/زمان رسيدگي به وضعيت اسفناك پاسارگاد كي مي‌رسد؟/ پاسارگاد؛ سرزمين اجراي عدالت

آنچه تمام ملت و نياكان‌مان پس از صدها سال همچنان با نام او به ملت، نژاد و ميهن خود افتخار مي‌كنند و آن را مايه مباهات خود بر ديگران در دنيايي قرار مي‌دهند كه انديشه‌هايي چون جهاني شدن ديگر هيچ حد و مرز و تفاوتي را نمي‌شناسد، روزگاري وجود، شيوه زندگي و انديشه‌هاي مردي است كه بيانيه حقوق بشرش را در سراسر جهان مي‌شناسند و حال با تصور اينكه روح بزرگ كوروش بزرگ همچنان در سرزمين خويش جاي دارد، آرامگاهش و زميني كه روزي بر آن مي‌زيسته (پاسارگاد) و به عدل حكم مي‌كرده است را در و گوهري مي‌دانيم كه تا زنده هستيم، بايد از آنها ياد كرد و همه توانمان را بر حفاظت از آن به‌كار گرفت. به گزارش بخش ايرانشناسي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، كوروش در سال 599 پيش از ميلاد در پارس زاده شد. پدر او كمبوجيه يكم، پادشاه قسمتي از پارس بود كه حدود بيضاي امروز را در بر مي‌گيرد و جزوي از حوزه فرهنگي عيلاميان بود و “آنشان” نام داشت. پدر كمبوجيه يكم، كوروش يكم نام داشت كه پادشاه “انشان” يا “پارس” خوانده مي‌شد و برادر او، اريه رمنه، بر قسمتي ديگر از پارس پادشاهي داشت. پدر آن دو چئيش‌پش فرزند “هخامنش” اولين پادشاه شناخته شده فارس بود و بدين جهت خاندان او را “هخامنشي” مي‌خواندند. مادر كوروش بزرگ، ماندانه نام داشت (نامي كه يادآور نام رودخانه مندآب در فارس است) و دختر ايشتوويگو، آخرين پادشاه ماد بود. بر اساس سنتي كه كتزياس يوناني ناقل آن بوده است و پلوتارخ ذكر كرده، كلمه كوروش را ايرانيان با كله “خورشيد“ انطباق داده بودند (در زبان ايراني خورشيد “هور” تلفظ مي‌شد كه امروزه خور = هور مي‌گوييم) يعني “خورشيد” را مظهر و نمادي براي كوروش مي‌دانستند و آرامگاه كوروش دليلي براي تاييد اين روايت (كه اغلب مورد ترديد بوده است)‌ باقي نهاده و آن شكل خورشيدي است كه بر پيشاني آرامگاه او، ‌بالاي سردر اتاق آرامگاه، حجاري كرده‌اند. كوروش در سال 599 پيش از ميلاد پادشاه پارس‌ها شد. روايتي از دينون در دست است كه به موجب آن كوروش در جواني در خواب ديد كه سه بار به خورشيد چنگ انداخته و مغان در تعبير آن گفتند كه وي روزي به فرمانروايي خواهد رسيد و سه 10 سال، يعني 30 سال، پادشاهي خواهد كرد (مقصود دوره كل فرمانروايي اوست از 599 پيش از ميلاد تا كشته شدن او در 529 پيش از ميلاد) نام اين پادشاه را چنين نوشته‌اند: ‌در سنگ‌نوشته‌هاي او و ديگر شاهان هخامنشي به زبان پارسي كهن به صورت كورو يا كوروش آمده است. در تورات كوروش و به زبان يوناني كوروس است كه بعدا اين نام در زبان رومي باستان به سيروس يا سايروس دگرگون شده است. آزادمردي و بزرگواري سياسي كوروش باعث شد ايرانيان او را “پدر” بخوانند و يونانيان ـ‌ كه با او سر جنگ داشتند ـ او را “ارجمندي كه نظركرده خدايان است” بنامند و يهوديان “مسيح موعود”ش بدانند و بابليان او را ناجي خود بشمارند. نخستين كسي كه نام پايتخت كوروش را ياد كرده، كتزياس، پزشك يوناني داريوش دوم و اردشير دوم هخامنشي است كه مدت‌ها در ايران مي‌زيست و لابد به اين نام آشنايي كامل داشته است. وي در يك جا نوشته است كه كوروش در “نزديك پاسارگاد”‌ بر آخرين پادشاه ماد پيروزي يافت. بسياري از كارشناسان نام پاسارگاد را مشتق از نام قبيله‌اي به همين نام كه خاندان هخامنشي از ميان آن برخاسته بودند، مي‌دانند. برخي نام اصلي آن را “پرسه گره” به معناي پارسه شهر (تخت جمشيد)‌ و برخي آن را به معناي دژ پارسيان مي‌دانند. اما در اين ميان عده بسياري نام پارسه‌شهر را بعيد مي‌دانند؛ زيرا داريوش بزرگ پارسه‌شهر (تخت جمشيد) را پس از پاسارگاد كوروش بنا كرد و اين دور از ذهن است كه با وجود رونق پاسارگاد در زمان كوروش، وي شهر تازه را هم پارسه ناميده باشد. بنابراين نام اين دو شهر متفاوت بوده است. به‌رغم اختلاف نظرها در ريشه كلمه پاسارگاد همگي بر اصيل بودن نام پاسارگاد اتفاق‌نظر دارند. اما معناي لغوي آن را كه حتما از نام قبيله پاسارگادي آمده است، استاد ريچارد هالك و ايلياگر شويچ چنين بيان مي‌كنند:‌ آنان كه گرز گران مي‌كشند. درنهايت دكتر شاپور شهبازي نام اصلي شهر پاسارگاد را چيزي شبيه “پسرگه” و تلفظ امروزي آن را درست مي‌داند و عنوان مي‌كند كه رابطه‌اي ميان اين نام و “پارس” نيست و اينكه نام پاسارگاد از اسم قبيله شاهي پارسيان يعني قبيله پاسارگاد گرفته شده كه “گران گرزان”‌معني مي‌داده است. اما به نظر و نوشته‌هاي مورخان يوناني و رومي همگان پاسارگاد را بيشتر ساخته و پرداخته كوروش بزرگ مي‌دانسته‌اند. اول اين كه آرامگاه كوروش كه ساخته خود او بود، چنان ارتباطي از نظر طراحي نقشه و كاربرد نماپردازي در ميان باغ بزرگ پاسارگاد با كاخ‌هاي دروازه، اختصاصي و بار نشان مي‌دهد كه مشخص مي‌شود طراح همه يكي بوده و آن كاخ‌ها هم نتيجه سليقه كوروش بوده‌اند. دوم آن كه كتيبه‌هاي سه زبانه (عيلامي، فارسي باستان وبابلي) بر روي جرزها و درگاه‌هاي آن سه كاخ بيانگر آن است كه آنها با كوروش ارتباط داشته‌اند. سوم اين كه نوع معماري و به‌خصوص شيوه سنگ‌تراشي و بست‌هاي پاسارگادي قدمتي هرچند كوتاه، بر معماري تخت جمشيدي را كه از آ‎غاز دوره داريوش بزرگ شروع شد، نشان مي‌دهد و مخصوصا در نقوش، كه از سنت‌هاي ملل مختلف گرفته شده‌اند، ‌ولي هنوز به‌طور ثابت ريخت ايراني نگرفته‌اند (آن‌چنان كه در تخت جمشيد مي‌يابيم)، حالتي آزمايشي و اوليه به‌خوبي نمايان است و آثار سنگ‌تراشان لوديه‌اي و ايونيه‌اي به‌ويژه درنوع تراش‌سنگ‌ها و ابزار و آلات سنگ‌تراشي و نشانه‌هاي سنگ‌تراشان پيداست. بنابراين شكي نمي‌توان كرد كه بناهاي پاسارگاد با كوروش بزرگ آ‎غاز شده‌اند و ارتباطي با كوروش جوان ندارند. پاسارگاد يا دشت مرغاب جلگه مرتفعي است در شمال‌غربي استان فارس كه در دامنه تپه‌ها و كوه‌هاي منشعب از جبال زاگرس واقع شده است. شكل آن به مستطيلي مي‌ماند كه درشمال ده ‌ـ دوازده كيلومتري عرض دارد و در شرق و غرب حدود 25 كيلومتر طول و قسمت پاييني آن (واقع در جنوب‌ غرب) نوك‌تيز مي‌شود و به تنگي منتهي مي‌شود كه 12 كيلومتر طول و 200 تا 500 متر عرض دارد و “تنگ بلاغي“ خوانده مي‌شود و پاسارگاد را از كوتاه‌ترين راه به جلگه سيوند مي‌رساند. پاسارگاد را راهي شاهي به تخت‌جمشيد و شوش پيوند مي‌داده است. هرتسلفد و ديگران آثار اين راه را در جلگه مرغاب يافته‌اند كه از شمال وارد مي‌شده و از مغرب تل تخت مي‌گذشته و به كنار آرامگاه كوروش مي‌آمده و سپس يك‌راست به تنگ بلاغي مي‌رسيده است. بعدها اين راه به طرف شرق كشانده شده است، به گونه‌اي كه جاده شاهي اصفهان ـ شيراز از سمت شمال، از دو سه كيلومتري مشرق رودخانه پلوار به جنوب و جنوب‌شرقي سرازير مي‌شده و در جنوب شرقي به تنگه بلاغي مي‌رسيده است. از ميان اين راه، جاده‌اي عمودي به دهكده مادر سليمان يا مرغاب مي‌رسد كه اكنون به شهري به نام پاسارگاد معروف است و پس از گذر از پلي تازه، يك‌راست به سوي آرامگاه كوروش مي‌رود تا از آن جا به شمال و شرقي پيچد و آثار ديگر را دور زند. نقشه پاسارگاد اصلا مانند شهرهاي بزرگ باستاني نيست،‌ يعني ديوار و بارويي گرد آن نبوده و ويرانه خانه‌هاي پيشينيان در آن زياد مشخص نيست. رودخانه پلوار واقع در دشت مرغاب از ديرباز مبارك بوده است. به گفته ابن‌بلخي اين رود مبارك است و بيشترين نواحي مرودشت را آب دهد. شادروان سامي نقل مي‌كند كه تا چندي پيش مورد اعتقاد بعضي بود كه هرگاه كسي را سگ هاري مي‌گزيد، ‌به مشهد مادر سليمان (ايرانيان پس از اسلام چون احداث بناهاي موجود در مجموعه‌ي پاسارگاد را خارج از توانايي انسان مي‌دانستند، آن‌ها را به حضرت سليمان (ع) نسبت داده، بر اين اساس نام بناهاي موجود را تخت مادر سليمان (تل تخت) و ديگر موارد منسوب به ايشان قرار دادند و نيز اعتقاد داشتند كه بناي آرامگاه كوروش، بناي آرامگاه حضرت سليمان (ع) و مادرش است، اين اعتقاد از وجود دو حفره در سقف بنا سرچشمه گرفته بوده است كه بعدها معلوم شد به‌منظور تقسيم بار سقف بنا تعبيه شده بوده است) مي‌رفت و در آب آنجا شست‌وشو مي‌كرد و شفا مي‌يافت. رود پلواردشت مرغاب را چنان سيراب مي‌كرده كه آن ناحيه را “مرغزار”‌ يعني دشت خرم مي‌خواندند. نزديك به هزار سال پيش، اين بلخي مولف فارسنامه آن را “مرغزار كالان”‌ ناميده است. احتمالا اين كلمه با سبزه و علف رابطه‌اي ندارد (چنان كه در فرهنگ‌ها آورده‌اند) بلكه مربوط است به “كاره” (سپاه) در فارسي باستان و “مرغزار رزميان”‌معنا مي‌داده، ‌همچنين نام “مرغاب” بايد با همين كلمه “مرغزار” رابطه داشته باشد، به اين معنا كه ظاهرا رودخانه پلوار را “مرغزار كالان آب” نام داده بودند كه به تدريج به “مرغ‌آب” و “مرغ‌آب” بدل شده، به عقيده دكتر شهبازي اينكه شايد نقش انسان بالدار “كاخ دروازه” باعث شده است تا آن را “مرغ“‌ گويند و و سپس رودخانه را “مرغاب” خوانند و پس از آن دشت را هم “مرغاب” نامند،‌توجيهي عاميانه است. برابر نوشته‌هاي هردوت كوروش قبل از جنگ با ماساژت‌ها در خواب ديده بود كه داريوش پسر بزرگ‌تر هيستاسپ (ويشتاسپ)، بر روي دو شانه‌اش پرهايي دارد كه با يكي آسيا را پوشانده و با ديگري بر اروپا سايه افكنده است. داريوش در آن زمان تنها 20 سال داشت و در پارس بود،‌ كوروش از ديدن اين خواب بسيار هراسان شد و انديشيد كه شاهزاده جوان در فكر فروريختن شهرياري او است. بنابراين دستور داد كه داريوش را از پارس به نزد او بياورند. آنگاه كوروش به نگراني مهم‌تر خود كه جنگ با ماساژت‌ها بود برگشت، اما متاسفانه در نبردي كه روي داد، در دشت‌هاي آسياي ميانه كشته شد. پس از كشته شدن كوروش در جنگ پيكر او را احترام به پارس منتقل كردند و با آيين ويژه نظامي و درباري در محل پاسارگاد كنوني به خاك سپردند. رهبر و گرداننده اصلي آيين خاكسپاري كوروش، داريوش بود كه سخنراني مفصلي در مورد جنگ‌ها و خصوصيات اخلاقي خوب كوروش و كارهاي نيك او ايراد كرد. براي آوردنش به پاسارگاد حتما مي‌بايست موميايي شده باشد، هرودتوس مي‌گويد كه ايرانيان هم كالبد را (مثل مصريان) موميايي مي‌كردند و در گور مي‌سپردند و هم رسم “خورشيد نگرشن” داشتند كه بنا بر آن مرده (كه نجس است) ‌بر فراز تپه و كوه‌ها رها مي‌شد تا پرندگان و جانوران گوشتش را بخورند و استخوان‌ها زير آفتاب پاك شود و سپس آنها را در “استخوان‌دان”‌ (كه به تدريج “ستودان” شده)‌ مي‌گذاردند. نمونه‌هايي از اين ستودان‌ها (گاهي “دخمه“ ‌گفته مي‌شوند)‌ در همه جاي فارس ديده مي‌شود، اما در اين مورد بزرگان ايراني ظاهرا آنها را موميايي مي‌كردند و در تابوت‌هاي سفالين يا فلزي يا سنگي جاي مي‌دادند تا هم بهتر بماند و هم كالبد مرده،‌ سه عنصر مقدس آب و خاك و آتش را نيالايد. در مورد كوروش بزرگ هم همين كار را كرده بودند اسكندر و يارانش باقي مانده جسد را در تابوتي با پايه‌هاي زرين ديدند و تا پيش از تاراج آرامگاه توسط مقدونيان، كالبد كوروش ظاهرا در حالت موميايي سالم باقي مانده بودند. اين نكته شايسته توجه جدي است كه كوروش بر اساس تحليل و داوري مريبويس، يك زردشتي باورمند بوده كه در راه گسترش آيين خود كوشيده است،‌ بناهاي بازمانده از دوره هخامنشي نيز بيشتر وجه و بعد ديني دارد. به تعبير استاد عبدالحسين زرين‌كوب: كوروش همه جا با مغلوبان، ‌به رافت، با دشمنان،‌ به مدارا و با صاحبان عقايد و رسوم مخالف، به تسامح رفتار مي‌كرد. كوروش الگوي يك فرمانورايي نوين را كه مبتني بر اخلاق و عدالت و نجابت بود به عالم عرضه كرد. بيانيه او در بابل، كه نسخه آن بر روي يك استوانه گلي از دستبرد حوادث مصون مانده است، در ضمن تقدير پيروزي بر دشمن و دلجويي از مغلوبان و ستمديدگان، اولين پيش‌نويس اعلاميه حقوق بشر را در آن دنياي ظلم و تبعيض و هرج و مرج عرضه مي‌دارد. بدون ترديد شيوه تعامل مبتني بر حكمت و مدارا و مهر كوروش با ديگر ملت‌ها موجب شده است كه مولانا ابوالكلام آزاد در كتاب خود، ‌كوروش را همان ذوالقرنين مطرح شده در آيات قرآن (سوره كهف) بداند (اين تفسير همچنين مبتني بر سنگ‌نگاره‌ي انسان بالدار (كوروش در حال نيايش) است) و براي او چهره‌اي و شخصيتي پيامبرگونه ترسيم نمايد. اين تحليل مورد توجه و تاكيد علامه طباطبايي در “الميزان” قرار گرفته، او به نقد مفسراني پرداخته است كه ذي‌القرنين را اسكندر كبير مي‌دانند و در اين نقد اشاره مي‌كند كه اوصافي كه قرآن براي ذي‌القرنين شمرده، تاريخ براي اسكندر مسلم نمي‌داند و بلكه آنها را انكار مي‌كند. مثلا قرآن كريم چنين مي‌فرمايند كه ذي‌القرنين مردي مؤمن به خدا و روز جزا بوده و خلاصه دين توحيد داشته، ‌در حالي كه اسكندر مردي وثني و از صائبين بوده، همچنان كه قرباني كردنش براي مشتري، خود شاهد آن است. و نيز قرآن كريم فرموده ذي‌القرنين يكي از بندگان صالح خدا بوده، به عدل و رفق و مدارا عمل مي‌كرده و تاريخ براي اسكندر خلاف اين را نوشته است. علامه طباطبايي قول مولانا ابوالكلام آزاد را به‌دقت بررسي نموده و مواردي را كه در آيات قرآن مجيد است، بر كوروش تطبيق مي‌دهد. همچنين داوري مورخان و پژوهشگران غيرايراني، مثل هرودوت، گزنفون، ديودوروس، سيسيلي، نيكولاي دمشقي شايسته تامل جدي است. آنان همگي كوروش را مي‌ستايند و شخصيت پرجذبه و مؤثر و سازنده و متسامح او را تحسين مي‌كنند. انتهاي پيام
  • سه‌شنبه/ ۲۳ فروردین ۱۳۸۴ / ۱۳:۰۵
  • دسته‌بندی: گردشگری و میراث
  • کد خبر: 8401-03518
  • خبرنگار :