آلبر كامو كيست؟

«آلبر كامو» در 7 نوامبر 1913 در دهكده‌ي مون‌دوي واقع در الجزاير زاده شد. پدرش فرانسوي‌تبار بود و مادرش اسپانيايي. كامو، يك‌سال بيش‌تر نداشت كه پدرش را از دست داد و مادرش به همراه او و برادر ديگرش به شهر الجزاير (پايتخت الجزاير) آمد و زندگي دو پسرش را با كار در مشاغل دون‌مايه مي‌گرداند و كودكي نوجواني كامو، در فقر و تهيدستي گذشت. به گزارش خبرنگار سرويس «نگاهي به وبلاگ‌ها»ي ايسنا بلاگر http://www.ketablog.com/ مي‌نويسد: از معروف‌ترين آثار كامو مي‌توان «بيگانه»، «طاعون»، «افسانه‌ي سيزيف»، «كاليگولا» و «سقوط» را نام برد. كامو، در سال 1957 كه چهل و چهار سال بيش‌تر نداشت، جايزه‌ي نوبل ادبيات را كسب كرد و در ژانويه‌ي 1960 در حالي كه سرگرم نوشتن رماني به نام «مرد اول» بود در يك سانحه‌ي رانندگي كشته شد. و اما بيگانه... «بيگانه» به‌نوعي اولين اثر كامو بود كه در سال 1942 به چاپ رسيد و در اندك زماني براي نويسنده‌ي جوانش نام و آوازه‌ به همراه آورد. كامو در اين اثر نسبتا كوتاه، به سرگذشت مرد جواني به نام «مورسو» مي‌پردازد كه با خود و دنياي اطراف خود «بيگانه» است و همين بيگانگي او را تا پاي مرگ مي‌كشاند. مورسو، دروغ ‌گفتن را بلد نيست و به قول خود كامو «در بازي همگاني شركت نمي‌كند» او عادت ندارد كه ماسك روي صورت بگذارد و چون ديگران نقش بازي كند؛ به‌همين‌خاطر براي مرگ مادرش قطره‌اي اشك نمي‌ريزد و حتي حاضر نمي‌شود كه از قتلي كه مرتكب شده ابراز پشيماني كند و همين مسأله باعث مي‌شود كه او به مرگ محكوم شود. مورسو سه سال است كه مادرش را به اين بهانه كه نياز به پرستار دارد و او خرج كافي براي سرپرستي از او ندارد، به آن‌جا برده و يك‌سالي مي‌شود كه حتي به ملاقات او هم نرفته است. مورسو، با اكراه تمام براي انجام مراسم كفن و دفن راهي آسايشگاه مي‌شود و حتي درخواست نمي‌كند كه چهره‌ي مادر را براي آخرين‌بار ببيند و در طول مراسم مرده‌پايي و خاك‌سپاري خونسرد و آرام است و همين خونسردي در انتها كار دستش مي‌دهد. كامو درباره‌ي «بيگانه» مي‌گويد: «در جامعه‌ي ما هر آدمي كه در سر خاك‌سپاري مادرش نگريد، خودش را در معرض اين خطر قرار مي‌دهد كه محكوم به مرگ شود.» مورسو، همان‌طور كه كامو مي‌گويد انساني «وازده» نيست. او انساني است كه تن به قواعد عمومي نمي‌دهد و احساسش را پنهان نمي‌كند. «مورسو» به ‌واقع يك انسان راست‌گو است و همين‌گونه است كه وقتي از مرگ مادرش غمگين نمي‌شود، بيهوده سعي نمي‌كند كه خود را متاسف نشان بدهد و در جايي ديگر در پاسخ به دوست‌دخترش «ماري» كه از مورسو مي‌پرسد آيا او را دوست دارد، پاسخ مي‌دهد كه «نه»! اتفاق اصلي رمان، قتل مرد عرب به دست مورسو است. «رمون» همسايه‌ي مورسو، او و ماري را به كلبه‌ي ساحلي دوستش «ماسون» دعوت مي‌كند. هنگامي كه سه مرد در حال قدم‌زدن در ساحل هستند با دو مرد عرب كه در گذشته با رمون درگير شده‌اند مواجه و درگير مي‌شوند. اين درگيري خاتمه مي‌پذيرد، اما مورسو تپانچه‌ي رمون را مي‌گيرد و اندكي بعد كه قدم‌زنان تا چشمه‌ي انتهاي ساحل مي‌رود باز با يكي از دو مرد عرب مواجه مي‌شود و كلافه از گرما، بدون هيچ‌دليل خاصي مرد عرب را مي‌كشد و بعدها وقتي در دادگاه مي‌گويد كه «به‌خاطر آفتاب او را كشته» با خنده‌ي حاضران مواجه مي‌شود، اما به‌واقع مورسو بدون هيچ‌دليل منطقي مرد عرب را كشته است. مورسو، در طول محاكمه‌اش هرگز حاضر نمي‌شود بازي ديگري را آغاز كند و از عملش ابراز پشيماني و تقاضاي بخشش كند و همين باعث مي‌شود كه دادگاه براي او كه «ذره‌اي از عمل پليدش ابراز پشيماني نمي‌كند» مجازات مرگ درنظر بگيرد. جامعه اين «بيگانه» را نمي‌پذيرد و بدين ‌گونه است كه مورسو به مرگ به ‌وسيله‌ي جدا كردن سر، محكوم مي‌شود. انتهاي پيام
  • شنبه/ ۲۹ مرداد ۱۳۸۴ / ۱۲:۴۵
  • دسته‌بندی: رسانه
  • کد خبر: 8405-11637
  • خبرنگار : 90047