خاطرات پدر و مادر شهید حسین حسنی در «قطعه ۵۰»/بهبود فضای گلزار و دل‌گرمی تازه برای دیدار

گلزار شهدای بهشت زهرا(س) که ۳۰ هزار شهید والامقام را در دل خود جای داده است، مامن و آرامش مادران و پدران شهدایی است که حالا دیگر سنی از آنها گذشته و گاهی به سختی بر سر مزار عزیزانشان می‌آیند.

طبق روال پنج شنبه‌هایی که به گلزار شهدای بهشت زهرا(س) می روم، این بار وارد قطعه ۵۰ شدم؛ از دور مادر و پدر کهنسالی که هر دو کنار مزار دلبندشان نشسته بودند نظرم را جلب کرد، چراکه با گذشت زمان، بسیاری از والدین شهدا یا یکی از آنها به رحمت خدا رفته‌اند. رفتم جلو و بعد از احوالپرسی کنارشان نشستم؛ اسم شهید«حسین حسنی» دانشجوی بسیجی روی مزار نقش بسته بود.
قطعه ۵۰ بهسازی شده، مادر و پدر شهید صندلی‌های «تاشو» خود را به راحتی بین سنگ مزارهایی که حالا صاف و مرتب شده‌اند، گذاشته و نشسته بودند؛ من هم روی یکی از صندلی‌های کنار مزار که شبیه جعبه مهمات دوران دفاع‌مقدس ساخته شده، نشستم. با مادر، حرف‌مان گل انداخته بود. از مادر پرسیدم روی سنگ مزار عبارت دانشجو نوشته شده، حسین آقا دانشجوی چه رشته‌ای بود می‌گوید:«حسین خیلی باهوش بود و دانشجوی مهندسی کشتیرانی بود؛ آنقدر درس خواندن را دوست داشت که از ۵ سالگی به مدرسه رفت.»


مادر خیلی با ذوق از درس خواندن و پشتکار فرزندش در همه کارها و روزمره های زندگی می گوید:«حسین به بچه‌هایی که درسشان ضعیف بود، کمک می‌کرد و گاهی در کوچه، فرش پهن می کرد و زیر نور چراغ برق، به آنها درس می‌داد؛ قبل از اینکه به سن تکلیف هم برسد، نماز و قرآن خواندن را یاد گرفته بود.»
به گزارش ایسنا، حسین وارد دبیرستان که می‌شود، چون مدرسه محله‌شان رشته ریاضی نداشته، از مادر خواهش می‌کند او را در مدرسه محله یاخچی آباد ثبت نام کند. بعد از مدتی از مادر رضایت می‌گیرد تا درس طلبگی را هم بیاموزد و قول می‌دهد درس و طلبگی را به خوبی بخواند.
مادر علاقه داشته حسین لباس روحانیت بر تن کند و یک روحانی در فامیل داشته باشند، اما پسرش خود را لایق این لباس نمی‌دانسته و گفته بوده برای اینکه فقط علوم دینی و احکام را بیاموزم، طلبگی خوانده‌ام.
با شروع جنگ، حسین به کردستان می‌رود؛ بعد از مدتی جواب کنکور می‌آید و در رشته مهندسی کشتیرانی شهرستان زاهدان قبول می‌شود. همانطور که مادر عاشقانه به سنگ مزار پسرش نگاه می‌کند، می‌گوید:«همان ایام بود که امام(ره) حکم جهاد دادند و حسین از زاهدان به من زنگ گفت تا اجازه رفتن بگیرد، من در جوابش گفتم من نمی‌توانم درباره رفتن یا نرفتن به جبهه نظری دهم، اما وطن به شما نیاز دارد که حسین گفت، هر چه خدا بخواهد، اما قول می‌دهم همزمان درسم را هم بخوانم.»
حسین به قولش عمل می‌کند و در زمان‌های استراحت، زیر نور فانوس درس می خوانده و بعد از شهادت، کتاب‌ایش را همراه سایر وسایل به خانواده اش تحویل می‌دهند.
شهید حسنی جزء نیروهای آرپیجی‌زن گردان محمدرسول الله(ص) بوده که در عملیات کربلای ۵ به شهادت می‌رسد و پیکرش ۱۳ سال در خاک‌های گرم کربلای ایران می‌ماند تا اینکه طی عملیات تفحص، شناسایی می شود.
مادر شهید که همه شهدا را فرزندان خود می‌داند، از این ۱۳ سال گمنامی می‌گوید:«در آن سال ها سر مزار یکی از شهدا که اسمش همنام حسینم بود و سر مزار شهدای گمنام می‌رفتم، فرقی ندارد همه این‌ها فرزندان من هستند.»
همان سال که حسین به شهادت می‌رسد، خداوند هدیه‌ای دیگر به خانواده آنها می دهد، مادر می‌گوید:« بعد از شهادت حسین در همان سال، فرزند آخرم به نام محسن به دنیا آمد.» گویا خداوند می‌خواسته جای خالی حسین، با محسن پر شود.
مادر شهید حسنی در یکی از شب‌های گمنامی و فراق فرزندش، خواب می‌بیند که همسایه، مژده بازگشت فرزندش را می دهد و یک قنداق دست او می‌دهند. مادر اینطور تعریف می‌کند که:«چند وقت بعد از دیدن این خواب، پیکر حسین برگشت؛ موقعی که برای وداع با فرزندم رفتیم، پیکرش در تابوت بود، چون خودم بسیجی هستم از اطرافیان خواستم تابوت را باز کنند و دیدم مثل همان خوابی که دیده ام پیکر فرزندم اندازه یک قنداق نوزاد است.»
پیکر شهید از روی پلاک شناسایی شده بود، اما پدر و مادر او را از وسایل همراهش شناخته بودند، مادر می‌گوید:«حسین را از روی جورابی که قبل از اعزام برایش گذاشته بودم و انگشتری که همراهش بود، شناختم.» پدر شهید هم می گوید:«یک ساعت از مکه برایش آورده بودم که حین شهادت، دستش بوده و او را از این وسایل شناختیم.»
حسین دوست داشته گمنام بماند، اما وصیت کرده بوده اگر برگشتم، برادرم عباس سر مزارم قرآن بخواند.
پدر شهید حسنی که اسمش حیدر است و متولد ۱۳۱۹، می‌گوید:«حسین روز قبل از اعزام، منزل آمد و موقع ناهار، به من گفت دعا کنید مفقود شوم که گفتم ان شاءلله خدا هر آرزویی که داری برآورده کند.»
پدر هم که سال های گمنامی همراه مادر به بهشت زهرا و سر مزار شهدا می‌آمده و چشم انتظار فرزند شهیدش بوده، می‌گوید:«ما یک هیئت متوسلین به حضرت رقیه(س) داریم که حسین هم به آن هیئت می‌آمد و برایمان قرآن می خواند. بعد از شهادت حسین، یک شب یکی از بچه‌های هیئت به من گفت آقاحیدر تا کی چشم انتظاری، دعا کن حسین برگردد. همان شب در خواب دیدم حسین برگشته، چند وقت بعد هم به ما خبر آمدن حسین را دادند و گفتند مسافرت همراه ۷۰۰ شهید دیگر از کربلا برگشته.»
پدر شهید نگاهی به اطراف قطعه می کند و همانطور که مرتب برای دست‌اندرکارانی که اینجا را بهسازی کرده‌اند، دعا می کند، می‌گوید:«این سایبان‌ها را تا نزدیک مزار پسرم آورده‌اند و از مسئولان بهشت زهرا(س) می خواهم بالای همه مزارها سایبان زده شود تا از برف و باران و زل آفتاب راحت شویم.»
از پدر شهید پرسیدم پدر جان قبلا اوضاع این قطعه چطور بوده که گفت:«قبلا اینجا خیلی نامرتب بود، مثلا یک سنگ مزار ۲۰ سانت بالا از سنگ دیگری بود و پستی و بلندی‌های فراوانی وجود داشت که باعث می شد ما که حالا سنی را گذرانده ایم، به راحتی نتوانیم سر مزار فرزندمان بیایم. راه رفتن در قطعه برایمان سخت بود و ممکن بود پایمان به سنگ قبری گیر کند و زمین بخوریم و با یک مکافاتی سر مزار می‌آمدیم؛ اما الان که اینجا را مرتب کرده‌اند، من و حاج خانم راحت سر مزار حسین آقا می آییم.»
مادر که نگاه مادرانه‌ای به همسایه‌های پسر شهیدش داشت، گفت:«من قبلا خیلی به سختی تا سر مزار پسرم می‌آمدم به خصوص از وقتی کمرم را عمل کرده‌ام و باید عصا دست بگیرم. آنقدر سنگ قبرها پستی و بلندی داشت و راه درستی برای عبور وجود نداشت که من یک مسیر مشخصی را معین کرده بودم و فقط از آنجا می‌توانستم از ابتدای قطعه تا سر مزار بیایم، چون اگر از جای دیگری می‌رفتم ممکن بود زمین بخورم. حتی سنگ مزار پسرم را به سختی می‌شستیم؛ اما الان مدتی است که این قطعه را درست کرده‌اند و دست هر کسی که این طرح را داده، درد نکند.»


به مادر گفتم عده‌ای شایعه درست کرده‌اند برای اینکه قطعات شهدا را بهسازی کنند، سنگ مزارها را تخریب می‌کنند و حال و هوای قطعات را بهم ریخته‌اند که گفت:«این قطعه که خیلی خوب شده و ما صد در صد از درست کردن آن رضایت داریم.»
مادر نگاهی به اطراف و ویترین‌های آلومینیومی بالای سر مزارها انداخت و گفت:«مسئولان به هیچ کدام از این حجله‌ها حتی دست نزده‌اند و اگر سنگی خیلی بلند بود آن را کمی پایین آورده‌اند و مسیر بین سنگ ها را سروسامان داده‌اند؛ قبلا کسی باید کمکم می‌کرد تا بتوانم از همان مسیری که مشخص کرده بودم سر مزار حسین بیایم، چون می ترسیدم بیفتم، اما الان بدون کمک کسی و با عصا راحت سر مزار فرزندم می آیم.»
مادر به سایبان‌هایی که تا نزدیک مزار فرزندش زده اند، اشاره کرد و گفت:«قبلا چند نفر از خانواده‌های شهدا با هم بالای سر مزار فرزندانمان سقف شیروانی زده بودیم که بعد این همه سال آسیب دیده بود، اما الان آنها را جمع کرده‌اند و در حال سایبان زدن هستند که خیلی خوب شده است.»


آخری جمله مادر شهید حسنی:«:«خداوند شهدا را گلچین کرده.»
شهید حسنی در  سال ۶۵ و در عملیات کربلای ۵، زمانی که ۱۹ سال بیشتر نداشت، به فیض شهادت نائل آمد که پیکرش پس از ۱۳ سال گمنامی، در سال ۷۷ نزد خانواده اش بازگشت و در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.
انتهای پیام

  • پنجشنبه/ ۱ آذر ۱۴۰۳ / ۰۸:۴۵
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 1403090100033
  • خبرنگار :

برچسب‌ها