايت به چاپ دوم ميرسند.
او در عين حال يادآور شد: هر وقت قيد و بندهاي سياسي از بين ميروند، مردم به آثار تأليفي روي ميآورند. مثلا بعد از انقلاب، دو سه سالي هر اثر ايراني فروش ميرفت و دليلش اين بود كه قيد و بندي وجود نداشت. اما باز شروع شد و ذهنيتها عوض شد و مردم بيعلاقگي نشان دادند.
بهاعتقاد وي، نويسنده هيچوقت و در هيچ حكومتي مورد حمايت نبوده، چون ادبيات داستاني نمايشگر اجتماع و روشنگر است و هدايت افكار را به عهده ميگيرد؛ كاري كه حتا در سينما انجام نميشود؛ به همين جهت حاكميتها نميتوانند آن را تحمل كنند. حاكميتي كه ميخواهد دربسته باشد، به ادبيات داستاني معتقد نيست.
ميرصادقي همچنين تأكيد دارد: وقتي روزنامهها نميتوانند كار كنند، ادبيات بايد روشنگري را وظيفهي خود بداند. ما هيچ چيز نميخواهيم؛ فقط بگذارند كارهايمان منتشر شود. مدتهاست كتابهايي را در انتظار مجوز دارم؛ مسألهي مادي ناچيز است؛ من مينويسم، براي اينكه خودم را نشان دهم. فردا ميميرم؛ ميخواهم نشان دهم امروز زندهام. روزي كه كارم را از من بگيرند، ميميرم.
گفتوگو از: خبرنگار ايسنا، ساره دستاران
انتهاي پيام