به گزارش ایسنا، به نقل از زومیت، بیل گیتس در مصاحبهای از عاصیکردن والدین، رانندگی با سرعت غیرمجاز و مصرف روانگردان در جوانی میگوید و اینکه هنوز ۹۵ درصد همان آدم قبلی است. بیل گیتس کارآفرین، برنامهنویس، نیکوکار و یکی از تأثیرگذارترین چهرههای صنعت فناوری است که در سال ۱۹۷۵ بههمراه پل آلن شرکت مایکروسافت را تأسیس کرد و با توسعه سیستمعامل ویندوز، دنیای کامپیوترهای شخصی را تغییر داد. مایکروسافت تحت هدایت او به یکی از بزرگترین شرکتهای فناوری جهان تبدیل شد و خود گیتس نیز به لطف رشد خیرهکننده شرکتش، چندین سال بهعنوان ثروتمندترین فرد جهان شناخته شد.
این کارآفرین بزرگ اخیراً پنجمین کتاب خود را با نام «Source Code: My Beginnings» منتشر کرده است که در آن زوایای جالبی از زندگی شخصیاش بهویژه در اوایل جوانی را آشکار میکند. او در مصاحبهای که با محوریت این کتاب با وایرد داشته، دوران کودکی خود را در سیاتل بهگونهای توصیف میکند که یادآور سریالهای کمدی دهه ۱۹۵۰ است؛ با والدینی مهربان و فداکار و محیطی که تمامی عناصر «رؤیای آمریکایی» را در بر داشت. بااینحال، محیط خانواده عمدتاً بهخاطر ویژگیهای شخصیتی بیل گیتس، پیچیده بود. مادرش از رفتارهای او آزردهخاطر بود، چراکه او از انجام تکالیف مدرسه، پذیرش درخواستهای ساده و حتی صحبت با والدینش سر باز میزد.
گیتس نه تنها در برابر خانواده، بلکه در برابر معلمان و همکلاسیهایش نیز آداب اجتماعی را نادیده میگرفت. او اغلب با شوخیهای کنایهآمیز یا پاسخهای طعنهآمیز به کلام دیگران واکنش نشان میداد و عبارتی که در نوجوانی بهدفعات از او شنیده میشد، این بود: «این احمقانهترین چیزی است که تابهحال شنیدهام!»
گیتس در دبیرستان دریافت که مطالعه جدی مطالب کلاسها میتواند نتایج ارزشمندی داشته باشد. بازی در نمایشهای مدرسه هم میتواند راهی مناسب برای آشنایی با دختران محبوب مدرسه باشد که البته یکی از آنها دعوت بیل برای حضور در مراسم فارغالتحصیلی دبیرستان را رد کرد. اما مهمتر از همه، او کشف کرد که کامپیوتر میتواند دریچهای به دنیای جدیدی باشد و در نهایت، نرمافزاری ساخت که دریچه این جهان را به روی صدها میلیون نفر دیگر گشود.
روایت گیتس از نحوه تأسیس مایکروسافت به کمک دوستش پل آلن داستانی آشنا است؛ داستان اینکه چگونه گیتس ۱۹ ساله به همراه دوستش، نخستین نسخه از زبان برنامهنویسی BASIC را که روی یک میکروکامپیوتر اجرا میشد، طراحی کرد.
بااینحال، خواندن روایت شخصی گیتس از این ماجرا نکات جالبی را آشکار میکند. او توضیح میدهد که چطور بیشتر از هر فرد زندهی دیگری مالیات پرداخت کرده است (بیش از ۱۲ میلیارد دلار!) و اینکه چرا پس از در اختیار گرفتن ۶۰ درصد از سهام شرکت، آلن را تحتفشار قرار داد تا تقسیم ۶۴ به ۳۶ درصدی را بپذیرد. گیتس میگوید که اکنون از نحوه برخوردش با این موضوع احساس بدی دارد، اما باور دارد که این امر، نشاندهنده میزان تلاش و قدرت تصمیمگیری هر یک از آنها بود. آلن نیز در کتاب زندگینامه خود با نام Idea Man در این مورد مینویسد که «این اتفاق تفاوت میان پسر یک کتابدار و پسر یک وکیل را آشکار کرد.»
خبرنگار وایرد در دفتر شرکت Breakthrough Energy در واشنگتن دیسی با گیتس مصاحبه کرده است. گیتس این سازمان را در سال ۲۰۱۵ برای تأمین مالی فناوریهای مرتبط با تغییرات اقلیمی تأسیس کرد. نوجوان سرکش دیروز که زمانی به شوخی به یکی از دوستانش میگفت: «وای که چقدر معرکه است اگر بتوانیم ۱۵ میلیون دلار به جیب بزنیم»، اکنون در ۶۹ سالگی با دارایی خالص بیش از ۱۰۷ میلیارد دلار یکی از ثروتمندترین افراد جهان بهشمار میآید. آن نوجوان بازیگوش اکنون پدربزرگی مجرد با روابط خانوادگی پیچیده است. او در میان نهادهای جهانی حوزه سلامت بسیار مورد احترام قرار میگیرد و در عین حال، همواره هدف حملات مخالفان واکسیناسیون و نظریهپردازان توطئه قرار میگیرد.
بهگفته وایرد، گیتس پیش از شروع مصاحبه با حالتی بیاحساس روبهروی شما مینشیند، اما هنگامی که در خاطرات گذشتهاش غرق میشود، شروع به تکان خوردن و شوخی کردن میکند.
تو سالها به فکر نوشتن زندگینامه بودی. اما انتظار نداشتیم کتابی با محوریت دوران کودکی و نوجوانیات بنویسی. چه شد که به این فکر افتادی؟
راستش این پروژهای بود که مدتی بود روی آن کار میکردم، اما ۱۸ ماه پیش تصمیم جدی گرفتم که کتابی درباره اولین مرحله زندگیام یعنی ۲۵ سال ابتدایی تا زمان تأسیس مایکروسافت بنویسم؛ دورهای که والدینم، نحوه تربیت و پرورشم و شانسهایی که در اختیار داشتم، تمام داستان را شکل میدهند. هنگامی که این ایده به ذهنم رسید، بهشدت مشتاق اجرای آن شدم. توضیح اینکه پدر، مادر و خواهرانم چقدر شگفتانگیز بودند و اینکه چگونه در سن ۲۰ سالگی بیش از هر فرد دیگری درگیر دنیای برنامهنویسی شده بودم، برایم بسیار لذتبخش است.
این کتاب تا حد زیادی داستان رشد و بلوغ و روایتی از دوران شکلگیری شخصیت تو است. تو خودت را روبهرو آینه قرار دادی و آینه هم همیشه تصویر جذابی را به آدم نشان نمیدهد.
این روایتی ایدئالگرایانه و بینقص نیست. من هم فراز و نشیبهای خودم را داشتم. مثلاً به خاطر دارم یک بار دوستانم را به آزمایشگاه دانشگاه هاروارد بردم و از کامپیوتر آنجا استفاده کردم، اما آنها کاملاً گیج شده بودند چون نمیدانستند دارم چکار میکنم و بعداً به دلیل استفاده نادرست از آزمایشگاه مورد توبیخ قرار گرفتم. اولین مشتری ما شرکت MITS از آلبوکرکی نیومکزیکو بود که در نهایت هم با آنها اختلاف پیدا کردیم. فکر میکنم که این کتاب، یک داستان کاملاً زمینی و انسانی باشد.
تو از تأثیر والدینت در شکلدهی شخصیتت خیلی تقدیر کردهای. به یاد دارم که در سال ۱۹۹۹ گزارشی درباره تو تهیه میکردم که در آن پدرت میگفت مادرت از دست از رفتارهای تو آسیب روحی شدیدی دیده بود. گاهی چندین روز متوالی هیچ صحبتی با آنها نمیکردی. همانطور که در کتابت اشاره کردهای، مطالعه، ریاضیات و غرق شدن در افکار خودت چیزهایی بودند که واقعاً تو را مجذوب خود میکرد. در کتاب، از اینکه گاهی با والدینت مهربان نبودی ابراز پشیمانی کردهای.
من بخش زیادی از موفقیتم را مدیون والدینم و بهویژه پدرم هستم که با تبدیل شدن به یک الگو بر من تأثیر گذاشت. او همیشه در کار خود جدی و متعهد بود. اما رابطه من با مادرم بسیار پرتنشتر بود. اغلب احساس میکردم که نتوانستهام انتظارات او را برآورده کنم. گاهی میگفت: «چرا زودتر نیامدی؟» یا «آداب غذا خوردنت آنطور که انتظار داشتم نبود.» او همیشه مرا به تلاش بیشتر وامیداشت. اگرچه در نهایت به دستاوردهای من افتخار کرد، اما رابطه ما دوتا پیچیدگیهای خاص خودش را داشت.
والدینت از رفتارهایت درمانده شده بودند و تصمیم گرفتند تو را نزد یک رواندرمانگر ببرند. در پایان کتاب اشاره کردهای که اگر امروز بود، احتمالاً تشخیص اختلال طیف اوتیسم برایت مطرح میشد. چه عاملی تو را به این نتیجه رساند؟
در آن زمان، این دیدگاه که کودکان شخصیتهای متفاوتی دارند و شاید به مداخلات خاصی نیاز داشته باشند، چندان رایج نبود. کاملاً مشخص بود که من کمی بیشفعال هستم، اما درعینحال در موارد خاصی هم تمرکز عمیق داشتم. دکتر کرسِی واقعاً مرا به فکر فرو برد که آیا این درگیری من با والدینم برای دستیابی به هدف خاصی است، یا صرفاً برای ایجاد دردسر است؟
فکر میکنم اینکه توانستم نزد یک متخصص بروم، اتفاق مثبتی بود. کسی نمیداند اگر در آن دوران تشخیص درست پزشکی را دریافت میکردم، چه اتفاقی میافتاد. امروزه کودکان، بسیار دقیقتر تحت نظر قرار میگیرند. اما در آن دوران من میتوانستم آزادانه به مرکز رایانه بروم، ساعتها تنها باشم یا حتی برای پیادهرویهای طولانی در طبیعت وقت بگذارم.
باورم نمیشود که تو و دوستان نوجوانت در آن سن به پیادهرویهای پرخطر و چندروزه میرفتید!
بله. امروزه حتماً حداقل یک ردیاب GPS همراه خودتان میبرید!
در بخشهای پایانی کتاب، به نقش پررنگ امتیازاتی که در زندگی داشتی اشاره کردهای. گفتی که بهعنوان یک مرد سفیدپوست در موقعیت برتر قرار داشتی و خانوادهات وضع مالی خوبی داشت. بهنوعی، زندگیات مسیری هموار داشته و همیشه کسانی بودهاند که از تو حمایت کنند. در چندین مقطع، پدرت به کمکت آمده و از نظر حقوقی پشتیبانت بوده است. معلمان بهشکلی ویژه به تو توجه نشان دادهاند. خلاصه در هر مرحله، افرادی پشتت بودهاند.
من در این زمینهها بسیار خوششانس بودم. حداقل پنج یا شش معلم داشتم که استعداد مرا دیدند و واقعاً تشویقم کردند. والدینم مرفه بودند، اما در مقایسه با دانشآموزان آن مدرسه خصوصی، میتوانم بگویم که وضعیت مالی ما متوسط روبهپایین بود. خانههای آنها بزرگتر بود و ثروت بیشتری داشتند.
البته این موضوع از نظر پل آلن چندان درست نبود. او در کتاب خود نوشته که «بیل از خانوادهای میآمد که حتی در میان استانداردهای مدرسه لیکساید نیز برجسته محسوب میشد. یادم میآید اولین باری که به خانه بزرگ آنها در نزدیکی دریاچه واشنگتن رفتم، کمی تحتتأثیر قرار گرفتم.»
راستش را بخواهید، من کمی احساس نابرابری داشتم. مثلاً به برخی همکلاسیها میگفتم: «شما ماشین را از والدینتان هدیه گرفتید و لازم نبوده در تابستان کار کنید!» اما واقعاً نمیتوان دوران کودکی بهتری از آنچه من داشتم را تصور کرد. ازجمله شانسهای بزرگ من این بود که در ۱۳ سالگی، یک پایانه کامپیوتری اشتراکی در مدرسه گذاشته شد و من توانستم از آن استفاده کنم.
در کتاب گفتهای که دلقک کلاس بودی و اغلب حاضرجواب.
ببینید، یک روش میانبر و زیرکانه برای استفاده از طعنه وجود دارد که باعث میشود سریعتر و کارآمدتر ارتباط برقرار کنید. این نوع بحث و جدل میتواند سرگرمکننده باشد. در هاروارد، این روش اصلی من برای تعامل با دیگران بود. به تعویق انداختن کارها، فوقالعاده زیرک بودن و با طعنه، استدلالهای دیگران را زیر سؤال بردن، مهارتی بسیار ارزشمند است؛ اما بعدها یاد گرفتم که چه زمانی نباید از آن استفاده کنم: این شیوه در مدیریت افراد کارایی ندارد.
اما در جلسه استماعی که بهعنوان یک مدیرعامل میلیاردر در دادگاه ضدانحصار حضور داشتی، دقیقاً مانند همان پسر حاضرجواب رفتار کردی!
فکر میکنی من حاضرجواب بودم؟! پس وکیل آن ماجرا را دوباره ببین. چون او واقعاً یک حاضرجواب حرفهای بود!
مالکوم گلدول در کتاب استثناییها (Outliers)، میگوید که میتوان توضیح داد چرا برخی افراد خاص و برجسته میشوند. آنها مهارت ویژه خود را برای ۱۰ هزار ساعت تمرین میکنند و در زمانی مناسب زندگی میکنند که تخصصشان اهمیت پیدا میکند. تو قطعاً بیش از ۱۰ هزار ساعت برنامهنویسی کردی و زمان نیز به نفعت بود؛ اما افراد زیادی در این مسیر بودند و تنها یک نفرشان بیل گیتس شد. من هنوز نتوانستهام رمز تبدیل شدن یک آدم معمولی به فردی خارقالعاده را کشف کنم. آیا خودت به این موضوع فکر کردهای؟
این فقط به شرایط و موقعیتها بستگی ندارد، هرچند که این عوامل بسیار مهم هستند. بله، میلیونها کودک دیگر نیز در شرایطی مشابه با من قرار داشتند؛ اما من به واسطه پدرم از همان ابتدا با اصول کسبوکار آشنا شدم.
در تعاملات اولیهام با شرکت تجهیزات دیجیتال (Digital Equipment Corporation) که آن زمان شرکتی بسیار معتبر بود، پذیرفته شدم و به من انگیزههای بسیاری داده شد. در من این اشتیاق وجود داشت که با استفاده از مجموعه مهارتهایم به موفقیت برسم. دوستم کنت ایوانز کمک زیادی به شکلگیری این انگیزه در من کرد.
او بهترین دوستت بود و حتی بیشتر از تو روی اهدافش تمرکز میکرد. با اینکه نوجوان بود، اما مجلات تجاری میخواند. مرگ تصادفی او در ۱۷ سالگی، نهتنها در این کتاب بلکه در کل زندگی تو تأثیر عمیقی گذاشته است.
کنت به من کمک کرد تا فردی آیندهنگر شوم و پل آلن کسی بود که درباره تراشههای الکترونیکی مطالعه میکرد و آن اطلاعات را با من در میان میگذاشت. او دو سال از من بزرگتر بود، اما مرا پیدا کرد و با من ارتباط گرفت.
البته پل به تو LSD هم داد. استیو جابز یکبار گفت که LSD تجربهای تأثیرگذار بود که ذهن او را به روی خلاقیت و طراحی باز کرد، اما به نظر نمیرسد که مصرف روانگردان برای تو هم تجربهای دگرگونکننده بوده باشد.
فکر میکنم آن همه LSD که استیو جابز مصرف میکرد احتمالاً تأثیر بسیار خوبی بر طراحی محصول و بازاریابی داشت. خدای من، تصور کن من هم همان مقدار را مصرف کرده بودم! بله، من هم در جوانی کارهای دیوانهواری انجام دادهام. پل نیز در این زمینه تا حدی تأثیرگذار بود. اما زمانی که تصمیم گرفتیم بهطور جدی روی کار تمرکز کنیم، دیگر چنین کارهایی انجام نمیدادیم.
در کتاب به ماجرای معروف دستگیر شدنت بهدلیل سرعت غیرمجاز هم اشاره کردهای. آیا از گذراندن یک شب در زندان وحشت کرده بودی؟
نه، این ماجرا بیشتر خندهدار بود. آنها فکر میکردند عجیب است که یک فرد جوان چنین خودروی گرانقیمتی داشته باشد. برایشان سؤال بود که ماجرای این پسر چیست؟ نکند قاچاقچی مواد مخدر است؟
تو در اوایل دهه بیست زندگیات یک پورشه خریده بودی!
بله. واضح بود که من با الگوی مجرمینی که در ذهن افسرها بود، مطابقت نداشتم. خوشبختانه ما بهاندازه کافی پول نقد داشتیم و پل توانست برای آزادی من وثیقه بگذارد.
صحبت از پول شد. در مستند جدید نتفلیکس که خودت هم میزبان آن بودی، در مورد نابرابری اقتصادی صحبت کردی. تو در عین محکوم نکردن ثروتمندان، طرفدار توزیع عادلانهتر ثروت هستی. چطور چنین چیزی ممکن است؟
اقتصاد جهانی، تعدادی فرد فوقالعاده ثروتمند مانند من و شاید ۵۰ یا ۶۰ نفر دیگر ایجاد کرده است. در رأس این فهرست، ایلان ماسک قرار دارد، اما افرادی مانند جف بیزوس، مارک زاکربرگ، استیو بالمر، وارن بافت و مایکل بلومبرگ نیز ثروتهای خیرهکنندهای دارند. من فکر میکنم این مشکلی ندارد؛ اگر به من بود، سیستم مالیاتی بهتری اجرا میکردیم تا دارایی من یکسوم میزان فعلی باشد که البته باز هم ثروت هنگفتی محسوب میشد.
نیویورک تایمز گزارش داده که جنسن هوانگ، مدیرعامل انویدیا، در آستانه کاهش ۸ میلیارد دلار از مالیات بر ارث خود است. وقتی این را خواندی آیا فکر کردی که تو هم باید از تیم مالیاتی او مشورت بگیری یا این کار را نادرست میدانی؟
من کاملاً مطمئن هستم که بیشتر از هر فرد زندهی دیگری مالیات پرداخت کردهام؛ بیش از ۱۲ میلیارد دلار! روشهایی بود که میتوانستم از آنها استفاده کنم، اما نکردم. مثلاً دریافت وام در ازای سهام مایکروسافت بدون نیاز به فروش آنها. اگر افرادی با استفاده از قانون، مالیات کمتری پرداخت میکنند، سرزنش آنها کمی عجیب است. باید سیستم مالیاتی را اصلاح کنیم.
اما برخی از این افراد مسئولیتهای سیاسی هم دارند و از فشارهای سیاسی برای حفظ مزایای مالیاتی خود استفاده میکنند و بودجه اداره مالیات را کاهش میدهند.
آرای میلیاردرها نباید بر سیستم مالیاتی ما تأثیر بگذارد. ضمناً تعدادی از همین افراد فوقالعاده ثروتمند از جمله خود من طرفدار مالیاتگیری عادلانهتر هستند. من از اینکه حتی حزب دموکرات نیز گامهای جدی برای اصلاح مالیات برنداشته، متعجب هستم. من مدافع سرسخت مالیات بر ارث هستم و معتقدم سیاست بسیار خوبی است. حتی فکر میکنم باید قوانین سختگیرانهتری وضع شود تا فرار از آن دشوارتر شود.
بیا درباره هوش مصنوعی صحبت کنیم. تو سالها با این فناوری کار کردهای، اما در پذیرش پیشرفت عظیم اخیر هوش مصنوعی مولد، کُند عمل کردی. در واقع تا زمانی که OpenAI نسخهای نمایشی از GPT-4 را در خانهات (مایکروسافت) ارائه کرد و این مدل توانست در آزمون AP زیستشناسی نمره عالی کسب کند، نسبت به آن خوشبین نشدی. دلیل تردید اولیهات چه بود؟
ایده هوش مصنوعی از ابتدای تاریخچه من با کامپیوتر برایم پررنگ بوده است. شاید برایت جالب باشد که وقتی هاروارد را ترک کردم تا مایکروسافت را تأسیس کنم، یکی از چیزهایی که فکر میکردم شاید باعث شود از این کار پشیمان شوم، این بود که پیشرفت در حوزه هوش مصنوعی در دانشگاهها ممکن است سریعتر از کاری که من در حال انجام آن هستم، یعنی توسعه مفسرهای BASIC رخ دهد؛ اما این اتفاق نیفتاد.
من انتظار داشتم زمانی که بتوانیم دانش را به نحوی رمزگذاری کنیم که یک مدل بتواند کتاب درسی زیستشناسی را بخواند و در آزمون AP نمره عالی کسب کند، خودمان هم فرایند رمزگذاری را بهطور کامل درک کنیم؛ اما در عوض متوجه شدیم که این مدلها براساس یک الگوریتم آماری عجیب و ناشناخته کار میکنند.
ما واقعاً نمیدانیم که اصلاً مدل زبانی GPT چرا کار میکند! اما وقتی که OpenAI مدل GPT-4 را به من نشان داد، واقعاً حیرتزده شدم، زیرا یک آستانه بسیار مهم را پشت سر گذاشته بودند. البته هنوز مشکل اطمینانپذیری وجود دارد، اما اکنون در مسیری هستیم که فکر میکنم این مشکلات در طول آن حل خواهند شد.
سم آلتمن میگوید در چند سال آینده به هوش مصنوعی انسانگونه (AGI) میرسیم. آیا با او موافقی؟
کاملاً.
این پیشرفت چه معنایی برای ما خواهد داشت؟
هر کسی که این فناوری را با برق، تراکتورها یا کامپیوترهای شخصی مقایسه میکند، هنوز کاملاً موضوع را درک نکرده است. این یک ابزار برای بهرهوری بیشتر انسان نیست؛ بلکه چیزی است که تواناییهای انسان را پشت سر میگذارد.
هوش مصنوعی هیچ محدودیتی ندارد و با سرعتی فوقالعاده زیاد در حال پیشرفت است. نگاه کردن به انقلابهای تکنولوژی گذشته و نتیجهگیری از آنها، هیچ کمکی برای درک این تحول به ما نمیکند.
آیا باید برای هوش مصنوعی مقررات وضع کنیم؟
تنظیم مقررات در این حوزه احتمالاً شامل ایجاد مسئولیت حقوقی و معیارهای کیفی خواهد بود. اما سؤال اصلی این است که آیا باید سرعت رشد آن را کاهش دهیم؟ فکر کردن درباره چگونگی انجام این کار بسیار دشوار است. هر زمان که کسی در ایالات متحده میگوید باید برای آن مقرراتی وضع کنیم، دیگران میپرسند پس در مورد کشورهایی مانند چین چه باید کرد؟ راستش را بخواهید ما هیچ سازوکار مشخصی برای کند کردن این روند نداریم.
ما در حال توسعه سلاحهایی با این فناوری نیز هستیم. یک رقابت تسلیحاتی واقعی برای ساخت سلاحهای کشنده تحت کنترل هوش مصنوعی در جریان است. آیا فکر میکنی این ایده خوبی است؟
به حرفی که ایلان ماسک درباره جنگنده F-35 زد، توجه کنید. او باور دارد که وجود یک خلبان انسانی داخل این جنگنده، ارزش آن را کاهش میدهد. فکر میکنم درست میگوید. اگر فقط بخواهیم بهترین سلاح هوایی را بسازیم، هوش مصنوعی پیشرفتهترین گزینه ممکن است.
رابطهات با دولت جدید چطور است؟ قبلاً در یک مصاحبه به من گفته بودی که دونالد ترامپ از تو و آنتونی فاوچی خواسته بود با رابرت کندی جونیور دیدار کنید.
بله ما با او دیدار و در مورد ایمنی واکسنها صحبت کردیم. فرانسیس کالینز، مدیر پیشین مؤسسه ملی بهداشت نیز آنجا حضور داشت و این دیدار حدود دو ساعت و نیم طول کشید.
از اینکه او به ریاست وزارت بهداشت و خدمات انسانی منصوب شده است، هیجانزده نیستی؟
باید دید که آیا او واقعاً این منصب را میپذیرد یا نه؟ برخی با هیجان میگویند او آماده است تا مسائل بسیاری را تغییر دهد. اگر این کار را به درستی انجام دهد، شاید شرایط بهتر شود. اما فکر میکنم مؤسسه ملی بهداشت (NIH) به خوبی کار میکند و نیازی به تغییرات رادیکال ندارد. بنابراین توصیه من این است که اگر آنها علاقهمند به بهسازی باشند، نباید تغییرات عمیقی در NIH ایجاد کنند. در هر صورت آنها مسئولند و حداقل این دوره، دوره جالبی خواهد بود.
نگران نیستی که یک مخالف واکسن ممکن است مسئول واکسنها شود؟
بسیاری از حرفهای رادیکال زده میشوند، اما خیلی کم پیش میآید که به عمل درآیند. در دنیای سلامت باید به نتیجه رسید. آیا شما در حال کمک به سلامت مردم هستید یا نه؟ دیدگاه منحصربهفرد بنیاد ما این است که میخواهیم به سلامت مردم در سراسر جهان، از جمله در کشورهای فقیر کمک کنیم. چیزی که بیشتر نگرانم میکند این است که آیا نیازهای بهداشتی فقیرترین مردم، بهویژه در آفریقا همچنان اولویت خواهد داشت؟ میل به کاهش کسری بودجه باعث میشود که از این مسائل دفاع کنیم، حتی اگر آنچه که من از آن دفاع میکنم تنها حدود نیم درصد از بودجه باشد.
ایلان ماسک ممکن است این را اتلاف پول بداند!
من بیشتر نگران رابطه ایالات متحده با سازمان بهداشت جهانی هستم، زیرا افراد و سیاستمداران مختلف در طول همهگیری کرونا شکایاتی از این سازمان داشتند. باید این مسائل بهطور کامل بررسی شود. اما امیدوارم ایالات متحده بودجه سازمان بهداشت جهانی را قطع نکند، زیرا این سازمان نقش بسیار مهمی در هماهنگیها هنگام وقوع بحرانهای بهداشتی و جلوگیری از پاندمی دارد.
(ترامپ در اولین هفته ریاستجمهوری خود و چند روز پس از انجام این مصاحبه اعلام کرد که ایالات متحده از سازمان بهداشت جهانی خارج خواهد شد).
آیا قصد داری رابطه خوبی با طرفداران ترامپ برقرار کنی؟
آنها دولت ایالات متحده هستند. بنابراین باید بگویم بله.
بیا این مصاحبه را هم مثل کتابت تمام کنیم. در کتاب نوشتهای که گاهی اوقات آرزو میکنی هنوز همان بچه ۱۳ سالهای بودی که در دنیای خود غرق بود و کنجکاوی هدایتش میکرد. با تمام موفقیتهایت، آیا واقعاً دوست داری زمان را به عقب برگردانی؟
من نمیگویم که میخواهم به عقب برگردم و چیزی را تغییر دهم. من خیلی خوششانس بودهام؛ اما تجربه کردن آن همه ماجرا شگفتانگیز بود و من دلتنگ آن احساس شگفتانگیزی هستم که همهچیز در حالت شک و تردید بود. روزهایی بود که فکر میکردم، آه ما چقدر اوضاعمان خراب است و دیگران جلوتر از ما هستند، یا زمانهایی که میگفتم چه کسی فکر میکند که ما حق داریم چنین آرزوهای عجیبی داشته باشیم؟ اما قدم به قدم این چیز فوقالعاده را ساختیم.
آیا انسانها واقعاً عوض میشوند؟
نه. من فکر میکنم انسان فقط تعدیل میشود. عاقلتر میشود و رشد میکند. من هنوز ۹۵ درصد همان آدم قبلی هستم.
*بازنشر مطالب دیگر رسانهها در ایسنا به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان میباشد.
انتهای پیام