با مرتضي كاخي؛ "كار ارزشمند هرگز روي زمين نميماند" "اگر از شعر مدرن طرفداري ميكنم، لااقل شعر كلاسيك را كامل خواندهام"
امروز وقتي از تدوين جلد سوم دايرهالمعارف مصاحب و مشاركت در تنظيم قرارداد 1975 بين ايران و عراق ياد ميكند، آنها را از كارهاي ارزشمند سالهاي زيستنش ميداند. به گزارش خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، مرتضي اخوان كاخي - ديپلمات سابق و اديب معاصر كه امروز در انتشاراتيهاي رسمي و دولتي سرويراستاري ميكند - سالهاي سال در وزارت امور خارجه فعاليت كرده و دكتري حقوق قضايي دارد. به تناسب شغلش، زبانهاي خارجي را ياد ميگيرد و كمكم با شعر اروپايي و قبلتر از آن با شعر عربي آشنا ميشود. آشنايي با آن شعرها و مكاتب غربي نگاه او را به شعر تغيير ميدهد و با كساني چون مهدي اخوان ثالث، احمد شاملو و كمتر با فروغ فرخزاد و سهراب سپهري آشنا ميشود. آشنايياش با اخوان ثالث به آشنايياش با شعر مربوط است كه نميداند از كي شروع شده است. با او نزديكي بيشتري از ميان شاعران داشته، شايد به اين دليل كه هر دو خراساني بودند و ديگر اينكه هر دو اشتراك فاميل "اخوان" را داشتهاند. در ديدار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) ميگويد: ابتدا با شعر اخوان آشنا شدم و سپس با خود او و اين رابطه تا زمان حياتش ادامه داشت و بعد از مرگش هم رابطهام با شعرهاي او همچنان ادامه دارد. از كودكي از وقتي كه مكتب ميرفته با شعر كلاسيك فارسي همدم بوده است. اوايل آشنايياش با شعر در همان مكتب بوده، سپس در مدرسه و بعد از آن، از كتابهايي كه ميخوانده. در همان ابتدا كه بايد انتخابي ميكرده، ادبيات را در زمره علايقش ميگذارد. مسلما در آن زمان هم شعر كلاسيك بيشتر مورد توجه بود؛ تا شعر نو. كاخي در اينباره ميگويد: در آن دوره شاعراني بودند كه به نيما خيلي نزديك بودند و شعر آنها چندان مورد توجه نبود، چراكه در مقابل كهنسرايان گارد گرفته بودند. در همان زمان بود كه متوجه شدم اگر بخواهيم به شعر نو نزديك شويم، مانند يك درخت، بايد به ريشههايش توجه كرد و بررسي كرد كه چرا شعر امروز ما، نو شده؟ آيا اين فقط كاري است كه عدهاي از روي ذوق و سليقه آمدهاند انجام دادهاند يا ضرورت تاريخي و ادبي ايجاب ميكرد كه چنين تحولي ايجاد شود. وي شاعراني چون فريدون توللي، نادر نادرپور و تا حدودي فريدون مشيري را كساني ميداند كه خيلي از موازين شعر كلاسيك را قبول داشتند، اما نگاه نوتري از كهنهسرايان سنتي داشتند. كاخي معتقد است: اين عده مانند پلي بودند كه او به همراه كساني چون محمدرضا شفيعي كدكني و اسماعيل خويي از آن عبور كردند و بعد از گذشتن از اين مرحله، شاعران با توصيف و تعبيرهاي جديد مواجه شدند. در همان دوره بود كه تازه به دبيرستان وارد شده بود. با زبان عربي كه آشنايي داشت، در اين دوره هم با زبان فرانسه و انگليسي آشنا ميشود. او با استفاده زبانهاي خارجي ميخواست كه بفهمد و كتاب خواند و اين كار را كرد و آن وقت بود كه با مكاتب غربي و شعر اروپايي آشنا شد. در اين دوره بود كه با اخوان ثالث و شعرش آشنا ميشود و با شاملو و شعرش. خودش ميگويد: آشنايي با شاملو و اخوان در آن دوره ايجاب ميكرد، فروغ را يكبار بيشتر نديدم و يكي دو بار هم سپهري را. اين چهار نفر از پيروان اوليه و مشهور نيما بودند. كساني ديگر هم بودند كه نزديكيشان كمتر از اينها نبود، مثل هوشنگ ابتهاج (ه.ا. سايه)، ولي پرداختن او به غزل و كمتر توجه كردنش به شعر نو باعث شد كه كمكم در قالب كلاسيكها برود، يا سياوش كسرايي چون بيشتر شعرهاي سياسي خوبي ميگفت، به همان طرز فكر سياسي كشيده شد. وي معتقد است كه هر چند شاملو، اخوان ثالث و نيما نيز تفكر سياسي داشتند، ولي بعد از كودتاي 28 مرداد از آن جريانات سياسي سرخورده شدند. البته نه اينكه كاملا سياسي نباشند، بلكه مخالف رژيم بودند و از طريق حزب توده به سياست نگاه كردن را رها كرده بودند و اين موضوع در شعرشان هم منعكس بود. اينها پي بردند كه تودهييها هم با خارجيها سازشكاري دارند و چون آنها بيشتر تفكر ايراني، وطني و انساني داشتند، از آنگونه ابتلائات و ارتباطات، خود را كنار كشيدند و در نتيجه شعرشان مستقلتر شد. كاخي پيش از آنكه به عنوان يك شاعر شناخته شود، سالها در خارج از ايران در سفارتخانه كار ميكرد. 22 سال از عمرش را به اين كار گذرانده و بعد از اتمام ماموريتش عليرغم اصرار بر ابقاي وي در سمت كاردار سفارت، به ايران بازميگردد. در دوران جنگ هم مشاور عالي سياسي بود، اما ترجيح داد ديگر بازنشسته شود و به كارهاي فرهنگي كه از اول ذوق آنرا داشته، بپردازد. ميگويد: اگر روزي كارهاي اداري را قبول كردم، ضرورت ايجاب ميكرد، ازجمله اينكه خيلي زود ازدواج كرده بودم و ميخواستم استقلال مالي داشته باشم. اما ميبيند كارهاي نيمهكاره فراواني دارد كه بايد يك روز آنها را تمام كند، به اين دليل تصميم ميگيرد ديگر بازنشته شود و به كارهاي عقبماندهاش برسد. بعد از آزادي از كارهاي اداري، به كارهاي دانشگاهي پرداخت و در دانشگاه تهران تدريس كرد كه هنوز هم ادامه دارد. بعد از مرگ اخوان ثالث، به درخواست خانوادهاش و خواهش خود او كه گويا از قبل به او گفته بود كه ميخواست منتخبي از شعرهايش دربياورد، اين كار را انجام داد. «اخوان در زمان شاه براي هميشه از كار معلمي كنار گذاشته شد و از انجام كارهاي دولتي هم منع شد. او فقط يك شاعر بود و خارج از شاعرياش يك روستايي ساده؛ و اعتبار عمدهاش در كار شاعرياش خلاصه ميشد. ديدم كه آثار پراكندهاي دارد و خانوادهاش نيز به درآمدي نياز داشتند، پس پسر اخوان را به كارهاي مقدماتي انتشاراتي واداشتم. او هم انتشارات «زمستان» را راهانداخت، بعد از آن كتابهاي مربوط به اخوان را به زمستان ميدادم.» آنچه كه كاخي درباره اخوان ثالث نوشته، شش كتاب است كه بعضي از آنها به چندين و چند چاپ رسيده است، مثل «باغ بيبرگي» كه همه حقوق مربوط به خود را به خانواده اخوان ثالث بخشيده است و اينگونه توانسته قدري به خانواده اخوان، كه غير از شاعري شغلي نداشت، كمك كند. وي با برشمردن نحلههاي شعري امروز ميگويد: از جوانان شاعر امروز، يكدسته مايههاي ادبي شاملو يعني نثر كلاسيك را ميشناسند، درنتيجه ميزان واژگاني ذهني دارند، ضمن اينكه ماده اوليه شعر، زبان است و كسي كه شعر ميگويد، بايد با زبان آشنا باشد. مقداري از شعر شاملو زبان آركاييك و كلاسيك بوده كه سنگين و سنتي است. كساني كه جزو اين گروه نيستند، در شعرگويي دچار شكست شدند و شعرشان به جايي نرسيد، اما آن عدهاي كه بهدنبال شاملو رفتند، هم بسيار كم هستند و هم اينكه كسي به مايههاي شعر او نرسيد. اين شاعر درباره شاملو معتقد است: شاملو درختي را در شعر پارسي بارور كرد كه يك سيب بيشتر نداشت و خود، آن سيب را برداشت. مثل شاملو شدن سخت است، زيرا او مقدمات آشنايي با شعر خارجي و همچنين زبان كلاسيك و نثر فاخر فارسي را با هم داشت و جهانبيني و قريحه و نبوغي هم كه شاملو داشت، مزيد بر علت شد. وي ادامه ميدهد: اول بايد با چيزهايي كه مربوط به شعر كلاسيك است آشنا شد و بعد قدم در آن گذاشت. اخوان، هم قريحه شاملو را داشت و هم شاعر ايراني صادق اينجا و اكنون بود كه درباره ايران، مردم ايران و علايق آنها و ريشههاي فرهنگي صحبت ميكرد، اما شاملو بيشتر شاعر خارج از مرز و جهاني بود، هرچند كساني كه از او تقليد ميكنند و خود را جهاني ميدانند، ميخواهند از شيوه شاملو استفاده كنند، ولي قادر به اين كار نيستند. اخوان كاخي در بخش ديگري به خبرنگار ايسنا ميگويد: پستمدرنيسم در شعر در هيچ جاي دنيا جا نيفتاده است، به نظرم بيشتر در نقاشي و تئاتر كاربرد دارد تا در شعر. وي نمونههايي را كه در شعر ايران به اسم پستمدرن وجود دارند، پستمدرن نميداند: من پست مدرن را از نزديك ديدهام، نه اينكه آنرا از طريق ترجمه فهميده باشم. چيزهايي كه اينجا ميبينم، ادا و تقليدي از پستمدرن است. اگر بخواهم صريح صحبت كنم و ترسم را كنار بگذارم من شعر اينها را شعر نميدانم، چراكه اين دسته خودشان براي خود شعر ميگويند و براي خود نقد و نظري هم ميدهند و غالبا به هزينه خود كتابهايشان را چاپ ميكنند. او در عين حال ترديدي ندارد كه شعر فارسي چيزهايي كه اخوان، شاملو، سهراب، نيما، فروغ و ... گفتند، نيست و چهان امروز در حال پيشرفت است و شيوههاي ديگري همچنان كه در گذشته آمده، در آينده هم خواهد آمد، ولي چيزي كه اينك آمده، قطعا آن شعر نيست. كاخي درباره جهاني شدن شعر ايران ميگويد: امروز پر فروشترين كتاب شعر جهان همان ترجمه نصفه و نيمه غزليات شمس است. به قول شفيعي كدكني اين سعادتي خداوندي بود كه اين مرد براي ابدي كردن زبان فارسي به زبان فارسي شعر گفته، يعني تا زبان هست و شعر هست، زبان فارسي و شعر و غزل مولانا وجود دارد. شعر امروز جهان با موسيقي اجرا ميشود و اين باعث جهاني شدن آن شده است. شعر كلاسيك ما هم داراي ريتم و موسيقي بود، ولي شعر امروزمان با موسيقي همراه نيست، ضمن اينكه امروز ديگر مثل گذشته شعر گفته نميشود و هنرهاي ديگر مانند موسيقي، تئاتر و سينما بيشتر معمول شده و به شعر كمتر توجه ميشود. وي درباره اين موضوع كه چرا شعر نزد ايرانيان، هنر اول است، توضيح ميدهد: ما شاعران بزرگي را به جهان معرفي كردهايم. به اين دليل كه به علت وضع جغرافيايي و اجتماعي كه داشتيم، زياد در بخش هنرهاي سالني مثل موسيقي، رقص يا تئاتر پيشرفتي نكردهايم و اگر چيزي هست مربوط به سالهاي اخير است. ضمن اينكه ما در قصهنويسي در سالهاي اخير پيشرفت بيشتري داشتهايم. اگر اروپاييها به آن بخش از شعر ما كه كلاسيك است، توجه بيشتري دارند تا شعرهاي معاصر، به اين دليل است كه اول از شعر كلاسيك ما قرنها گذشته. از شعر امروز ما هم بايد قرنها بگذرد؛ اگر چيزي ماندني باشد، ميماند. ضمن اينكه شعر مدرن امروز ما پيرنگي از شعر اروپايي دارد، اروپاييها هم كه خود اصل آن شعر را دارند، پس آن علاقهاي را كه به شعر حافظ و مولانا دارند به شعر مدرن ما ندارند؛ شعر كلاسيك ما براي آنها تازگي دارد، همانطور كه شعر مالارمه، آراگون، اليوت و ازراپاند براي ما تازگي دارد. كاخي در عين حال معتقد است: كار ارزشمند هرگز روي زمين نميماند. مرزهاي فرهنگ مثل مرزهاي جغرافيايي نيست؛ فرهنگ مرزها را ميشكند و نميتوان سدي در مقابل آن ايجاد كرد. اگر كاري از ما برجسته باشد، قطعا جهاني خواهد شد. كاخي كه سالها كار تدريس در دانشگاه تهران را به عهده داشته، درباره راه نيافتن ادبيات معاصر به دانشگاهها ميگويد: من از اين بابت بسيار متاسفم و تاسفم را بارها هم گفتهام. خيلي از دوستانم كه طرفدار و دلبسته سبك كلاسيك بودهاند، مرا مورد انتقاد قرار دادهاند كه تو كه شعر كلاسيك فارسي و ابهت آنرا ميشناسي؛ چرا از شعر مدرن تعريف ميكني؟ در حاليكه خودشان كه اين همه از شعر مدرن انتقاد ميكنند، شعرهايي از اين دست را نخواندهاند و معلوم نيست بر چه اساسي قضاوت ميكنند. من اگر از شعر مدرن طرفداري ميكنم، لااقل شعر كلاسيك را كامل خواندهام. بعضي از كساني كه با ادبيات معاصر مخالفت ميكنند و با آن دشمني دارند، دليل علمي نميآورند و تحليلي هم نميآورند تا بفهميم كه اشكال آن چيست. اين مدرس دانشگاه ميگويد: عدهاي هم هستند مانند شفيعي كدكني كه شعر معاصر و كلاسيك را ميشناسند و صحبت ميكنند. اگر كتابشان را هم چاپ نميكنند، مهم نيست؛ جاهاي ديگر آنقدر در تيراژهاي بالا چاپ ميكنند كه دانشجويان هم آن را ميخوانند. وي ادامه مي دهد: عدهاي مرتجع و متحجر در دانشگاههاي ما هستند كه اين موضوع را گزك قرار دادهاند كه كساني كه شعر مدرن ميگويند ادبيات كلاسيك را نميشناسند و بيسوادند. بايد گفت كه اگر اين عده بيسوادند، بيسوادي چيز مهمي نيست؛ با خواندن رفع ميشود، ولي تحجر با خواندن هم حل نميشود و ميماند، چرا كه مرض است و به معالجه نياز دارد. گفتوگو از: خبرنگار ايسنا، زينب كاظمخواه انتهاي پيام