گفتوگوي تفصيلي با عبدالله كوثري؛ "مشكل نسل فعلي مترجمان اين نيست كه نويسندهي بزرگ وجود ندارد"
عبدالله كوثري از نسل دوم مترجماني است كه سالها ادبيات آمريكاي لاتين را ترجمه كرده و در شناساندن اين ادبيات به خوانندگان ايراني كمك كردهاند. كوثري در دانشگاه، اقتصاد خوانده، اما به گفته خودش از هفت سالگي تا حالا - بي هيچ اغراقي - دارد ادبيات ميخواند. اقتصاد را براي اين خوانده كه علم اجتماعي بوده و بيشتر براي كنجكاوري خود خواسته اين رشته را ياد بگيرد. اما زمانيكه اقتصاد ميخواند باز عشقش به ادبيات بود؛ خواندن اقتصاد تنها به او كمك كرد تا در اين زمينه هم ترجمههايي نزديك به 10 يا 12 جلد داشته باشد. او زمانيكه به ترجمه شروع ميكند، ادبيات آمريكاي لاتين به دادش مي رسد؛ چراكه پيش از آن، مترجمان نسل اول چون "ذبيحالله صفا"، "نجف دريابندري"، "رضا سيدحسيني" و "ابوالحسن نجفي" آثار دست اول دنيا را كه هنوز ترجمه نشده بود، ترجمه كرده بودند. بنابراين دست آنان براي گزينش غولهاي ادبي باز بود. از ادبيات فرانسه "شجاعالدين شفاء" لامارتين را در دههي 30 ترجمه كرد و در كنارش "محمد قاضي" رمانهاي "ويكتور هوگو" را ترجمه ميكرد. "رضا سيدحسيني" و "نجف دريابندري" هم "آلبر كامو" و "ژانپل سارتر" را به ما معرفي ميكردند. ترجمهي ادبيات آمريكا هم خيلي محدود بود؛ ولي از دههي 30، "ابراهيم گلستان"، "ارنست همينگوي" را به ما شناساند؛ دريابندري هم همينطور. "ويليام فاكنر" چون سختتر بود، ديرتر معرفي شد. آنطرف هم ادبيات روس را داشتيم كه عدهاي آنرا ترجمه ميكردند؛ يعني كلي زمينهي بكر براي ترجمه بود؛ تا نوبت به كساني چون كوثري رسيد كه نسل بعدي هستند و ديگر خيلي از آثار ترجمه شده است. وقتي كوثري ترجمه را شروع كرد، ادبيات آمريكاي لاتين ادبيات تازهاي بود كه هنوز كسي آنرا ترجمه نكرده بود. آشنايياش با ادبيات آمريكاي لاتين به اواخر دههي 40 يعني زمان ترجمه "انفجار در كليساي جامع" كارپانتيه - اولين كسي كه آثارش ترجمه شد - بازميگردد. بعد از آن، كاري از "آستورياس" به نام "آقاي رييسجمهور" بود كه هر دو اين نويسندگان از آغازگران رئاليسم جادويي هم بودند. بعد از اينها در دههي 50 كارهاي بورخس و ماركز شناخته شدند. كوثري از همان آغاز به اين ادبيات علاقه يافت. در سال 63 اولين بار يكي از دوستان ناشرش چند كتاب داد؛ تا يكي را براي ترجمه انتخاب كند كه او "آئورا" را بهدليل جذابيت عجيبي كه داشت انتخاب كرد؛ تا سال 64 آنرا ترجمه كرد و به ناشر سپرد؛ اما بهعلت جنگ، انتشارات رونقي نداشت و به اين ترتيب كتاب چند سال بعد درآمد. از آن به بعد در ادبيات بهدنبال ادبيات آمريكاي لاتين بهخصوص "ماريو وارگاس يوسا" و "كارلوس فوئنتس" - كه ابتدا معرفي كرده بود - رفت. در سالهاي بعد سعي كرد دانش عمومياش را در زمينه ادبيات آمريكاي لاتين بالا ببرد. نتيجهاش اين شد كه ديگران را شناخت و ديد جا دارد كه معرفي شوند. يكي از دلايل ديگري كه باعث شد به ترجمه ادبيات امريكاي لاتين روي آورد، اين بود كه معتقد بود در ادبيات كسي نميتواند خود را به حيطهي خاصي محدود كند؛ بهخصوص اينكه ادبيات جهان بسيار وسيع است. اگر او امروز به ادبيات آمريكاي لاتين پرداخته، بهدليل پويايي آن بود كه امروز ما در آن ميبينيم. اگر ادبيات آمريكاي لاتين را ترجمه كرده بدان معنا نبوده كه دلش نخواهد كلاسيكهاي روس يا انگليس را ترجمه كند، اما فكر ميكرده نويسندگان آمريكاي لاتين در رمانهاي جديد خود - حتا جدا از رئاليسم جادويي - قالب و زبان جديدي براي رمان آفريدند. او با زمان و وقت محدودي كه داشته تا به حال اين كارها را ترجمه كرده، شايد در آينده در زمينه تراژديهاي يونان كه دوست دارد و ماندگار هم هست، كار كند. دليل ديگري كه دلش مي خواسته ادبيات اين سرزمين را ترجمه كند، براي اين بوده كه معتقد است: ادبيات اروپا از دههي 70 و 80 به بعد ادبيات پويايي نيست. همچنين در ايالات متحده در دههي 70 و 80 ، نه همينگوي، نه فاكنر و نه "جان اشتاينبك" را داريم و يكباره ادبياتي از سرزمين استبدادزده و فقير بلند ميشود و جهان را خيره ميكند. تجربه جديد آنها در شيوهي بيان و هم در تعريف انسان باعث شد نه تنها در ايران، بلكه در جهان، اين ادبيات بهعنوان پوياترين ادبيات معاصر شناخته شود. او هم جزو كساني بود كه چنين علاقهاي را يافت و تاكنون سعي كرده جريانهاي مهم اين ادبيات را تا حدودي كه توانسته معرفي كند. اما همهي كار او تنها در ادبيات آمريكاي لاتين نبوده، بلكه در نقد و بررسي نويسندگان هم در قالب بنيانگذاران فرهنگ و مجموعهي نسل قلم كار كرده است. عبدالله كوثري درباره نبود آثار ماندگار و مترجم شاخص در اين دوره، به خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران _ ايسنا توضيح داد: مشكل نسل فعلي مترجمان اين نيست كه نويسندهي بزرگ وجود ندارد، چراكه اولا طبيعي است كه هر نسلي بهدنبال نويسندگان همزمانش كه در جهان هستند، برود. الان عدهاي نويسندهي جديد در جهان هستند، شايد من نپسندم، ولي زبانشان با زبان جوانهاي ما همخواني بيشتري دارد، پس آنها بايد آنرا ترجمه كنند. مترجم زياد شده، زيرا متاسفانه معيار تعيين مترجم مخدوش شده است. امروز بسياري از مترجمان ما كساني هستند كه ليسانس زبان گرفتهاند و فكر ميكنند به صرف داشتن آن، صلاحيت ترجمه دارند. اغلب اينها جز همان نويسندهاي را كه ترجمه ميكنند، چيزي نخواندهاند و همهشان زبان فارسي سطحي دارند، در حاليكه اولين تعريف مترجم اين است كه آدمي باسواد و فرهيخته باشد و تسلط كافي و ژرف به زبان خودش داشته باشد؛ به هر حال ما فارسي مينويسيم. او مشكل ما را نبود مطالعهي ژرف ميداند كه اين مشكل هم در كل ادبيات و بهخصوص در زبان فارسي وجود دارد و ميگويد: در اين دنياي به اين وسعت، هنوز نويسندگان زيادي شناخته نشدهاند و جا دارد مترجمان نسل جديد روي آنها كاركنند. "پرورش جمله و القاي حس موجود در متن اصلي به متن ترجمه، خود به اين معناست كه تو واژههاي بيشماري را در اختيار داشته باشي و به اندازهي آن نويسنده واژه بلد باشي. به همين دليل ترجمههاي امروزي قابل خواندن نيستند، زيرا فارسي ندارند؛ با حداقل زبان فارسي هم نميتوان شاهكار خلق كرد. كوثري دليل ديگر روي آوردن مترجمان اين نسل را به كارهاي بهروز، مد هم ميداند و ميگويد: مسابقهاي است كه هر كاري زودتر درآمد ترجمه كنند. اين ميشود كه سه ترجمه همزمان درميآيد و هيچكدام قابل خواندن نيست. با همهي ميراث ترجمهاي كه داريم و بسيار هم گرانقدر است، بسياري از آثار دههي 30 را كه ميخوانيم، ميبينيم جا دارد كه دوباره ترجمه شوند؛ زيرا دراين 50 سال، زبان فارسي به همت دو يا سه نسل مترجمي كه از دههي 20 كار كرده است، غنيتر شده و معادلهاي زيادي در مقابل واژههاي فارسي يافتهايم. اين مسائل امكان ميدهد بسياري از كارهاي ترجمهشده در دهههاي 20 و 30 بهعلت فقدان تجربه داراي نقصهايي باشد كه بهتر است دوباره ترجمهشان كنيم. اين مترجم همچنين معتقد است تعريف مشخصي از ادبيات پستمدرن نداريم "در ادبيات آمريكاي لاتين هم از دههي 1950 به بعد پديدهاي به نام رمان جديد بهوجود آمد كه نمايندگان اوليهي آن بورخس، كارپانتيه و آستورياس هستند كه بخشي از آنها آغازگر ژانر رئاليسم جادويي نيز هستند. يوسا، فوئنتس و ماركز نسل دوم رمان جديد در آمريكاي لاتين هستند كه اينها هم فكر نميكنند به آن معنا پستمدرن باشند؛ ولي نوعي هنجارشكني در ادبيات آمريكاي لاتين بهوجود آوردند كه يكي از ويژگيهاي عمدهي ادبيات آمريكاي لاتين هم هست. وي مي گويد كه اصولا ما سنت نقد نداشتهايم؛ نه نقد شعر، نه داستان و نه ترجمه. در گذشته هم نوعي تقريضنويسي و يا حاشيهنويسي داشتهايم. در بعضي از تذكرهها هم برآورد كلي از شعر حافظ، سعدي و مولوي كردهاند. بنابراين نقد به آن معنايي كه در اروپا به وجود آمده، حاصل نگرش خاصي است كه در ما هنوز تكميل نشده است. در دنياي غرب بنا به شيوهي خردانديشي بعد از رنسانس انسانها به اين نتيجه رسيدند كه مهمترين كار براي پيشبرد كار، سنجش آن است. اما سنجش كار را با سنجش خرد مخلوط نكردند. ولي ما اين سنت را اينجا نداشتيم، به اين دليل وقتي شعري نقد ميشود، فرد نقد ميشود؛ نه شعرش. البته اين 20 يا 30 سال كارهايي شده؛ ولي تا ما به آن پايهي نقد غربي برسيم به علت فقدان سنت نقد سخت است. مترجم "آئورا" از ديگر مشكلات ما را كمبود تحمل در نقد آثار يكديگر مي داند و ميافزايد: ما نپذيرفتهايم كه ميشود يكديگر را نقد كرد، اين مشكل است و زمان ميخواهد تا ياد بگيريم. البته اين اواخر تحملها بيشتر شده است و اينك واكنش يك شاعر در مقابل نقد در مقايسه با انسان دههي 30 فرق كرده است. همچنين مقداري نقد ترجمه وجود دارد كه در نشرياتي چون مترجم، بخارا، كلك، كتاب ماه و غيره چاپ ميشود. گوثري نقد ترجمه را در ايران، پيدا كردن اشتباه مترجم در ترجمه يك واژه عنوان ميكند و معتقد است: هر چند اين امر لازم است، اما منتقد بايد ياد بگيرد كليت كار را بسنجد تا اينكه اشتباه يك يا دو لغت را در ترجمه پيدا كند. مترجم هم انساني خطاپذير است و ممكن است واژهاي را بد ببيند و اشتباه كند. هر چند اين موضوع عيب است؛ اما بايد ديد آيا مترجم در كليت اثر توانسته پاسخگوي متن اصلي باشد و آن تاثير مشابه متن اصلي را بر خوانندهي پارسيزبان بگذارد. او همچين ترجمه را كاري سخت در ايران ميداند و توضيح ميدهد: در خارج هيچوقت اسم مترجم روي جلد نوشته نميشود؛ ولي در ايران با همان فونت اسم نويسنده، اسم مترجم ميآيد و دليلش اين است كه در انگليس ترجمهي يك اثر فرانسوي به انگليسي به اين دشواري نيست؛ چراكه اولا بخش عمدهاي از واژههاي لاتين بين آنها مشترك است و در ثاني زمينهي مشترك اروپايي كار را بسيار تسهيل ميكند؛ ولي اينجا ما فقط واژهها را ترجمه نميكنيم؛ حالت، ضربالمثل، فرهنگ، آداب و رسوم را هم ترجمه ميكنيم كه در فارسي بسياري از اينها معادل ندارند، بنابراين تو داري يك فرهنگ را برميگرداني؛ نه صرفا واژهاي را. كوثري دليل ترجمه را شناساندن فرهنگ مغاير به اهل فرهنگ ميداند و ميافزايد: اگر قرار باشد بهدنبال چيزهايي باشيم كه با اين فرهنگ كاملا سازگار است، ضرورتي ندارد. ترجمه جايي ضروري است كه ما نادانستهها را تجربه كنيم. اما فكر ميكنم ادبيات بهطور كلي از انسان حرف ميزند. هيچ ادبياتي براي هيچ فرهنگي بهطور مطلق غريبه و ناسازگار نيست. آيا فكر ميكنيد ادبيات قرن 19 روسيه براي انسان امروز ايراني عجيب نيست؛ هست، ولي خوانندهي ايراني الان با "آنا كارنينا" احساس همدردي ميكند و ميفهمدش، زيرا او انسان است؛ زني است كه تحت شرايط خاص دست به يكسري كارها زده است و ما ميتوانيم دهها آنا كارنينا را درتهران اسم ببريم. از اين فراتر من ميخواهم آثار 2500 سال پيش ايران را ترجمه كنم؛ نسبت من با اورستوس يوناني 2500 سال پيش چيست؛ باز وجه مشترك انساني اورستوس است. وقتي اورستوس را ميفهمي، چه رسد به آناكارنينا. جدا از اينها، اين رقابتها، ادبيات را خواندني ميكند و ما از اين رقابتها است كه ميآموزيم. ما وجوه اشتراك انسان را در اثر ترجمهشده ميبينيم، به اين دليل هم ادبيات روس خواهان خودش را دارد و هم ادبيات آمريكاي لاتين امروز. وي درباره وفاداري به متن ترجمهشده و از طرف ديگر سانسوري كه مترجم ممكن است با آن مواجه شود اين موضوع را واقعيت جامعهي ما ميداند كه در آن زندگي ميكنيم و ميافزايد: هم در جامعه و هم در دولت اعتقاد به سانسور وجود دارد. من مترجم، شيوهي خاص خود را دارم. يكي دو مترجم را ميشناسم كه ميگويند چون رمان سانسور ميشود، ما ديگر رمان ترجمه نميكنيم. من رمان ترجمه ميكنم با چند شرط: اولا رمان را يك يا دو بار ميخوانم و ميفهمم كه اگر اين رمان ترجمه شود و به ادارهي سانسور برود خيلي آسيب ميبيند يا نه؛ اگر اين آسيب آنقدر باشد كه به كار اصلي نويسنده لطمه بزند، چنين كتابي را ترجمه نميكنم. كتابي را ترجمه ميكنم كه ميتوانم با چانه زدن با كمترين حد دستخوردگي آنرا بيرون آورم. تا وقتي كه به چيزي غيرمنطقي به اسم سانسور كتاب معتقديم، مترجم چارهاي جز اين ندارد؛ يا نبايد بسياري از كتابها ترجمه شود يا كتابهايي را انتخاب كنيم كه سانسور لطمهي اساسي به آن نميزند. من معتقد به حصر نيستم؛ بايد تعديل كرد. اين وضع فاجعهباري است كه بار بدي را به دوش مترجم ميگذارد. وي همچنين معتقد است: در جامعهاي كه انواع CD وجود دارد و اينترنت، ماهواره و فيلمهاي عجيب وغريب در اختيار صدها هزار بيننده گذاشته ميشود، سانسور دو هزار كتاب كه عدهي خاصي آن را ميخوانند، كاري بيمعناست. مترجم رمان "پوست انداختن" كارلوس فوئنتس صرف ترجمه يك اثر را باعث جهاني شدن آن نميداند و يادآور ميشود: اينطور نيست كه ما ترجمه نشده باشيم؛ از "صادق هدايت"، "غلامحسين ساعدي"، "محمدعلي جمالزاده" تا "محمود دولتآبادي" و "سيمين دانشور" آثاري ترجمه شده است. اما آيا اينها جهاني شدهاند؛ يا بايد مانند فوئنتس شوند؟ فرآيند جهاني شدن چيز آگاهانهاي نيست. فكر ميكنيد كه آمريكاي لاتين زماني تصميم گرفت تا جهاني شود و بعد از آن نويسندگانش شروع به نوشتن كردند؟ اين طور نيست؛ آنها كار خود را كردهاند. بعد چند نفر ادبياتشان را خوانده و ديدهاند كارهاي بزرگي است و آنوقت ترجمه كردهاند، چراكه عظمت كارهايشان انكارناپذير بود. پس جهاني شدن فرآيند مشخص آگاهانه نيست كه از قبل بگوييم بايد جهاني شويم. او درباره اين موضوع كه چرا تنها بخشي از شعر ما جهاني شده، معتقد است: نوآوري ما براي آنها كهنه است. غزل ما يك چيز بيهمتا در دنيا بود و در كل ادبيات غرب هم بگردي شعرهايي مثل حافظ و مولانا نميبيني؛ اينها چيزهاي شناختهشده است. كار عجولي كه در شعر ما شده اين است كه ميخواهند شعر فارسي را ترجمه كنند. با اين كار دارند زبان فارسي را از بين ميبرند. اين شعرهاي جديدي كه گفته ميشود؛ خود خوانندگان ايراني هم نميفهمندشان، چه رسد به ترجمهاش. معتقدم كارهاي ما بايد ترجمه شود، من ايراني هرقدر به انگليسي مسلط باشم، نميتوانم كار"هوشنگ گلشيري" را آنچنان ترجمه كنم كه يك انگليسيزبان كه فارسي ميداند. كوثري اين پرسش را مطرح كرد كه مگر ما چند مترجم داريم كه بتوانند كار ادبي ما را به زبانهاي ديگر ترجمه كنند، و گفت: براي اينكه جهاني شويم بايد كاري در حد "صد سال تنهايي" گابريل گارسيا ماركز بكنيم، كه آن هم كار هر كسي نيست. در ضمن اگر رمان ما جهاني نشده به اين دليل بوده كه در غرب رمان از"دن كيشوت" آغاز شد. در آمريكاي لاتين هم از اواخر قرن 18 رمان مينويسند، ولي ما 100 سال هم نيست داريم رمان مينويسيم، پس بسياري از تجربياتي كه داريم تقليدي از تجربيات آنها است. عبدالله كوثري در سال 1325 در شهر همدان متولد شد. از دانشكده اقتصاد دانشگاه شهيد بهشتي تهران ليسانس گرفت. مدتي به ويراستاري پرداخت و به لندن رفت؛ اما بعد از آنتمام تلاشش را بر ترجمه متمركز كرد. وي هماكنون در مشهد ساكن است. تعدادي از آثار منتشرشده اين مترجم به اين شرح است: دكترين كيسينجر و نيكسون در آسيا، دوره كامل اقتصاد، محاكمه ژاندارك در روئن (برشت)، صنعت و امپراطوري (هابزبام)، تاريخ اقتصادي خاورميانه و شمال آفريقا (عيساوي)، آنتوان بلوايه (پل نيزان)، آئورا (كارلوس فونتس)، خودم با ديگران (فونتس)، آدام اسميت (رافائل)، گفتوگو در كاندارل (ماريو بارگاس يوسا)، مجموعه طرح نو (گرينگوي پير، جنگ آخر زمان، تراژدي اورستيا، تامس مور، اراسموس، شكسپير، هومر، ويرجي) و مجموعه نسل قلم (سروانتس، فوئنتس، بودلر، پوشكين، پاسترناك، الكساندر بلوك، خيمنس، اسكاروايلد). گزارش - گفتوگو از: خبرنگار ايسنا، زينب كاظمخواه انتهاي پيام