«يادتان بخير اي سبكبالان بي ادعا! » حسن جان! براي شانههاي ناتوان ما تحمل غروري كه آفريده بودي دشوار بود...
يادت بخير اي «حسن قريب»! روزهاي اولي كه وارد ايسنا شدهبودي و با من براي پوشش خبري مراسم سخنراني همسر سعيد ابوطالب به كوي دانشگاه آمده بودي، همان دمي كه با چشمان معصومت و چهرهي خندانت راه و چاه كار در ايسنا را از من ميپرسيدي، همان دم كه از دشواريهاي زندگي خوابگاهي و غربت با من سخن ميگفتي، هيچ به ذهنم خطور نميكرد كه روزي زير تابوت سه رنگ شهادتت نغمهي سرخ لا اله الا الله سر خواهم داد. به گزارش خبرنگار سرويس نگاهي به وبلاگهاي ايسنا ايسنا بلاگرhttp://www.softnews.blogfa.com نوشته است: حسن جان! براي شانههاي ناتوان و بيلياقت من چقدر دشوار بود تحمل غرور و افتخاري كه تو آفريدهبودي و تو اي اسماعيل عزيز با اين كه نميشناختمت چقدر آشنا به نظر ميرسيدي، آري آشنا بودي چراكه مقربان و ملائك درگاه الهي پيكر مقدس و پاك تو را نيز مانند شهداي فاو و شلمچه تا بيكرانها بدرقه ميكردند. حسن عزيز يادت بخير باد! چه داغي بر دلم نهادي، داغي كه حتي فراق عزيزترينهايم در دلم ايجاد نكرد، سوگند به خداوندي كه شما اكنون متنعم درگاهش هستيد از ذرهاي از داغ دلم كم نشده است، آخر نميتوانم فراموش كنم چند روز پيش را كه دربارهي تصميمت براي تاهل با من سخن ميگفتي، خداوند چقدر دوستت داشت كه حتي اجازه نداد عشق زميني جاي عشق او را در سينهي پر مهر و با صفاي تو بگيرد. قريب عزيز! تو كه قريب بودي پس چرا غريبانه ما را ترك كردي؟ شب قبل از رفتنت چه آرام و ساكن بودي، آرامتر از هميشه؛ تو كه مظلوم بودي، تو كه آرام بودي، تو كه سركشي نكرده بودي؛ پس چرا تقدير تو را سوزاند تا چيزي از تو قابل شناسايي نباشد؛ حتما سوختن شيوهي مردان خداست، همان طور كه حلاج نيز سوخت و دريا پزيراي خاكسترش شد. يادت بخير قريب! هميشه بچهها مي گفتن «در فلان برنامه حق حسن رو خوردن»، «حق حسن تو فلان برنامه ضايع شد» اگه از من بپرسي اين بار هم حقت ضايع شد آخه تو و همهي همسفرات مستحق سوختن نبوديد. اما يه جايي رفتي كه بعد از اين هميشه حق با توئه، هميشه؛ ديگه «السابقون»شدي و «عند ربهم يرزقون»، گواري وجودت باد شهد شيرين شهادت. حسن جان! همان دمي كه در جوار رحمت حق آرام گرفته بودي و شايد به اكراه به زندگي پست زميني نظر ميكردي؛ همان دم كه سفر فيالحقت را آغاز كرده بودي، همان دم كه لنز چشمهايت بر چهرهي پاك اوليا گشوده شده بود ما بر حال خودمان زار ميگريديم كه چون تويي را و چون اسماعيلي را از دست داده بوديم. قريب شهيد! عكسهاي زيبايي را كه از من گرفتهاي و صفا و سادگي چشمان زيبايت در آن نمود دارد قاب خواهم گرفت تا هر دمي كه به آنها مينگرم آتش حسرت دلم تمام وجودم را خاكستر كند. حسن جان! همان جايي كه ميهمان خدايي و آسماني شدهاي سلام مرا به مهدي باكري برسان و براي من و تمام دوستانت دعا كن تا مانند تو و اسماعيل عزيز سعادتمند شويم. انتهاي پيام