ديدار با محمد حقوقي؛ «حق هيچ شاعري پايمال نخواهد شد» «شعر واقعي به تفكر نياز دارد»
شاعر حتا وقتي به كنار درياي مديترانه، مانش و سياه رفته، بهياد درياي خزر ايران شعر سروده. دوري از وطن هميشه برايش سخت بوده، خاك و آسمان ايران برايش رنگ ديگري دارد و ماه با آنكه همهجا يكي است، براي او اما ماه ديگري است، ماه ايران. محمد حقوقي فعاليت ادبياش را از سال 1340 زماني كه از دانشسرايعالي تهران در رشتهي ادبيات فارسي فارغالتحصيل شد و به اصفهان بازگشت، آغاز كرد. او كه در آن زمان، تازه با شعر نيمايي آشنا شده بوده، وقتي به اصفهان برميگردد، در چند انجمن ادبي شركت ميكند و چون ميبيند كه جوانان مجبور ميشوند از روي سرمشق غزلهاي سعدي يا حافظ شعر بسازند، تصميم ميگيرد كه اين انجمنها را بههم زند. بعدها هوشنگ گلشيري هم به او ميپيوندد و همين آشنايي سبب ميشود كه حقوقي و گلشيري همراه با جليل دوستخواه، محمد كلباسي، احمد گلشيري و فريدون مختاريان، خود جلسهاي هفتگي ترتيب دهند و با جذب جوانان، به طرح ادبيات و مسائل روز بپردازند. اين جلسهها تشكيل ميشود و با پيوستن اميرحسين افراسيابي، اورنگ خضرايي، روشن رامي، مجيد نفيسي، محمدرضا شيرواني، رضا فرخفال، يونس تراكمه، هرمز شهدادي، منصور كوشان، ايرج ضيايي، و آمدن ابوالحسن نجفي از فرانسه و نيز پيوستن احمد ميرعلايي و ضياء موحد و درنهايت، همكاري همه اينان با هم، به چاپ مجلهاي ميانجامد كه به «جنگ اصفهان» معروف ميشود و نخستين شماره آن در سال 1343 انتشار مييابد. در واقع از شماره سوم با فرستادن شعر و داستان و مقاله مشاهير اهل قلم، كساني چون مهدي اخوان ثالث، احمد شاملو، م. آزاد، منوچهر آتشي، يدالله رويايي، محمدعلي سپانلو، بهرام صادقي، تقي مدرسي، مصطفي رحيمي، پرويز مهاجر، مهشيد اميرشاهي، ميهن بهرامي، احمدرضا احمدي، صفدر تقيزاده، محمدعلي صفريان، سيروس طاهباز، رضا سيدحسيني و… كم كم «جنگ اصفهان» جاي درخور خود را در ميان مجلهها و ماهنامههاي ادبي و هنري پيدا ميكند و تا 11 شمارهي آن چاپ ميشود. اما جلسههاي «جنگ» با آمدن حقوقي به تهران و رفتن نجفي به فرانكلين در سال 1349 و آمدن چند سال بعد گلشيري، ديگر تقريبا از رسميت ميافتد. او به تهران كه ميآيد، به همان شغل قديمياش، يعني معلمي، ميپردازد و تا سالها پيشهاش ميشود. اين منتقد ادبي كه براي اولين بار در دههي 40، با مقالهي مفصل «كي مرده كه بجاست» در سومين شمارهي «جنگ اصفهان» به عرصهي نقد ادبي وارد شد و مورد توجه اهل ادب قرار گرفت، در آن مقاله نوشته بود كه از تمام شاعراني كه تا آن دهه به عنوان شاعر نوپرداز شهرت يافتهاند و همه خود را از «نيما يوشيج» متأثر ميدانند، تنها هفت نفر آنان را شاعران موفق ميتوان خواند و شعرشان را ماندگار دانست؛ "احمد شاملو، مهدي اخوان ثالث، منوچهر آتشي، فروغ فرخزاد، م. آزاد، يدالله رويايي و سهراب سپهري". حقوقي درباره اينكه چهطور درباره اين شاعران به اين اعتقاد رسيد، در ديدار با بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) توضيح داد: بهعلت مطالعه و مداقه در شعر نيمايي و بخصوص تامل و ترديد به كار برخي از شاعراني كه آن زمان از شهرت بسيار برخوردار شده بودند؛ ازجمله «سياوش كسرايي» كه مثلا از «م.آزاد» بسيار مشهورتر بود. درحالي كه من شعر «كسرايي» را در مقابل شعر «م. آزاد» واجد ارزش نميدانستم، و اين درست در سالهايي بود كه برخي به اين عقيده رسيده بودند كه «كسرايي» تنها شاعر امروز ايران است و زماني در همهي چهارراهها و ميدانهاي شهر مجسمهاش ديده خواهد شد. اما من نه فقط اين اعتقاد را نداشتم، بلكه او را در حد يك شاعر نوپرداز متوسط ميدانستم و ميدانستم كه او «شاعر روز» است؛ نه «شاعر هميشه»، شاعري كه طرز تفكر غالب آن زمان شعر او را ميپسنديد و به تعصب عقيدتي او سخت اعتقاد داشت و سرانجام هم همين، كار دست او داد و در سالهاي آخر به آوارگي او از ايران و در پايان به مرگ او در سرزميني غريب منجر شد. اما آن هفت شاعر مورد نظر من هر چه پيشتر آمدند، بيشتر خود را نشان دادند و مورد توجه اهل نظر قرار گرفتند. وي درباره شاعران پس از انقلاب و جايگاه آنان در شعر معاصر معتقد است: بعد از انقلاب كسي جاي شاعران نامبرده شده را نگرفت و ارزش شعر ما همچنان به دست همينها بود و تا الان هم هست و در دنبال آنها شاعران نسل بعد هم، يعني متولدان سالهاي 1313 تا 1322، امثال "فرخ تميمي، منوچهر نيستاني، رضا براهني، منصور اوجي، اسماعيل خويي، كاظم سادات اشكوري، جواد مجابي، محمدرضا شفيعي كدكني، محمدعلي سپانلو، احمدرضا احمدي، محمد مختاري، ضياء موحد، علي باباچاهي" و چند نفر ديگر، و البته چند نفر ديگر از نسل اول هم، مثلا "هوشنگ ابتهاج، يدالله مفتون اميني، بيژن جلالي، نصرت رحماني، فريدون مشيري، نادر نادرپور" و... . اين شاعر البته جريان انقلاب را در آثار شاعران و داستاننويسان معاصر بيتأثير ندانست و گفت: اصولا در مقاطع تاريخي خاص، در هر شرايط زماني و با هر هدف و آرماني كه آن شرايط تاريخي بهوجود ميآيد، هنر بهطور كلي متحول ميشود و از يك طرف موضوعها و مفهومهاي جديد، اغلب با جامهي شعار مورد توجه شاعران قرار ميگيرند و از سويي ديگر در «شكل»هاي گوناگون و «فرم»هاي مختلف و خاصه بازي با كلمهها از سر تفنن و تعهد؛ دو واكنش در كنار هم، يكي به اعتبار اقبال به آرمانها و اصول انقلاب و ديگري به دليل اعراض از اوضاع جديد و باورهاي مردمي. در مورد داستان هم همينطور است؛ برخي از داستاننويسان بهعلت سرعت سير وقايع و حوادث مختلف، صرفا به نوشتههاي گزارشوار بسنده ميكنند، برخي نيز منتظر ميمانند تا زماني كه وقت نوشتن آنها در قالب واقعي داستان فراهم آيد. بخصوص در انقلاب ما كه در ابتدا وضعي همهگير داشت، اما بهتدريج هر گروه بنا بر اعتقادها و نظريههاي خاص خود در يك خط هنري و ادبي مخصوص حركت كرد تا واكنشي جز واكنش گروههاي ديگر از خود نشان دهد؛ گروهي از سر اعتقاد، گروهي نيز از در اعتراض، هر كدام هم با راهها و شيوههاي مختلف… سرايندهي «زوايا و مدارات» درباره ماندگاري آثار شاعران امروز ترجيح داد كه از كسي نامي نبرد و متذكر شد: اجازه بدهيد از كسي نامي برده نشود و بيتوضيح بيشتر البته. ما اصلا اين شاعران را از نظر نحوهي واكنش در اين مقطع خاص و حساس به سه گروه مشخص ميتوانيم تقسيم كنيم: گروه اول، شاعران متعهد به انقلاب كه از همان آغاز به استفاده از قالبهاي قديم، بيشتر غزل و كمتر رباعي و دوبيتي و مثنوي متمايل شدند و با توجه به فرهنگ اسلامي و مباني تشيع و عنايت به مدايح و فضايل بزرگان دين و بهطور كلي متاثر از حماسهي انقلاب و بعد نيز به تاثير از تبعات جنگ، به ساختن شعر دل بستند و البته از اسمها، اشيا و كلمهها و تركيبهاي مناسب انقلاب و جنگ، مثلا وضو، خون، آيه، ضريح، ايمان، سجود، محراب، حجله، دجله، فرات، علقه، ذوالجناح، گل محمدي، صاعقهي عشق، بانوي شقايق، داغ لاله، قيامت خون، مزرعهي سرخ شهيد، خون زلال كربلا و… همراه با انتخاب قافيهها و رديفهاي جديد و بيسابقه فعلي و اسمي استفاده كردند. وي گروه دوم شاعران را جوانان شاعري ميداند كه درواقع، بيشتر در خط شاعران پيشكسوت و البته با زبان مردمي امروز و نه زبان ادب و با انديشه و فضايي ناشي از وضعيت و موقعيت شاعر در جريان واقايع و حوادث اين ايام حركت كردند. و گروه سوم كه با هر اين دو گروه تفاوت داشتند؛ اينها در آغاز در نوعي بلاتكليفي بهسر ميبردند و منتظر كه تا كي زمان آن برسد كه از اين بهت و حيرت بهدر آيند و بنا بر اعتقاد يا بياعتقادي و توجه به تجربه يا بيتجربگي به واكنش منحصربهفرد دست زنند. حقوقي دربارهي راه برونرفت از اين بهت و حيرت و بلاتكليفي معتقد است: البته به اين گروه بلاتكليف و مبهوت، بايد با دو نظر نگاه كرد؛ گروه شاعران شناختهشده كه اصولا تا اوضاع آرام نشود و به همهي جوانب نتوانند اشراف پيدا كنند، شعر نميتوانند بنويسند و گروه ديگر شاعران جواني هستند، بيهيچ اصول اعتقادي كه غالبا بيتجربهاند؛ اين است كه منتظر ميمانند تا راهي باز شود و بهانهاي به دستشان بيايد تا نوشتن را آغاز كنند، كه البته براي بسياري از اينها، اين بهانه، همان ورود فرضيهها و نظريههاي مختلف ادبي و زباني جديد بود، از طريق ترجمهي مقالهها و كتابهاي مختلف با مطالبي كه در اين مقاطع حساس تاريخي، خود بهخود مورد توجه قرار ميگيرد و درواقع بيشتر اين عنوانها و اصلهاست كه درنهايت سرمشق كار آنان ميشود. مثلا آشنايي با نظريههاي فرماليستهاي روسي يا «مكتب پراك» يا اصولا نظريههاي متفكران جديد در حوزه نشانهشناسي و زبانشناسي، زبان شعر، رمان، بازخواني متن، اصل تاويل، توجه به معنا و فرامعنا، مدرن و پسامدرن يا مفهوم ساختارشكني و اصطلاح «مرگ مولف» و… و به طور كلي اصول و مبانياي كه توسط امثال «ياكوبسن»، «ميشلفوكو» ،«رولانبارت»، «بلانشو»، «ژاكدريدا»، «گادامر»، «ليوتار» و ...عنوان و بيان شده است. وي معتقد است كه جوانان ما اين تئوريها را از طريق ترجمههايي كه غالبا نيز مبهم و نامفهوماند، به خيال خود در شعرهايشان پياده ميكنند و با اين توهم بر نوشتهي خود نام «پستمدرن» ميگذارند و آن را اثري فرامعنا و قابل تفسير ميدانند و خود را مثلا ساختارشكن ميشناسند. نگارندهي مجموعههاي «شعر زمان ما» توضيح داد: اين عده از شاعران از سر ناآگاهي و غالبا هم از سر بياعتقادي به اين تئوريها روي ميآورند. كار اينها نوعي بازي با زبان، بيتوجه به اصل معنا و درنهايت محتواست كه بعضا تا حد دهنكجي و لجاجت و اغلب هم بدون اينكه خود به اين حقيقت واقف باشند، لجاجتي ناآگاهانه و بيشتر از سر احساس، كه درواقع از شرايط اجتماعي و ايستادن در مقابل ارزشهاي جديدي كه بنابر تصورشان بر آنها تحميل شده، ناشي است. خب، با اين توضيحها، اينها در اين مواقع چه واكنشي ميتوانند نشان دهند، جز اينكه به بازيهاي زباني بيهيچ توجه به وضعيت و موقعيتي كه در آن هستند، بپردازند. درست برخلاف كار شاعران مجرب و سرشناس كه اگر با زبان برخورد تازه ميكنند، توفيق دريافتن زباني ديگر، به اعتبار تعريف جديد از شعري ديگر است و انعكاس جوهر زمان و جريان گذران حوادث كه آرامآرام از صافي ذهن آنها نگذرد و در عين تاثر در وجودشان تهنشين نشود، آن زبان جديد خون نميگيرد و آن شعر تازه امروزين متولد نميشود و همهي اين تاثير و تاثرها و ذهنيتها البته در سكوت و چه بسا سكوت طولاني شاعر نطفه ميبندد و شكل ميپذيرد، تا زمان نوشتن آن فرا رسد. حقوقي، بعد از انقلاب چند سالي در كارش توقف داشته و عاملي كه او را دوباره به نوشتن واداشت، جنگ تحميلي عراق بود. او بعد از انقلاب به گفته خودش مدتها به بهت دچار بود و قضايا را مينگريست. "خود من تا سال 59 قضايا را مينگريستم، تا اينكه با شروع جنگ، اضطراب به نهايت شدت خود رسيد، اضطراب تجزيه وطنم. تا سرانجام كه يك شب تا صبح در يك حالت انفجار، شعر بلند «خروس هزار يال» را نوشتم". او اين انفجار و هيجان را درواقع دليل عشق بيش از حد خود به ايران و فرهنگ اين آب و خاك ميداند و در دنباله حرفهايش ادامه ميدهد: آن ايام من در ايران نبودم، يعني تابستان سال 59 تا شروع جنگ و همينطور از اواخر سال 63 تا اواخر 64 كه به قصد مداوا در سوييس بهسر ميبردم، يعني در اوج موشكباران عراقيها. ايامي كه تحملش خيلي سخت بود، اصلا همه چيز در ايران براي من شكل ديگري دارد، رنگها جلوهاي ديگر دارند؛ خاك، آب، زمين، آسمان، حتا ماه كه در همه آسمانها يكسان ميتابد. ماه آسمان ايران در نظر من ماه ديگري است؛ جاذبهاي ديگر دارد. در ساحل درياي سياه يا مرمره، درياي شمال يا اقيانوس اطلس، درياي آدرياتيك يا مديترانه، گويي به درياي خزر نگاه ميكردم؛ همهي اين ساحلها براي من ساحل خزر بود. حقوقي شعر «خروس هزاربال» را واكنش خود نسبت به حوادثي كه در كشورش ميگذشت ميداند، ولي بعد البته با همان شيوه هميشگي خود شعر نوشت. يعني همانطور كه در مواقع مختلف شعر مينويسد: فارغ از هيجانها و تاثيرهاي موقت روز؛ چراكه اعتقاد دارد شعر واقعي به تامل احتياج دارد، تاملي كه وقتي نطفه گرفت و آرامآرام در مسير تفكر و تخيل توامان به حركت افتاد، آنوقت شعر شكل ميگيرد، و نه بيان احساسها و هيجانهاي زودگذر و در اين برهه از زمان، ناشي از وضع انقلاب، كه خود بهخود چه در داستان و چه در شعر حالت گزارش و شعار پيدا ميكند. البته اين بيشتر واكنش شاعران و غالبا جوانان شاعري بود كه نسبت به جريانهاي انقلاب حساس بودند و نه آن شاعران جوان سرگردان كه منتظر بودند تا بهانهاي به دستشان بيفتد و از جايي شروع كنند، كه اين بهانه را بيشتر سيل ترجمهي تئوريها به دستشان داد. وي كه خود با نظريههاي «رولان بارت» در دههي 40 در «جنگ اصفهان» با ترجمهي «ابوالحسن نجفي» آشنا شده بود، در ادامه گفتوگو با ايسنا تصريح كرد: البته ما نيز به اين نظريهها توجه داشتيم و آنها را هم ميخوانديم، اما نه به نيت سرمشق؛ به قصد آگاهي هر چه بيشتر از مطالب و مباحث مربوط به زبان. وانگهي ما با برخي از اين اصول از قبل هم آشنا بوديم و ضمن مقالهها و نوشتههاي خود مثلا در «جنگ اصفهان» درباره زبان و اصل هنجارگريزي و عادتشكني يا همين «آشناييزدايي» يا مساله «فرم» و «ساختار» و توجه به شعرهاي «متشكل» و ساختمند و قابليت تفسيري آنها، البته با نامهاي ديگر به اين نظريهها، استناد هم كرده بوديم. ما با نام «رولان بارت» از 40 سال پيش وقتي كه آقاي نجفي اثري را از او در «جنگ اصفهان» ترجمه كرد، آشنا شده بوديم و راجع به نظريههاي او بحث كرده بوديم و … اين منتقد ادبي هيچ جريان شعري را رد نكرد و توضيح داد: بهشخصه و بهطور كلي كار هيچكدام از اينها را رد نميكنم، حتا آثاري را كه مطلقا نميفهمم و اين يك واقعيت است كه متاسفانه هيچ كس به آن توجه ندارد؛ يعني هيچ كس نميداند كه هر چيزي را كه نميفهمد، نميتواند و نبايد رد كند؛ حالا هر اسمي كه ميخواهد پاي آن باشد. مگر ما فرمول e=mc2 را درك ميكنيم؟ و دربارهي آن ميتوانيم توضيح دهيم و بگوييم چون ما نميفهميم، پس اين جملهاي بيمعناست؟ اما اين جمله بيمعنا چيست و از كيست؟ فرمول «رابطهي جرم و انرژي» است از «انيشتين»؛ شايد بگوييد يك فرمول علم فيزيك، رياضي را كه با يك شعر نميتوان مقاسيه كرد؛ مساله مقايسه نيست. من از نفس «نفهميدن» حرف ميزنم و تاكيد ميكنم همه آدمها كه نميدانند اين فرمول انيشتين است و حتا اگر بدانند هم باز ميگويند نميفهميم. چرا؟ چون با اين زبان آشنا نيستند. همينطور كه با زبان شعر، يا با زبان چيني و اصولا مسالهاي به نام زبان، كه خود فينفسه مسالهي پيچيدهاياست. وي ادامه داد: برخي از استادان دانشگاههاي ما كه مصرانه شعر نيمايي را صرفا به دليل اين كه نميفهمند و با آن نميتوانند رابطه برقرار كنند، رد ميكنند، و ما وقتي ميگوييم چرا، ميگويند چون «نميفهميم». به اين جواب «نميفهميم» توجه كنيد و باز وقتي ميگوييم آخر چرا؟ جواب ميدهند، چون زبان نيما زبان فارسي نيست. او دربارهي اينكه چرا شعر امروز مخاطب عام ندارد، معتقد است: مساله مخاطب هم به اين سادگيها نيست؛ دلايل بسيار دارد: يكي به علت نفس «شعر» يعني «عصارهي كلام» بوده كه طبيعي است با كلام مشروح بسيار فاصله دارد، چراكه در شعر يعني در كلام موجز معمولا برخي از اركان جمله حذف شدهاند و ديگر معناي كلمهها، معناي روزمره و مستعمل آنها نيست و زبان بيشتر هدف است؛ نه وسيله، يعني زباني كه خبري ميدهد يا سوالي ميكند به قصد فايدهاي يا دستور كاري. مثلا وقتي فلان بنا از فلان معمار ميشنود كه «امروز همهي خشتها را بچين و ديوار را تمام كن»، تا وقتي كه ما امروز و در همه زمانها از حافظ ميشنويم: «خشت زير سر و بر تارك هفت اختر پاي»، بديهي است كه اين دو جمله با هم تفاوت دارند. زبان در جمله اول زبان وسيله است و براي انجام كاري سودمند و مورد نياز بيان شده است و زبان درجه دوم چنين نيست، چون نه اين «خشت» آن خشت است و نه اين «پا» پاي قدم برداشتن و رفتن. معناي جمله اول را همه فارسيزبانان ميفهمند، ولي معناي جمله دوم تنها براي فارسيزباني قابل فهم است كه با زبان مجازي و عرفاني آشناست. اما آيا همهي نوشتههاي جوانان افراط كار ما هم همينطور است؟ نه براي پارسيزبان عام و نه خاص، براي هيچ يك از مخاطبان قابل ارتباط نيست. وي در ادامه بحث درباره اينكه چرا داستان در ادبيات امروز بيشتر از شعر مخاطب دارد، گفت: زيرا در هر مقطع زماني كه جامعه در شرايط خاص و حساس قرار ميگيرد، طبيعي است داستان از آنجا كه به جزييات ميپردازد و به رفتار و واكنش كاراكترها و تيپها توجه ميكند، خود بهخود آينه يك جامعه ميشود، آيينهاي تمامنما. بنابراين داستان بسيار بيشتر از شعر مخاطب خواهد داشت و به همين دليل هم هست كه ناشران و موزعان چون ميدانند خوانندگان شعر بر عكس داستان بسيار اندك هستند، از چاپ و نشر كتابهاي شعر، مگر در مورد چند شاعر صرفا مشهور و لزوما نه بزرگ، خودداري ميكنند؛ درصورتيكه در مورد داستان اينطور نيست. البته اين را هم بايد گفت كه اصولا نشر كتاب در ممكلت ما از لحاظ توزيع و پخش يكي از بدترين دورههاي خود را طي ميكند. چون ناشران معمولا كتابهايي را چاپ ميكنند كه بدانند به چاپهاي دوم و سوم و چندم هم خواهند رسيد و موزعان هم همينطور، كتابهايي را پخش ميكنند كه بدانند براي آنها سودآور خواهد بود. اين شاعر دليل ديگر مخاطب عام نداشتن شعر امروز را نفس «شعر» ميداند، يعني وقتي زبان درنهايت ايجاز و فشردگي است و به زمان احتياج خواهد داشت تا جامعه در مرتبهي ارتباط با آن قرار گيرد. وي در اينباره افزود: بخصوص كه معمولا در درازمدت است كه كفها از بين ميروند و آبهاي گلآلود صاف ميشوند تا شعري اگر واقعا شعر است ژرفاي خود را نشان دهد؛ بنابراين بايد صبر كرد و شكيبا بود تا در آيندهاي شايد هم نه چندان دور، چهرههاي مستعد را با توجه به ارزشهاي شعري جديد، هر يك، به نسبت شناخت و به اندازه ژرفاي هر شعر پي برد؛ زيرا آنچه مسلم است، در طول تاريخ حق هيچ شاعري پايمال نخواهد شد و درنهايت هر كس به قدر ارزش كار خود به حق خود خواهد رسيد. به همين دليل است كه هيچ شاعر «روز» و با شهرت موقت، شاعر «هميشه» و معاصر همه زمانها نخواهد شد. و نه يك فرد، كه هيچ گروهي با هر مانيفست و بيانيهاي نخواهد توانست خود را به تاريخ تحميل كند. شما فقط كشور فرانسه در اين 150 سال، 200 سال اخير را درنظر بگيريد و ببينيد چقدر مكتبهاي ادبي و هنري آمدهاند و رفتهاند و هيچ اثري از آنها نمانده است. يا در همين كشور خودمان، اين گروههاي گوناگون چه نامهايي براي شيوهي شعري خود گذاشتهاند: شعر حجم، شعر ديگر، شعر گفتار، موج نو، موج دوم و سوم و … اما سرانجام در فرانسه چه كساني ماندهاند: مالارمه، والري، رنهشار، سن ژون پرس و چند شاعر ديگر، و در ايران: نيما يوشيج، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، مهدي اخوان ثالث، منوچهر آتشي و… كه در مجموع بيش از انگشتان دو دست نميشوند. در كشورهاي ديگر هم همينطور. اما چرا؟ چون شاعر واقعي فطرت شاعرانه ميخواهد و معرفت تاريخي و پشتوانه فرهنگي، همراه با احساس رنجهاي انساني. او بايد جريان تاريخ را از خود بتواند عبور دهد و تا حد امكان با اسطورهها و حماسهها و تراژديها درآميزد و در آنها غرق شود. شاعري كه به اين معارف متكي و از اين جواهر معرفتي سرشار نباشد، يك شاعر كامل و راستين، شناخته نخواهد شد. دنياي شاعر تنها چارديواري خانه يا محله يا حتا شهر او نيست، بلكه همه آفاق دنياست، آنجا كه آسمان به دريا ميريزد و با حافظهاي تاريخي و ذهني نيز با حضوري درخشان و سرشار از بارهاي معنايي و موسيقايي كلمهها، و با چنان بصيرتي كه ابعاد هر كلمه را همچون ابعاد يك شيء بتواند نگاه كند؛ چون كلمه در نظر شاعر نه تنها شنيدني كه ديدني، لمس كردني، چشيدني و بوييدني است. سخن كوتاه؛ با دست خالي و ذهن تهي و به وسيله كلمهها، آن هم در حد اسباببازي، هرگز بناي يك «شعر» را نميتوان گذاشت؛ چون مطمئن باشيد كه اين بنا زودازود فرو خواهد ريخت و تمام مصالح آن را باد با خود خواهد برد حرفهاي ديگر بماند براي بعد. محمد حقوقي در سال 1316 در اصفهان زاده شد. دوره آموزشهاي دبستاني و دبيرستاني را در زادگاهش به پايان رساند. پيش از اينكه به تهران بيايد، تنها دو كتاب شعر با نام «زوايا و مدارات» و «فصلهاي زمستاني» را در اصفهان چاپ كرده بود و نه تنها به عنوان شاعر، كه به عنوان منتقد هم، همراه با چاپ مقالهها و نقدهايي در «جنگ اصفهان»، مجلهي «آرش» و مطبوعات مختلف، مشهور شده بود. اما آنچه او را بيش از پيش شناساند، انتشار كتاب «شعر نو از آغاز تا امروز» بود كه در واقع به عنوان تنها آنتولوژي معتبر شعر نو شناخته شد. اين كتاب سال بعد با تجديد نظر در دو مجلد مفصل انتشار يافت و شعر دهههاي 50 و 60 را نيز دربر گرفت. او حالا دارد جلد سوم شعر نو از آغاز تا امروز رامينويسد كه به شعر دهههاي 70 تا اواخر 80 ميپردازد، ولي ميخواهد نام دههها را بردارد، چرا كه فكر ميكند شايد تا آخر دههي 80 نتواند برسد. محمد حقوقي از سال 1348 تا 1380 نزديك 30 جلد كتاب اعم از شعر و نقد شعر منتشر كرده است. «زوايا و مدارات»، «فصلهاي زمستاني»، «شرقيها»، «گريزهاي ناگزير»، «با شب، با زخم، با گرگ»، «خروس هزار بال»، «شب ناشب»، «دالانهاي بلند عصر»، «از بامداد نقره و خاكستر»، «سبدها»، «از دل تا دلتا»، «گيلاسها و گنجشكها»، «اندوهيادها» و … حقوقي پنج جلد كتاب نيز با عنوان «شر زمان ما» به ترتيب دربارهي شعرهاي «احمد شاملو»، «مهدي اخوان ثالث»، «سهراب سپهري»، «فروغ فرخزاد» و «نيما يوشيج» به چاپ رسانده است. ششمين مجلد اين كتابها ويژه «سيمين بهبهاني» و هفتمين آنها نيز درباره شعر «منوچهر آتشي» است كه هر دو را در دست نوشتن دارد. از اين شاعر و منتقد دو كتاب ديگر هم توسط «نشر قطره» بهزودي منتشر خواهند شد: يك مجموعه شعر با نام «شعرهاي ساحلي» و ديگر با نام «تا نظم هندسي واژهها» يا «شعرهاي ساختمند» كه شامل تفسير بهترين و متشكلترين شعرهاي معاصر ايران از نظر حقوقي است و احتمالا سه تا چهار مجلد خواهد شد. او چندين كتاب با نامهاي «سطحهاي شعر در سطرهاي نثر»، «لاكپشتها»، «مثنوي شهرزاد» و «ترانههاي بابا» را نيز براي چاپ آماده دارد. گزارش گفتوگو از: خبرنگار ايسنا، زينب كاظمخواه انتهاي پيام