یلدا بە سبک و سیاق گذشتەها

بیاید برگردیم بە روزهای خیلی دور، بە دهەهای ٤۰ تا ٥۰، زمانی کە مد و تجمل‌گرایی در جامعە باب نبود و زندگی در کمال سادگی و صفا می‌گذشت، بە رسم و رسومات آن زمان‌ها، بە شب‌های یلدا، بە جمع‌شدن‌های خانوادگی در خونە پدربزرگ و گرم شدن زیرکُرسی خونە مادربزرگ.

بیایید بە مناسبت فرا رسیدن شب یلدا از زمان حال را پلی بزنیم بە سوی گذشتە، بە روزگارانی کە حال و هوای دیگری داشت، نە خبری از میوەهای رنگارنگ بود و نە غذاهای آنچنانی و هرآنچە کە در شب یلدا بر روی کُرسی چیدە می‌شد همگی دسترنج یک سالە مادربزرگ خانوادە‌ای بود کە برای یک همچین شبی تهیە و تدارک دیدە بود، از کشمش و سنجد و میوەهای خشک بگیر تا هندونە و کاڵەک ترش!

هیچگاە میانە خوبی با رسم و رسومات مدرن امروز نداشتەام و هرآنچە کە هموارە مرا بە وجد می‌آورد شنیدن قصەها و خاطراتی از سال‌های بس دوری است کە شانس دیدن و لمس لحظە بە لحظە آن‌ها را نداشتەام، خاطراتی از رسم و رسومات گذشتە.

حال کە تنها یک روز ماندە تا پاییز بە پایان برسد و زمستانی دیگر از راە برسد، با «دایە کبری» هم‌کلام می‌شوم، زنی از زن‌های قدیمی فامیل کە حال سنش بە ٨۰ رسیدە و بە قول خودش عقربەهای ساعت برای غروب زندگیش ثانیە بە ثانیە باهم در رقابت هستند.

از شب چلە کە از او می‌پرسم، گویی در ذهنش خاطراتی را مرور می‌کند، نگاهم می‌کند و می‌گوید: شب چلە این دور و زمانە هیچ شباهتی با روزگار ما ندارد، از شب چلە و آن رسم و رسومات تنها اسمش بە شما رسیدە‌است، روزگار ما روزگار سختی بود اما با همە سختی‌اش لذت زندگی را هم بە ما می‌چشاند.

کمی بە فکر فرو می‌رود و ادامە صحبتش را می‌گیرد: آن سال‌ها کە من جوان‌تر بودم خوب بە یاد دارم کە شب اول زمستان صبح همان شبی کە بە آن شب چلە می‌گفتیم، چنان برفی می‌آمد کە باید بودی و می‌دیدی و این برف آغاز اولین روز زمستان و شروع سختی‌های فصل سرد سال بود.

می‌گوید: الان آنقدر تنوع غذاها بالاست و هرروز غذاهای گوشتی و ... خوردە می‌شود کە غذای شب چلە نە ویژە است و نە لذید! اما آن روزها مردم کل سال را غذاهای آبکی و محلی می‌خورد و تنها در رسم و رسومات خاصی مثل شب یلدا و عید نوروز و از این دست مراسم‌ها بود کە غذای خوب میل می‌کرد.

ادامە می‌دهد: با شروع بارش برف، مردها برای اینکە سقف کاهگلی خانەها از شدت برف ریزش نکند، بە پارو کردن بام خانەها و حیاط و کوچە مشغول می‌شدند، مادر خانە هم کە قرار بود بچەها، عروس‌ها، داماد و نوەهایش بار دیگر همگی بە دور هم جمع شوند از صبح زود آبگوشت را بار می‌گذاشت و داخل تنور روی ذغال می‌گذاشت تا خوب‌جا بیفتد.

پی صحبت خود را می‌گیرد و می‌گوید: کل خونە را آب و جارو می‌کردیم، لحاف قرمز رنگی کە یادگار جهاز مادرم بود و تنها زمستان‌ها آن را از پستو خارج می‌کردیم، در می‌آوردیم، تنور داخل اتاق را با هیزم گرم می‌کردیم، سپس کُرسی را روی تنور قرار می‌دادیم و لحاف قرمز رنگ را بر روی آن پهن می‌کردیم.

ادامە می‌دهد: کم کم نوەها و عروس‌ها می‌آمدند، نوەها کە کل سال را چشم بە صندوقچەای فلزی کە یک قفل زنگ زدە برروی آن زدە شدە، دوختە بودند، حال در میان جنجال کار و باری کە داشت دامن لباس کُردی مادر را می‌گرفتند تا هرچە زودتر بقچە را باز کند و از خوراکی‌های آن بخورند! مادر هم با این جملە «اووووووە تا شب یک سال ماندە« آن‌ها را دست بە سر می‌کرد تا خود شب!

می‌گوید: شب مردها کە خستە از پارو زدن بام و حیاط و کوچە بە خونە می‌آمدند، سریع زیر کُرسی پناە می‌گرفتند و گرم صحبت می‌شدند و پدرم با آمدن اولین برف سنگین سال رو بە پسرها می‌کرد و می‌گفت «امسال سال سختی پیش رو داریم خدا رحم کند!»

در ادامە سخنانش می‌گوید: دخترها و عروس‌های خانوادە هم هرکسی بە دنبال کاری بود، یکی در دبەهای ترشی هفتەبیجار را باز می‌کرد، یکی سفرە پهن می‌کرد، یکی دوغ‌ها را خالی می‌کرد، یکی ظرف‌ها را می‌چید و مادر هم با احتیاط کامل درب تنور را باز می‌کرد و تا کمر بە داخل تنور خم می‌شد و دیزی آبگوشت را بیرون می‌کشید و مشغول ریختن آبگوشت‌ها در کاسەهای سفالی سبز رنگ می‌شد و از آنجایی کە در قدیم برای مناسبات مختلف آبگوشت با برنج میل می‌شد، عروس بزرگ خانوادە نیز مسئول کشیدن برنج بود.

در ادامە می‌پرسد، تا حالا لذت شستن ظرف در هوای برفی و در داخل حیاط را تجربە کردەای؟ بعد از خوردن شام، مادر کتری‌هایی را کە آب آن بە جوش آمدە بود را بە ما میداد و وسط حیاط ظرف‌ها را می‌شستیم و از رازهای مگویی می‌گفتیم کە تا بە آن لحظە برای کسی تعریف نکردە بودیم.

می‌گوید: بعد از اینکە شب بە نصفە رسیده بود، مادر بچەها را صدا می‌کرد کە وقت باز کردن صندوق فلزی است کە با جلدهای ساندیس تزئین شدە بود، صندوقچە اصرار آمیز مادر کە باز می‌شد، بچەها شگفت‌زدە می‌شدند از دیدن همزمان آن همە خوراکی درآن جعبە کوچک، بە یکی از نوەها یک کاسە تخمە، بە دیگری کاسەای سنجد، بە دیگری تخم آفتابگردان بو دادە، نخودچی، میوەهای خشک شدە و به یکی هم کاسەای مویز می‌داد و آن‌ها هم با ذوق کودکانە خود برروی کرسی می‌چیدند و توسط پدر بزرگ خانوادە تشویق می‌شدند و گاهگاهی قربان صدقەای نثارشان می‌شد.

ادامە می‌دهد: یک ظرف حصیری کە دستچین خود مادر بود را بر می‌داشتم بە زیرزمین کە اتاق بسیار سردی بود و خیلی وقت بود بە آنجا سرنزدە بودیم، می‌رفتم و انگورهایی کە مادرم آنجا آویزان کردە بود و بە اصطلاح بە آن «آنو« می‌گفتیم تا برای شب چلە باقی‌بماند را از روی طناب می‌چیدم و می‌بردم تا خانوادە در طولانی‌ترین شب سرد سال از آن استفادە کنند.

دایە کبری کە حالا حسابی ذهنش گرم خاطرات شدە و انگار غرق در حال و هوای روزهای جوانیش شدە است، آە بلندی می‌کشد، انگار چهرە پدرش بار دیگر در ذهنش نقش بستە، می‌گوید: یادش بخیر پدرم بالای مجلس و در زیرکُرسی لم می‌داد و داستان‌ها تعریف می‌کرد از شب‌های طولانی سال‌های دور و برف و بورانی که در اولین شب سرد سال خودی نشان می‌داد و در اولین روز زمستان ولوله‌ای برپا می‌کرد، قصەهایی از دیدن جن و پریان، داستان‌های عشقی مرسوم و ناکام ماندن جوان‌هایی کە هرگز بە مراد دل خود نرسیدند.

می‌گوید: سوراخی در سقف‌ خانەهای آن زمان تعبیە شدە بود کە بە زبان کُردی و محلی بە آن «بانجە» می‌گفتند، رسم بود در شب چلە و شب‌های نوروز جوانان روستا بە صورت ناشناس شالی را از آن آویزان می‌کردند و مادر خانوادە نیز از هرآنچە برروی کرسی بود مشتی را در شال می‌پیچید و شب یلدا را بە آن‌ها تبریک می‌گفت و شال را بالا می‌کشیدند و این یکی از رسم و رسومات شب چلە ما کردها بود.

دایە کبری اضافە می‌کند: شب‌ چلە بە دلیل اینکە یکی از طولانی‌ترین شب‌های سال بود و انگار تمامی نداشت، همسایەهای اطراف یااللە یاللە گویان وارد خانە می‌شدند، با آمدن همسایەها بساط شب چلە گرم‌تر می‌شد، کار بزرگترها داستان سرایی بود و کار جوان‌ترها بازی‌های محلی از کُشتی گرفتن بگیر تا مچ‌اندازی و جوراب بازی!

می‌گوید: گاهی اوقات بزرگترها یک معمایی را مطرح می‌کردند کە بە آن چیستان گفتە می‌شد و تا چند ساعتی در پی یافتن جواب ذهن همە را بە خود مشغول می‌کرد.

ادامە می‌دهد: بە نظر شاید سادە بیاید، اما شب یلدا یکی از بهترین و سرگرم‌کنندەترین شب‌های سال بود و با شب یلدای عصر حاضر کە همە سر خود را با گوشی موبایل گرم کردەاند، آسمان تا زمین فرق داشت.

انتهای پیام

  • پنجشنبه/ ۲۹ آذر ۱۴۰۳ / ۱۰:۴۳
  • دسته‌بندی: کردستان
  • کد خبر: 1403092921005
  • خبرنگار : 50294