پرواز را به خاطر بسپار
... پرنده رفتني است
پرواز را از پس لنزهاي دوربينش در بين محرومان و خستگان ديار فراموشي تجربه كرد و عشق را هم آن جا آموخت ...
« حسن قريب » شير مرد مازندراني، مردي از جنس قوهاي خوش پرواز شمال كه بر بال مرغابيان عكسهايش پريد، اوج گرفت و رفت....
« اسماعيل عمراني » بزرگ مرد كويري ايسنا، دانشجوي حسابداري كرمان كه براي تحصيل مهمان يكي از دانشگاههاي تهران شده بود...
او فاجعه بم را ديده بود، او درد را زيسته بود و ميدانست كه همهچيز به يك "آن" بسته است، همچون سقوط امروز هواپيمايي كه خود به همراه حسن سرنشينش بود...
اسماعيل هم چون حسن ياور محرمان بود، او هم در خبرهايش درد و محروميتها را فرياد ميزد...
امروز سهشنبه نيمه آذر است ...
دست تقدير چه بيخبر از روياها و آرزوها، سرنوشت را طوري رقم ميزند كه از آدمها چيزي جز خاطره بر ياد نميماند..
انسانها چه به راحتي افسانه ميشوند حتي با پاياني تلخ!
امروز در حالي در تب و تاب جشن هفت سالگي ايسنا بوديم كه عروج اين دو در آستانه سالروز شهادت آن سه آذر اهورايي، همگي ما را در ماتم هجرتشان به گريه نشاند...
آسمان دل ما باراني است، چشمان خيس و بغضهاي گلو ديگر چه چيزي براي گفتن ميتوانند داشته باشند جز حسرت از فراغ دوست!
تا نگاه ميكني وقت رفتن است....
غريبانه از ميان ما رفتند و "ارجعي الي ربك" را لبيك گفتند.
از قريب چه بگوييم كه خود خالق دنياي بي كلام بود و بارها برگزيدهي جشنوارها
هنوز عكسهايش در نوبت ارسال بر سايت ايسناست و جزوههايش ناتمام در گوشهاي از خوابگاهش منتظر بازگشت و تمام شدن است...
قريب شكارچي لحظات و ثبتكننده وقايع بود و خود نيز در آخر واقعه شد و سوژه خبرها و عكسهاي همكارانش...
حسن و اسماعيل دو دانشجوي اهورايي ايسنا بودند كه عروج را در آستانه 16 آذر ترجيح دادند...
روحشان شاد و يادشان گرامي باد
انتهاي پيام