/با پيشكسوتان فرهنگ و ادب/ زماني تنها نوشتن ”قصههاي خوب“ براي ”بچههاي خوب“ بيكتاب را مهم ميدانست مهدي آذريزدي همچنان زنده است؛ اما دلسرد از نوشتن
كوچه پسكوچههاي محلهي قديمي خرمشاه يزد ميرساندمان به پيرمردي تنها در كنج اتاقي با ديوارهاي كاهگلي و انبوه كتاب و سكوت و... ديگر هيچ. راوي “قصههاي خوب براي بچههاي خوب“ بزرگترين لذت زندگياش كتاب خواندن است و فكر ميكند چرا وقت نميكند كه بيشتر كتاب بخواند! كتابي دربارهي طب روبهرويش باز است و وقتي كسي از او پرسيده كه خواندن ”تاريخ ماد“ چه فايدهاي دارد، پاسخش اين بوده است كه ميخواسته دربارهي ماقبل تاريخ بخواند؛ اما به ماد قناعت كرده است. او را پرتيراژترين نويسندهي تاريخ ادبيات كود و نوجوان ايران ميدانند. بعد از 50 سال زندگي در تهران، به يزد كه برگشت، فكر ميكرد در محيط ساكت و آرام، كارهاي نيمهتمامش را تمام ميكند و فكرهايش را براي بچهها روي كاغذ ميآورد. حالا اما اصلاً نميخواهد كار كند؛ البته در حدود 80 سالگي. از وقتي چند سالي بهخاطر يك واژه، چاپ كتاب ”گربهي تنبل”اش با وقفه مواجه شد، دلسرد شده است. فكر ميكند بنويسد كه چه شود؟ دوباره چند سالي معطلي و تغييري ناخواستني؟! كودك ساليان دور هيچگاه مدرسه نرفته است و در 54 سالگي وقتي براي اولين بار يك كلاس درس ديده، نتوانسته است جلوي گريهاش را بگيرد. مهدي آذريزدي الفبا را از پدر ياد ميگيرد كه موافق رفتن او به مدرسه نبوده است، پاي منبرهاي مذهبي بزرگ ميشود و خسته از قصههاي تكراري، وقتي بعد از بافندگي، در كتابفروشي مشغول به كار ميشود، ميبيند كه دنيا از خرمشاه هم بزرگتر است و چند سال بعد، زمان تصحيح “كليله و دمنه”، متوجه جاي خالي اين “قصههاي خوب” ميشود. كار بازنويسياش با استقبال مواجه ميشود، دكتر خانلري به مدير انتشارات اميركبير ميگويد: ”كار خوبي است، بگوييد ادامه بدهد”، و مهدي آذريزدي حالا فكر ميكند كارش خوب بوده است. ميگويد اخلاص داشته، نه شهرت ميخواسته است و نه پول. فقط نوشتن براي بچههايي كه كتاب نداشتند برايش مهم بوده است و بركت كار را بهخاطر اخلاصش ميداند. شعر ”قند و عسل“ او هم آن سالها جاي خود را باز ميكند و محمدعلي جمالزاده، در سال 46، نامهي بلندي را در تاييد اين مجموعه، از ژنو مينويسد. پيرمرد قصهگو از بعضي كتابهاي اين سالها دل خوشي ندارد؛ كتابهايي كه سراسر تصوير است و با يك ورق زدن در كتابفروشي، خواندنش به پايان ميرسد؛ هرچند ميگويد امروز جوانهاي تحصيلكرده هم روي كار آمدهاند ـ كساني كه بچهها را ميشناسند. آذريزدي تا امروز چند جلد ”قصههاي خوب براي بچههاي خوب“ نوشته و “قصههاي تازه از كتابهاي كهن“ را. از ”قند و عسل” شعر گفته و از ”گربهي ناقلا” و “گربهي تنبل”، داستان. براي ”بچهي خوب“، “مثنوي” سروده و ”مجموعهي قصههاي ساده” را نوشته و البته براي بزرگترها هم مثنوي مولوي را تصحيح كرده است. حالا اما فقط كتاب ميخواند و ميخواهد تمام كتابهايش را كه شايد تمام دارايياش است، وقف كند. مهدي آذريزدي كنج ديوار كاهگلي، زير نور زرد لامپ، دور از تمام هياهوها، هرچند دلش هنوز در تهران است، مينشيند و كتاب ميخواند. بچههايي كه كتابهايش را ميخرند، خرج او را ميدهند و اگر اين بچهها نباشند ... به اعضاي بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) ميگويد: «خدا زيادشان كند (بچهها را)، هرچند حالا بچههاي فوتباليست را زياد ميكند، كاش كتابخوانها را زياد كند!» از فوتبال دل خوشي ندارد، همچنان كه از مرغ؛ تا جايي كه زماني 180 بيت دربارهي “مرغ همسايه“ سروده؛ اصلاً از صدا خوشش نميآيد ... . (گزارش از ساره دستاران) گروه فرهنگي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، رسيدگي به وضعيت استاد مهدي آذريزدي را از مسؤولان امر، بهويژه مسؤولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تقاضامند است. انتهاي پيام