گفتوگو با مدير چايخانه سنتي ارگ بم بانويي كه بههنگام يادآوري واقعه جيرفت، گريه ميكند
عفت فلاح، با تحصيلات دانشگاهي و تسلط به چند زبان زنده دنيا، چند سالي است كه در مجموعه ارگ تاريخي بم، بين سربازخانه و مجموعه حكومتي، نزديك عمارت چهارفصل، چايخانه سنتي ارگ بم را راهاندازي كرده و صبح تا شامگاه و گاهي شامگاه تا شامگاه خود را ـ حتا در روزهاي تعطيل ـ در آنجا ميگذراند. وي افتخار ميكند كه در مجموعه تحت مديريتش، فقط يك كولر و نمونهاي از نخستين مدل تلويزيون در ايران، بهعنوان تنها نمادهاي زندگي مدرن وجود دارد. خبرنگار گروه اعزامي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) به بم، با اين بانوي دوستدار فرهنگ كهن ايران، به گفتوگو نشست؛ وي در اين گفتوگو به هنگام مطرح شدن موضوع فاجعهي جيرفت، كنترل بغضش را از دست داد: - ايسنا: شما اهل همدان و داراي اصالت سنندجي هستي، چرا ارگ بم؟ - فلاح: ولي قبل از هر چيز، ايراني هستم و ايران را خيلي دوست دارم. در مقاطع مختلف، خيلي از موقعيتها پيش آمده است كه از ايران بروم و در كشور ديگري زندگي كنم؛ بويژه زماني كه در خيابان ميرداماد تهران، شركت مواد غذايي داشتم، چند بار اين امكان فراهم شد، ولي تصميم گرفتم كه در كشور خودم بمانم؛ به چند دليل اساسي؛ شايد اصليترين دليلش اين است كه وظيفهاي در قبال ايران دارم. اما اينكه چرا ارگ بم، ماجرايي دارد؛ زماني كه در شيراز دانشجو بودم، همكلاس 17 - 16 نفر بودم كه با هم دوستي داشتيم. در جمع دانشجويان پسر، فردي بود به نام علي بهزادي كه بعدها مهندس بهزادي و همسر من شد. البته بعد از پايان يافتن تحصيلات، مدت 11 سال همديگر را نديده بوديم تا آنكه در سال 61 دوباره همديگر را ديديم و در سال 63 ازدواج كرديم. وي در شهر بم باغ خرما داشت و پس از بچهدار شدنمان قرار شد كه دو سالي را در اين شهر سپري كنيم. آخرين روزي كه ميخواستم بم را ترك كنم (سال 74)، به ارگ آمدم و رييس اداره ميراث فرهنگي وقت را ديدم كه از من خواست با توجه به سابقه كاريام، براي ايام نوروز، يك چايخانه سنتي در اين محل داير كنم كه در مدت زمان كمي راهاندازي شد. در آن ايام، موفقيت اين مكان و بازتاب آن موجب شد كه تا امروز در اينجا بمانم. در اين مدت، در چند كتاب و نشريه خارجي به زبانهاي مختلف دنيا از جمله فرانسوي، آلماني، ژاپني و كرهيي، درباره اين سفرهخانه نوشته شده است. درواقع آنچه كه من اينجا پاسداري ميكنم، سنتهاي خاصه فرهنگ ايراني و غذاهاي بومي و محلي خانگي ايراني با لوازم سنتي ايراني است. بويژه كه از پلاستيك خيلي متنفرم. ضمن آنكه در اين حدود پنج سال، فهميدهام كه مردم چه ميخواهند. البته در اين مدت، همسرم به دليل بروز بيماري درگذشت و الان سه سال است كه با همكاري و همدلي دو پسر 17 و 18 سالهام، چايخانه را اداره ميكنم و تنها هفت روز در زمان مرگ همسرم به اينجا نيامدم كه البته چايخانه در آن مدت هم تعطيل نشده بود. در طول سال هم تنها روز عاشورا تا ظهر كار را تعطيل ميكنم. دلم هم به ”خستهنباشيد”ها خوش است. - ايسنا: در اين كوچهها و خانههاي مجموعه ارگ با پيشينه دوهزار ساله و حيات تا حدود 200 سال پيش، بويژه در بازار، ميدان تكيه، اصطبل، سربازخانه و خانه حاكم، قوهي تخيل و ادراك، بهشدت جان ميگيرد، شما چقدر در فضاي گذشته اينجا زندگي ميكني؟ - فلاح: من خيلي شبها هم اينجا تنها ميمانم و در كوچه پسكوچههاي آن قدم ميزنم، اگر چنين احساسي نداشتم، مطمئنا نميتوانستم دوام بياورم. يكي از جاهايي كه خيلي نسبت به آن حس دارم، داخل اصطبل است كه مرا به ياد مرگ ناجوانمردانه لطفعليخان زند و نامردي آغامحمدخان قاجار مياندازد. لطفعليخان ”ذوالفقار” بود و با هر دو دست شمشير ميزد، در آن روز واقعه هم از بامداد تا ظهر در اين محل مقاومت كرد، دستانش را در اينجا قطع و چشمانش را در كرمان كور كردند و در تهران با فرو كردن پارچه توسط نيزه در گلويش، به زندگي او پايان دادند. البته اين حس مشتركي است كه بين من و پري زنگنه و آن گوشه از ارگ بم وجود دارد. اين حس بارها و بارها به سراغم آمده است. - ايسنا: سخن درد دل مدير چايخانه سنتي ارگ بم چيست؟ - فلاح: بسيار متاسفم كه سازمان ايرانگردي و جهانگردي، خارج از محوطه ارگ بم و روبهروي در ورودي آن، مجموعهاي راهاندازي كرده و در تابلوي بالاي آن نوشته است: «چايخانه سنتي ارگ بم». اين امر به حيثيت اين مكان لطمه زده و شائبههايي بهوجود آورده است. البته مسؤولان محلي، ازجمله فرماندار، پيگير رفع اين مساله هستند. ديگر اينكه در ميان گروههاي مراجعه كننده به ارگ، تنها دو گروه دانشجويي دانشگاه علوم پزشكي تهران و دانشگاه علم و صنعت را ديدم كه محققانه در اين ارگ قدم زدند و كنكاش كردند و آموختند. ـ ايسنا: مدير چايخانه سنتي ارگ بم اطلاع دارد كه در چندده كيلومتر آنسوتر، در جيرفت و حوالي آن، چه واقعهاي روي داده است و در حال رخ دادن است؟ ـ فلاح: (بغض و اشك) بله، مطلعم و متاسف. نميدانم اين افراد چگونه و به چه ميانديشند! اينان نميدانند كه تاريخ و هويت خودشان را به تاراج ميدهند. اين وسوسهها براي خيليها وجود دارد؛ ولي همگان به آنها تن نميدهند. روزي يك آمريكايي كه به اينجا آمده بود پيشنهاد داد كه در ازاي دريافت يكي از ظرفهاي سنتي چايخانه، يكصد دلار بپردازد، به او گفتم تو ميخواهي نياكان مرا با 100 دلار بخري؟ اميدوارم شرايطي فراهم شود كه همانگونه كه با قاچاق مواد مخدر برخورد ميكنند، جلوي خروج آثار تمدن و فرهنگمان نيز گرفته شود. انتهاي پيام