/تاريخ شفاهي تئاتر/ وقتي مي‌گويند استاد من نصرت كريمي بوده است، رضايت خاطر مي‌يابم /2/

به خاطر دارم يك شب كه از روي تصاوير كتاب، مرحوم ظهوري را گريم مي‌كرد، او با لحن شوخ طبع خود گفت: كريمي جون! امشب هم باز گريم كتبي است؟ طي يك سال تمام آنچه از كتاب آموخته بودم، روي چهره بازيگران به محك تجربه زدم، به طوري كه كيفيت كارم از ساير گريمورها به ميزان چندين سر و گردن در سطح بالاتري قرار گرفت و حرفه‌اي‌هاي تئاتر مرا به عنوان بهترين گريمور ايران شناختند. به خاطر دارم در اواسط دهه 1320 كه يكي از هنرمندان مشهور روسيه بنام كني پر به ايران دعوت شده بود كه نمايشنامه (خرس)‌اثر چخوف را در سالن يكي از دانشكده‌ها، با بازيگران ايراني به روي صحنه آورد، مرا به عنوان بهترين گريمور ايراني به او معرفي كرده بودند. شب اجراي نمايش با معرفينامه حسين خيرخواه به آن محل رفتم. در شب افتتاح چون شاه و ملكه و رجال دولتي و فرهنگي دعوت شده بودند، نيروهاي شهرباني ورود افراد را به دقت زير نظر داشتند. وقتي معرفي‌نامه را به جناب سرهنگ ارائه دادم، او به دقت آن را خواند و با نگاهي تحقيرآميز به من كه نوجواني 21 ساله بودم، اظهار داشت: خود استاد نصرت‌الله كريمي كجا تشريف دارند؟ وقتي جواب دادم خودم هستم، حيرت زده همراه يك پاسبان مرا به پشت صحنه راهنمايي كرد. در پايان نمايش، كني پر براي تشويق بازيگران به پشت صحنه آمد. بازيگران عبارت بودند از: حسين خيرخواه، توران مهرزاد و محمدتقي كهنموئي. كني پر از خيرخواه پرسيد : گريمور كجا است؟ خيرخواه مرا به او معرفي كرد . گفتگوي زير بين‌ من و كني پر به كمك مترجم رد و بدل شد: او - شما در مسكو تحصيل كرديد؟ من - خير. او- چطور تشخيص داديد كه گريم شخصيت خرس بايد به اين شكل باشد؟ من- از طريق مطالعه نمايشنامه. او- چرا سبيلي به اين بزرگي به كار برديد كه دهان او را بپوشاند؟ من - سبيل اكثر نظاميان روسيه تزاري به همين گونه است. او - چرا بيني او را به رنگ آلبالوئي سرخ كرديد؟ من- او دائم الخمر است، بيني اين طور اشخاص به مرور زمان به اين رنگ جلوه مي‌كند. (‌اين نكته را از كتاب گريم فرا گرفته بودم) كني پير دست مرا به گرمي فشرد و اظهار داشت: شخصيت خرس را در تئاترفحات مسكو كه برنامه‌هاي آن زير نظر استانيسلاوسكي اجرا مي‌شود، عينا به همين شكل گريم مي‌كنند، آيا شما فيلم نمايش (خرس)‌را كه توسط گروه فحات اجرا شده است ديده‌ايد؟ جواب دادم خير و او مجددا دست مرا به گرمي فشرد. كساني كه ناظر اين گفتگو بودند،با تحسين فراوان مرا مورد تشويق قرار دادند از آن پس در مقالات نقد هنري جرايد، از من با عنوان بهترين گريمور خاورميانه ياد مي‌كردند. من هم به علت غرور جواني واقعا اين عنوان تعارف گونه را باور كردم. موقعي به خاطر فكري خودم پي بردم كه در پراك ضمن كارآموزي نزد بزرگترين گريمور تئاتر ملي چكوسلواكي كار هنرمندانه او را از نزديك مشاهده نمودم. در آنجا، جناب آقاي بزرگترين گريمور خاورميانه فهميد كه چقدر نمي‌داند و تا چه اندازه از قافله جهان اول عقب است!. سال اولي كه به عنوان بورسيه در پراگ اقامت گزيدم، صبح‌ها در دانشكده زبان با عده‌اي از دانشجويان خارجي در كلاس زبان چكي شركت مي‌كردم، بعد از ظهرها به طور مستمع آزاد در كلاس‌ها دروس عملي تئاتر عروسكي، زير نظر اساتيد عروسك تاتر مي‌ساختم و بازيگري عروسكي مي‌اموختم و شب‌ها پشت صحنه تئاتر ملي پراگ زير نظر سرپرست گريمورها كارآموزي مي‌كردم، پروك سازي، قلاب زدن مو روي كلاه گيس و گريم پلاستيك با لاتكس را در آنجا آموختم، در سال 1325 كه نوشين به اتفاق سرمايه‌گذاران آقايان حريري، و شيسخي و عمويي در حال ساختن تئاتر فردوسي با سن گردان بود. من در جامعه باربد به سرپرستي اسماعيل‌خان مهرتاش، به عنوان كارگردان، بازيگر و گريمور همكاري داشتم. در نمايشنامه‌هاي ” خاقان مير فقيه، ازدواج قراردادي، عزيز و عزيزه بازيگر و گريمور بودم و نمايش ازدواج قرن اتم را كارگرداني و بازي كردم. در سال 1326 كه تئاتر فردوسي افتتاح شد، من مجددا به عنوان بازيگر و گريمور در آنجا استخدام شدم، ضمنا دستياري ناپلئون را در ساخت دكور به عهده داشتم. در تابستان 1327 بين شركاي تئاتر فردوسي اختلاف افتاد و‌آقاي عموئي از شركا جدا شد و به قصه پايه‌گذاري تئاتر سعدي و جلب بازيگران گروه، شايع كرد كه نوشيني با زدوبند سوء استفاده مالي كرده است. افراد گروه كه اين توطئه را حقيقت پنداشتند دست جمعي از تئاتر فردوسي استعفا دادند. زنده ياد نوشين ناچار شد با شاگردان كلاس كه در تئاتر فردوسي آموزش مي‌ديدند و عده‌اي از بازيگران حرفه‌اي ديگر مثل صادق بهرامي، عباس زاهدي، مهدي اميني، زنده ياد رقيه چهره‌ازاد ، اعلم دانائي، مهين ديهيم و چند نفر ديگر،‌نمايشنامه سنگين (پرنده آلي) اثر مدرپس مترلينگ را روي صحنه آورد. من كه مثل ساير افراد گروه فريب اين توطئه را خورده بودم. روزي در خيابان لاله‌زار با مرحوم نوشيني برخورد كردم، استاد با لحن گله‌آميزي اظهار داشت: تو هم اين گفته‌هاي عموئي را باور مي‌كني؟ گفتم : چون خلافش را نشنيده ام،‌مثل همه باور مي‌كنم. استاد براي نهار مرا به منزل خويش دعوت كرد و گفت: امروز بعدازظهر عموئي براي جلب همكاري من مي‌آيد مي‌خواهم تو شاهد گفتگوي ما باشي. هنگام ورود عموئي من پشت پرده اتاق مجاور گوش ايستادم. نوشين به عموئي گفت: تو رفتي هو انداختي كه من با سوءاستفاده مالي سر افراد گروه را كلاه گذاشتم، حالا آمدي از من دعوت به همكاري مي‌كني؟ عمويي در جواب اظهار داشت: آخه استاد سرمايه‌ام در خطر بود، ناچار بودم براي جلب افراد گروه به تئاتر سعدي اين مطلب را بگويم. اما اگر شما هم قول همكاري بدهيد، در حضور همه از اين دروغي كه گفتم پوزش مي‌طلبم. نوشين تقاضاي او را نپذيرفت، وقتي عموئي رفت به من گفت: حاضري در حضور جمع آنچه شنيدي شهادت دهي؟ گفتم با كمال ميل و همين گونه عمل كردم تا زمينه براي آشتي گروه با استاد فراهم شد. اما نمايشنامه پرنده آبي بدون همكاري گروه كه به تئاتر فردوسي برگشته بودند به روي صحنه رفت و عمويي ناچار شد خانه كلنگي در چهار راه فجر‌الدوله را كه براي ساختن تئاتر سعدي خريداري كرده بود بفروش برساند. از افراد گروه فقط من در پرنده آبي به عنوان گريمور همكاري داشتم. در اين نمايشنامه عده زيادي بازي داشتند كه گريم اكثر آنها بسيار دشوار بود. بازيگران عبارت بودند از: صادق بهرامي در نقش ”‌نان”‌صادق شباويز در نقش ” سگ” اكبر مشكيني ” قند” رضا رخشاني ” آتش”‌جلال رياحي” پدر بزرگ”‌، عباس زاهدي ” پدر” خانم لرتا ”‌تاريكي ”‌، رقيه چهره آزاد ” مادر بزرگ” خام رياحي ” شير خوراكي”،‌اعلم دانائي ”‌روشنائي” ، ميهن ويهيم ”‌جادوگر” ، مهين اسكوئي ”‌گربه” ، يوسفي ” آب”‌، خامنه‌اي ” مادر” و دو كودك در نقش‌هاي ”تقييل وي قيل” من چون دست تنها بودم براي گريم دشوار اين عده به چهار تا پنج ساعت وقت نياز داشتم. چون تئاتر ساعت 7 شروع مي‌شد، اولين نفر زنده ياد مهين ديهيم بود كه طي دو ماه، ايثار گرانه ساعت 3 بعدازظهر در اطاق گريم حاضر مي‌شد. گريم او كه از همه مشكلتر بود در حدود سه ربع ساعت وقت مي‌گرفت. در آن زمان هنوز گريم پلاستيك با لاتكس اختراع نشده بود. من ناچار بودم براي دفورمه كردن چهره جادوگر، از پنبه و جوراب نايلون استفاده كنم. بقيه بازيگران هر كدام بين يك ربع تا نيم ساعت روي صندلي گريم بودند. بازيگراني كه در پرده‌هاي دوم به بعد بازي داشتند. پس از شروع نمايش براي گريم حاضر مي‌شدند. من از ساعت 1 بعدازظهر تا 9 شب مدام مشغول كار بودم و پس از پايان نمايش هم براي پاك كردن گريم‌هاي دشوار لازم بود حضور داشته باشم. با وجود كه نيمه شب براي استراحت به منزل مي‌رسيدم، ذره‌اي احساس خستگي نمي‌كردم زيرا چنان با شور و شوق به كارم علاقمند بودم كه گذشت زمان را درهنگام كار احساس نمي‌كردم. جوانان اگر بدانند كه عشق ورزيدن به كار دلخواه در حكم تفريح است، هرگز به حرفه غير دلخواه روي نمي‌اورند. تئاتر فردوسي تا پانزدهم بهمن 1327 كه شاه در دانشگاه مورد سوء قصه قرار گرفت، با استقبال پر شور مردم نمايشنامه‌هاي ” ولپن، مستنطق،‌مردم، پرنده آبي، سرگذشت، سه دزد و دختر شكلاتي را به اجرا گذاشت پس از پانزدهم بهمن حزب توده و سازمان‌هاي دستپچي محل شدن دو تئاتر فردوسي هم بسته شد و نوشين هم همراه ساير سران حزب توده زنداني مي‌آمد و به سال زندان محكوم شد. در غياب نوشين تئاتر سعدي با سرمايه عمويي و كارگرداني زنده يادان حسين خيرخواه و خانم لرتا در سال 1329 افتتاح شد. من در اين تئاتر مجددا به عنوان بازيگر و گريمور استخدام شدم. برنامه‌هاي اين تئاتر در حدود دو ماه با سالن پر روي صحنه برد. بهاي بليط ها پنج، چهار سه و دو تومان بود كه از يك هفته قبل به فروش مي‌رسيد. بازيگران دستمزدهاي قابل ملاحظه‌اي دريافت مي‌كردند. حقوق من ماهيانه دو هزار تومان بو كه اين رقم در سلسله مراتب دولتي حقوق وزير بود. من با تمام ولخرجي‌هايي كه مي‌كردم، در ماه بيش از سيصد تومان خرج نداشتم. با اندوخته‌اي كه از همين درآمد كسب كردم توانستم در پانزدهم بهمن 1331 پس از ازدواج با اعلم دانائي براي تحصيل عازم اروپا شوم. يك ماه قبل از عزيمت، آقاي حسن نوري را كه يكي از شاگردان با استعدادم بود براي جاي گزيني خودم آماده كردم. او تا كودتاي 28مرداد 1332 كه تئاتر سدي به آتش كشيده شد،‌گريمور تئاتر سعدي بود. من پس از يازده سال تحصيل و كار در تئاتر، سينما و تلويزيوني با مدرك فوق ليسانس در كارگرداني سينما و فيلم‌هاي انيميشن و عروسكي، در ارديبهشت 1343 به ايران مراجعت كردم و از آن پس جز تدريس در كلاس‌ها شبانه و بعدا در دانشكده هنرهاي دراماتيك، به ندرت در چند نمايش به عنوان گريمور همكاري داشتم. در نمايش (گناهكاران بي گناه) بازيگر و گريمور بودم. در نمايشنامه‌هاي (پهلوان اكبر مي‌ميرد) و (غروب در ديار غريب) به كارگرداني آقاي عباس جوانمرد گريمور بودم و در فيلم گاو به عنوان طراح گريم به دوست عزيزم مهرجويي ياري رساندم. از آن پس مشغله‌هاي كارگرداني و بازيگري مجالي براي پرداختن به اين هنر مورد علاقه‌ام باقي نگذاشت. در تمام دوراني كه گريمور حرفه‌اي بودم، در هر تئاتري كه استخدام مي‌شدم، كلاسي براي آموختن هنر گريم به علاقمندان داير مي‌كردم و آنچه مي‌دانستم بي‌ريا به شاگردانم مي‌اموختم. گاهي دوستان از سر دلسوزي به من گوشزد مي‌كردند: كريمي جان آنچه بلدي به اين‌ها ياد نده يه وقت جلوت شاخ ميشن در جواب اين دوستان مي‌گفتم: اين‌ها اگر فاقد استعداد خلاقه باشند هرگز نمي‌توانند با آگاهي به فوت و فن‌ها جلوي من شاخ شوند وا گر صاحب استعداد باشند از طريق ديگري به تكنيك دسترسي پيدا مي‌كنند فقط كمي ديرتر. ضمنا بي‌رقيب بودن براي من اين خطر را دارد كه با خيال راحت در جا بزنم. رقيب موجب رقابت مي‌شود و رقابت موتور پيشرفت بيشتر مرا روشن مي‌كند پس آموزش به شيفتگان هنر گريم به سود من هم هست. امروز كه بيش از نيم قرن از ان زمان گذشته است، درست بودن اين نظر را بيشتر احساس مي‌كنم، مخصوصا استاداني كه خود شاگردان بسيار پرورش داده‌اند وقتي در مصاحبه‌هاي خود اظهار مي‌دارند: استاد من نصرت كريمي بوده است به رضايت خاطري دست مي‌يابم كه موجب آرامش روح و سلامتي جسم است. در پايان بايد اقرار كنم كه اگر چه بيش از نيم قرن است كه در هنر گريموري فعال نيستم ولي آتش عشق به اين هنر هنوز در درونم شعله مي‌كشد و حاصل اين عشق آتشين مجسمه‌هايي است كه از كاراكترهاي گوناگون ساختم و نام ”صورتك”‌بر آنها نهاده‌ام. از سال 1357 تاكنون دوازده نمايشگاه از اين صورتك‌ها برگزار كردم. در حدود پانصد صورتك ساختم كه حدود دويست اثر به فروش رفته و بقيه در آتليه شخصي موجود است و هنوز به اين كار كه دنباله هنر گريم است بها مي‌دهم. انتهاي پيام
  • دوشنبه/ ۱۹ خرداد ۱۳۸۲ / ۱۰:۰۳
  • دسته‌بندی: سینما و تئاتر
  • کد خبر: 8203-06345
  • خبرنگار :