به گزارش ایسنا، متن پیش رو بخشی از مصاحبه مفصل انصاف نیوز با مصطفی کلاهدوز دانشجوی کارشناسی ارشد ادیان و عرفان دانشگاه تهران است. او که موضوع پایان نامهاش هم نئوپاگانیسم (modern paganism) است در این مصاحبه از کافرکیشی مدرن، معنویتهای نوظهور در دوران ما و ریشههای آن گفته است. آقای کلاهدوز در یک موسسه پژوهشی در حوزه دین کار میکند و از دلایل برتری معنویتهای نوپدید به جای ادیان سنتی در زمانه ما گفت.
کافرکیشی مدرن به چه معناست و ریشههایش را کجا میتوان پیدا کرد؟
کافر کیشی مدرن ابتدا ریشه در اساطیر ابتدایی به خصوص اساطیر یونان باستان داشته اما بعد از جنگ جهانی دوم بازتفسیرهایی مدرن از آن صورت گرفته است. بازتفسیر های مدرن از اساطیر و ادیان سنتی که ریشه نئوپاگانیسم را تشکیل میدهد در فیلم ها (آلونک) ، سریالها (خدایان آمریکایی)، کتاب های کودک و نوجوان (پرسی جکسون و خدایان المپ) و دیگر رسانهها به صورت گسترده به چشم میخورد.
فرقههای مختلف این معنویت نوظهور دارای انجمنهای سالانه فعال، مناسک و آیینهای تشرف باطنی و عضوگیری گسترده نیز میباشند. این معنویت هنوز وارد ایران نشده است اما با پیوندهایی که با سینما، هنر و موسیقیهایی نظیر هوی متال برقرار کرده است میتوانند در ایران هم حضور پیدا کند.
عرفانهای نوظهور پرمخاطب در ایران کدام عرفانها هستند؟ و مخاطبینشان چه کسانی هستند؟
ببینید کلمه عرفان نوظهور اساسا اشتباه است. اصطلاح درست برای خطاب این مسئله معنویت نوظهور است. اگر دقیقتر بخواهیم موضوع را واکاوی کنیم باید از ترمینولوژی جنبشهای نوپدید دینی (new religious movement nrs) یا معنویتگرایی جدید (new spiritualism) استفاده کنیم.
عرفان چیزیست که به سنت دینی برمیگردد یعنی در سنت دینی ریشههایی وجود دارد که میتوان آن را به شکل دیگری تفسیر کرد. مثلا در اسلام، عرفان به آیاتی که در قرآن آمده از ساحت دیگری نگاه میکند و اصطلاحا تفسیری عرفانی و باطنی از سنت انباشته دینی ارائه میکند. یا مثلا در مسیحیت، عرفای مسیحی از طریق مکاشفات و دیگر مسائل، آیات انجیل و چیستی شخصیت عیسی مسیح را به صورت باطنی و با نمایهای آخرالزمانی تفسیر می کردند.
اما معنویتهای نوظهور اکثرا ریشهای در سنت انباشته دینی ندارند و بیشتر التقاطی هستند و آموزههای چند سنت دینی را با یکدیگر ترکیب میکنند و با بسته بندی جدیدی به مخاطب ارائه میدهند. همچنین اگر این معنویتها خود را منتسب به سنتی دینی میکنند به صورت عوام فریبانه و همه پسندی این کار را میکنند.
پرمخاطبترین این معنویت ها در ایران عرفان حلقه و انجمن معتادان گمنام (na: narcotic anonymous) -انجمن دوازده قدمی برای ترک اعتیاد – می باشد که در ایران نزدیک به ۷۵۰ هزار نفر عضو دارد و جلسات هفتگیشان به صورت مرتب در شهرهای مختلف برگزار میشود. بعد از اینها میتوان به انرژی درمانیهای متفاوت که ریشه اصلیشان به آیینهای شبه قاره هند بازمیگردد اشاره کرد که در ایران مخاطبان زیادی دارند.
یوگا هم در ایران حضور دارد اما یوگا معنویت نوظهور حساب نمیشود چون یک ریشه سنتی چندهزار ساله دارد و قرائتی که امروز تحت عنوان یوگا در جامعه جهانی و بالطبع ایران جا افتاده است ربطی به سنت باستانی آیین یوگای هند ندارد.
ما به دادههای آماری ایران در باب ظهور و بروز معنویتهای نوظهورچندان دسترسیای نداریم اما آمارهای جهانی انجام شده تقریبا پیروان جنبشهای نوپدید دینی ایران را در حدود ۷.۱ درصد و پیروان نحلههای عرفانی کشور را نیز در حدود دو درصد اعلام کردهاند.
این معنویتها مخاطبانشان را بیشتر از میان کدام قشر انتخاب میکنند؟
جامعه هدف معنویتهای نوظهور اکثرا قشر نخبگانی جامعه است. منظور از قشر نخبگانی نیز قشری از جامعه است که که تحصیلات خوبی دارند، از نیاز های روزمرهشان فراتر فکر می کنند و از رفاه نسبی برای پرداختن به مسائلی فراتر از بقا را دارند. از آنجایی که این قشر نخبگانی معمولا شامل ثروتمندان و اقشار مرفه جامعه هم میشود اینطور برداشت میشود که این معنویتها ثروتمندان را شکار میکنند.
مثلا اگر به جنبش اشو یا راجنشیسم در آمریکا نگاهی بیندازید میبینید اکثر مخاطبینش از دانشجویان پرینستون، اِم.آی.تی و دیگر نوابغ جامعه ایالات متحده بودند و فراتر از سطح معمول جامعه میاندیشیدهاند.
علت این امر هم در انتخاب طبیعی نهفته است. طبیعتا اگر این معنویتها به دنبال جذب قشر ضعیف باشند – که فرصت کافی برای فکر کردن و عمل کردن به آموزههایشان را ندارد و نمیتواند برای جنبش مزبور هزینهای کند- رشد نخواهند کرد.
اما به نظر میآید قشر ضعیف جامعه هم به دلیل فشارهایی که در زندگیشان وجود دارد همانطور که به جادو پناه میآورند به این معنویتها هم اقبال نشان دهند.
مسئلهای که بیان کردم در مورد هسته اصلی فعالان این معنویتها بود که مسئولیت گسترش و عضوگیری را بر عهده دارند. به طور کلی صد درصد همین طور است که شما میگویید چرا که بسیاری از افراد جامعه زمینه روانی یا عاطفی ابتلا به این موضوعات را دارند. زمینههایی نظیر شرایط نامساعد زندگی و مشکلاتی که انسان راهحلی برای حل یا فرار از آنها نمییابد او را به این سمت و سو سوق میدهد. درست به همین علت در فرآیند عضوگیری این جنبشها بر مسائل مرتبط با عاطفه انسان، غمها، ترسها و اندوههای روزمرهاش تمرکز میکنند.
دلزدگی از قرائتهای رسمی چقدر در جذب افراد به این معنویتها موثر بوده است؟
بسیار زیاد.
اجازه بدهید من مروری بر چگونگی به وجود آمدن این معنویتها داشته باشم. به طور کلی بشر از سه دوره گذر کرده است و الان در دوره چهارم تمدنی خود است؛ دوره اول دوران قبل از سنت است که در آن ادیان و آیینهای بدوی به زندگی بشر معنا میداد. پس از این دوران نوبت به دوران استیلای ادیان سنتی بر ابعاد مختلف جامعه بشری میرسد. بعد هم دوران رنسانس و مدرنیته است. در هر سه دوره چیزی داشتهایم تحت عنوان بزرگ روایت که زندگی انسانها را معنا داده.
کلان روایتی که در جهان باستان به زندگی مردم معنا میداد منطق شهودی اسطورهها و روایتهای خیال انگیز و پر معنی بودند. بعد رفته رفته این اساطیر سامانمند شدند و سنتهای دینی وحیانی یا غیر وحیانی را شکل دادند. این سنتها تا دوران رنسانس به زندگی مردم معنا میدادند. بعد از رنسانس و پیشرفتهای چشم گیر بشر و تضعیف کلیسا در جهان غرب این علم بود که کلان روایت جامعه شد.
سپس به جنگ جهانی اول و دوم میرسیم. وقایع وحشتناکی در این جنگها رخ داد حاصل علم بود. همین امر باعث شد در جامعه نسبت به علم هم نوعی دلزدگی ایجاد شود. مردم به این نتیجه رسیدند که حتی علم هم دیگر پاسخگوی معنا بخشی به اموراتشان نیست. این سرآغاز دوران پست مدرن بود.
کلان روایت دوران پست مدرن این بود که دیگر کلان روایتی وجود ندارد و این مسئله باعث جا افتادن سکولاریسم عمیقی در روح اجتماعی بشر مدرن شد. جامعه ۱۹۶۸ به بعد دچار یک بیمعنایی عمیق شد و نیاز داشت معنایی وارد زندگیاش شود. درست در اینجا دوره ورود عرفانهای شرقی نظیر بودائیسم یا معنویتهایی نظیر پاگانیسم به آمریکاست.
نهادهای سنتی دینی نظیر اسلام یا مسیحیت نتوانستند خود را با جریان مدرن وفق دهند و با جامعه ارتباط برقرار کنند. این سنتهای دینی در مسائلی که انسان مدرن در این دوره با آنها مواجه شده بود- مسائلی مانند سقط جنین، جنسیت، ارتباطات و ازدواج و… – بسیار غیرمنعطف برخورد کردند؛ امری که به قدرت گرفتن معنویتهای نوظهور کمک شایانی کرد چرا که این معنویتها تمام این شکافها و مشکلات را به دلیل آموزه ها و نوع قرائتشان از معنا از میان برمیدارند؛ قرائتی از دین که تا حد زیادی مبتنی بر اومانیسمِ فردگرایانه و روانشناسی مثبت اندیش عامه پسند است.
در مورد ایران گفتید آماری وجود ندارد؟
در ایران آماری وجود ندارد اما مثلا آمارهای معتبری در سطح جهان راجع به این مسائل وجود دارد. برای مثال آماری که اندیشکده پیو در آمریکا منتشر کرده میگوید تقریبا پنجاه درصد آمریکاییها به هیچ چیزی اعتقاد ندارند و خود را جزو دستهای میدانند که شامل اگنوستیکها(ندانمگرا)، هیچهای بیاعتقاد (the nones) -طبق آمار موسسه جهانی مستقل گمان تعداد اینها در ایران ۲۲ درصد از جمعیت کشور را شامل می شود- و آتئیستها (بیخدایان) است.
طبق آن دادههای آماری پیو تعداد آتئیستها در آمریکا ثابت باقی مانده و آن دو گروه دیگر با افزایش چشمگیری در طی ۲۰ سال اخیر رو به رو بودند طبق آماری که همین موسسه منتشر کرده در حال حاضر معنویتهای نوظهور در قاره آمریکا رشد خوبی داشتهاند؛ معنویتهایی نظیر ادیان و معنویتهای آفریقایی -که جامعه سیاهپوستان را هدف قرار داده است- معنویت سفید پوستان –که در خدمت ناسیونالیسم دینی آمریکا است- و معنویتهای سرخ پوستی. رشد این معنویتها به گونهای بوده است که در حال حاضر تنها سی درصد آمریکاییها پایبند به سنتهای دینی رسمی -مانند مسیحیت- ماندهاند.
در اروپا هم شرایط به همین منوال است. مثلا در لهستان که یک کشور مسیحی کاتولیک است آمار مومنین مسیحی به شدت رو به کاهش است. به طور کلی میتوان گفت که تمام افرادی که از سنتهای دینی رویگردان میشوند یا افرادی که به دنبال چیز بیشتری از اعتقاد به قرائتهای ادیان رسمی هستند، هدف مناسبی برای فعالیت معنویتهای نوظهور محسوب میشوند.
اینها خود را قرائت دیگری از یهودیت یا مسیحیت نمیدانند؟
ببینید این معنویتها خیلی وسیع و متنوعند. بعضی از آنها خود را به ادیان رسمی مانند یهودیت و مسیحیت متصل میکنند و برخی خیر. روی والیس محقق معنویتهای نوظهور معروف طبقهبندی سه دستهای را از این معنویتها ارائه میدهد.
دسته اول معنویتهایی هستند که نفیکننده و طردکننده جهانند مثل جنبشهای نوپدید «فرزندان خدا» یا «آگاهیِ کریشنا» و… اینها داشتن مرشد، نبی و اعتقاد به خدا را رد میکنند.
دسته دیگر آنهایی هستند که تاییدکننده جهانند مثل جنبش اٌشو یا ساینتولوژِی. اینها میگویند جهان جای قشنگیست منتهی برای دستیابی و کسب آن زیبایی باید فرد بر حسب تعلیمات فرقه تغییر کند و قدرتمند شود. این معنویتها بیشتر فردگرا هستند و معمولا رابطه خوبی با علم اخلاق ندارند.
دسته سوم این معنویتها بسیار به جنبشهای دینی شبیهند و سعی در متوازن کردن قوای درونی و بیرونی انسان دارند. علت شباهتشان به دین هم این است که سنتهای دینی نیز تلاش میکنند تا بین حوزه فردی و اجتماعی زندگی افراد یک رابطه متعادل برقرار کنند. معمولا این دسته آخر معنویتها التقاطی هستند و اعتقاداتشان را از ادیان و سنتهای دینی و عرفانی متفاوتی وام گرفتهاند.
مومنان عرفان حلقه خود را مسلمان میدانند؟
ببینید این عرفان ابتدا ادعاهای دینی داشت و از احادیث متفاوت اسلامی به عنوان مهر تایید آموزههایش استفاده میکرد. اما رفته رفته آموزههایش زاویه تندی با دین اسلام پیدا کرد. یک روی دیگر عرفان حلقه جنبه درمانیاش بود که چیز جدیدی نبود. در سرتاسر جهان جنبشها و معنویتهای نوظهوری هستند که ادعای درمانگری دارند و خود را نوعی پزشکی مدرن معرفی میکنند که میتواند با راههایی جز پزشکی غربی شما را درمان کند. عرفان حلقه هم چنین ادعاهایی داشت؛ مثلا در جلساتشان ذکر میشود که ما شما را انرژی درمانی میکنیم و با دست گذاشتن بر این عضو شما درد شما تسکین می یابد. نهاد رسمی دینی اسلام ارتباط عرفان حلقه به عرفان اسلامی را تایید نکرد و وزارت بهداشت نیز بر بعد درمانی آن صحه نگذاشت.
این عدم تاییدها باعث شد که متفکرین این عرفان در تبلیغ عقاید خود از مسئلهای به عنوان شعور کیهانی استفاده کنند. چنین مسئلهای نیز به وفور در سنتهای باستانی به چشم میخورد. با این تفاوت که تمام آن نمونههای باستانی به این امر که یک آگاهی فراتر هدایتکنندهی این شعور است اعتقاد داشتند اما در عرفان حلقه اسمی از آن آگاهی برده نشده بود. نکته دیگر اینکه موسس عرفان حلقه، آقای طاهری، مدعی شد واسطه میان انسان و این شعور کیهانی هم اوست! تعدادی از کسانی که از این جنبش رو برگردانده بودند در مصاحبههای خود میگفتند حتی معنویت عادی جاریِ زندگیشان را هم از دست دادهاند.
عرفان حلقه یا معنویتهای نوظهور طبیعتا برای کسانی که پیرو آنها بودند کارکردی داشتهاند. آیا این حجم از استقبال را میتوان با صرف فریب خوردن و منحرف شدن توضیح داد؟
اینطور نیست. این افراد اصلا فریب نخوردهاند. عرض کردم نهادهای رسمی دین نتوانستند به دغدغههای انسان مدرن در جهان مدرن پاسخ دهند؛ دغدغههایی مانند چگونگی رابطه انسان با خود، دیگران و جهان در روزگار مدرن. این عدم پاسخگویی صحیح از طرف نهادهای رسمی دین باعث ایجاد یک خلا شد؛ خلایی که معنویتهایی نظیر عرفان حلقه آن را با آموزههایی التقاطی پر کردند. برای مثال در مواجهه با سوالی مانند اینکه «خدا چیست؟» ادیان به طور کلی میگویند خدا موجودیست که نمیدانیم چیست و به چیستی خداوند نمیشود پی برد اما معنویتهای نوظهور در پاسخ به این سوال به راحتی میگویند خدا انرژیست و تا حد زیادی از طریق تبیینهای شبه علمی مسئله را در ذهن انسان مدرن حل میکنند.
یکی دیگر از کارهایی که این معنویتهای نوظهور کردند سبک کردن شریعت بود. در ادیان مختلف شما اگر بخواهید به آن دین درآیید با یک فقه یا شریعت سنگین و طاقت فرسا مواجه خواهید شد؛ شریعت به معنی دایرهای از مناسک، اعتقادات و باورهای دینی. برنامه دقیق سختگیرانه متعالی شدن که معمولا در ادیان سنتی وجود دارد. این معنویتها با فصلی کردن و دلبخواهی کردن شریعت و در مواردی حذف آن خود را با روحیه راحت طلب انسان مدرن سازگار کردند.
مورد دیگری که باعث توفق این جنبشها در جهان مدرن شد فردگرایی رادیکال عدم اعتقاد به رهبری مرکزی و گروه دینی بود که با ذائقه اومانیستی روزگار پسامدرن جور در میآمد. اکثر این معنویتها می گویند انسان نیازی به یک گروه دینی یا رهبر دینی ندارد. انسان نیازی ندارد که از پاپ یا مرجع تقلیدی تقلید کند. البته این آموزه را ما در عرفانهای سنتی هم میبینیم و به نوعی این معنویتها آن را از عرفان وام گرفتهاند.
پس چرا شخصی مانند محمدعلی طاهری اینقدر برای برخی جذاب میشود؟
ایشان ادعایی کرد که برای پیروان خودش هم صادق بود. او گفت واسطه کسب فیض شما از کیهان من هستم! این خیلی ادعای بزرگیست و نیاز به اثبات دارد. کسانی که این امر برایشان اثبات نشد خب جدا شدند.
در ادامه پاسخ به این سوال که چرا این معنویتهای نوظهور موفق شدند؟! مورد دیگر این است که این معنویتها خدای متشخص ندارند. در تمام ادیان خدا متشخص است یعنی شما مثلا دعا میکنید و چیزی از خدا میخواهید یعنی خدا در وادی شخصیست و انسان با خداوند رابطهای بر قرار میکند؛ رابطهای که بر حول یک عهد شکل میگیرد، انسان عهد میبندد که از خدا اطاعت کند و خداوند نیز به زندگی و حیات او برکت میدهد. معنویتهای نوظهور با خارج کردن مفهوم خدا از وادی شخصی و جا انداختن این مفهوم به شکل غیرشخصی در قالب یک قانون یا انرژی کیهانی به عهد و میثاق با خدا را از بین بردند و رسیدن به نتیجه مد نظر فرد را تسهیل کردند.
شما فرض کنید کسی بسیار نذر و نیاز هم کرده باشد که فرزندش زنده بماند اما میمیرد خب مسلما دچار یاس میشود و برای او سوال ایجاد میشود که چرا خدا به حرف من گوش نداد؟! معنویتهای نوظهور میگویند خب خدا اصلا قرار نیست به حرف تو گوش بدهد! خدا یک وادی غیرشخصیست. قوانینی بر این وادی حاکم است که طبق آنها لازم بوده بچه تو زنده نماند. ادیان سنتی در این زمینهها پاسخی منطقی ارائه نمیدهند و در عوض مسئله را به تقدیر و خواست خدا ربط میدهند.
اصلا مفهومی به عنوان دعا یا توسل دارند؟
بعضیهایشان خب اعتقاد دارند اما بیشتر به یکسری مناسک جادویی اعتقاد دارند. جادو سیستم متفاوتی از دین دارد. (در اینباره میتوانید تک جلدی خلاصه شده شاخه زرین جیمز جورج فریزر را بخوانید).
جادو یکسری سنتهایی بوده که بشر وقتی از دین ناامید میشده به سراغ آن میرفته! اما در دین چنین چیزی نداریم. دعا چیزیست که ما باید تلاشمان را برای رخ دادنش بکنیم حالا اگر قرار بر وقوع آن باشد به نتیجه میرسید اگر قرار نباشد نمیرسید. راهی وجود ندارد که صد درصد جواب بدهد. اما جادو ادعا میکند که با انجام اعمال و مناسک و خواندن اورادی خاص حتما نتیجه حاصل میشود. و مناسکی که اکثر این معنویتها بدان معتقدند هم از این نوع است مثلا دور هم جمع میشوند و اورادی میخوانند، طلسم و تعویذ دارند، فال بینی و کف بینی میکنند و …
دعا و جادو چه تفاوتی با هم دارند؟ چرا اسم آن میشود اوراد و اسم این دعا؟
کاهن یا ساحری که برگزار کننده مناسک جادویی است ادعا میکند که آن ورد حتما جواب میدهد و چیزیست فرای خواست الهی. در حالیکه در دعا، انسان به اراده خداوند در انجام فعلی موجه ایمان دارد. البته ممکن است این عقیده ادیان سنتی هم تا حدی جادویی باشد که خب بالاخره خدا چطور خواست شما را برآورده میکند؟! با این حال در دعا ما به یک وحدتی رجوع میکنیم. اما در معنویتهای نوپدید این اراده فردی شماست که با خواندن اوراد یا رجوع به یک شمن- جادوگر شما را به سرمنزل مقصود میرساند و دیگر در مسئله چیزی به عنوان اراده خدا دخیل نیست.
در ادامه پاسخ به آن سوال که چرا این معنویتها پاسخگوی بعضی نیازهای انسانهای هم عصر ما هستند میتوان به پاسخ پرسش مهیب مرگ و این که پس از مرگ چه اتفاقی میافتد اشاره کرد. اکثر این معنویتها تناسخ باور هستند. تناسخ در آیین هندو خیلی پیچیده است و فهم و درک آن نیازمند صرف زمان و رجوع به روحانیون دین هند است.
اما آنچه که این معنویتها از آن به عنوان تناسخ یاد میکنند نسخه پاپکورنیزه و دمدستی تناسخ در آیین هندوست که با بیانی لفاظانه و پر آب و تاب بیان میشود و سیستم الهیاتی منسجمی ندارد. در مورد تناسخ هم اگر بخواهم شاهد مثالی بیاورم پائولو کوئیلو کتابی دارد به نام الف. در این کتاب میگوید با مدیتیشن به تجربه زندگیهای گذشتهاش دست پیدا کرده است. خب این بیان استدلال یا اصول موضوعه یا راه و روشی ندارد و از هیچ قانون همهفهمی تبعیت نمیکند و صرفا تجربه شخصی خود پائولو کوئیلو است.
این معنویت ها مسئله ترس انسان از «پس از مرگ» را با همین باور به تناسخ تا حد زیادی حل کردهاند. نگاهشان به رستگاری(soteriology) و تناسخ به شکلی که در آیین هندو وجود دارد هم نیست. ببینید در آیین هندو و بودیسم تناسخ یک اتفاق بد است یعنی شما باید تلاش کنی تا از این چرخه تناسخ و تجربه زندگیهای مختلف رها شوی و به نیروانا یا رستگاری برسی و از چرخه تولد دوباره رها شوی!
اما این معنویتها تناسخ را از ریشه بازتفسیر کردهاند و آن را به عنوان یک امر مثبت تلقی میکنند که شما میتوانید زندگیهای مختلفی را تجربه کنید.
تناسخ چه تفاوتی با «رجعت» در آیین اسلامی دارد؟
رجعت مربوط به انسانهای خاصیست و مربوط به همه نیست. در اسلام همه معاد دارند اما همه رجعت ندارند.
موضوع دیگری که باعث شده این معنویتها در جهان مدرن به نتیجه برسند مفهوم خویشتن (self) است. اکثر این معنویتها به شدت فردگرا هستند و به حوزه اجتماعی کاری ندارند. زیاد وارد این موضوع نمیشوند که ای انسان تو نسبت به دیگران چه مسئولیتی داری؟! بیشتر در این حیطه کار میکنند که شما نسبت به خودت چه مسئولیتی داری؟! “خودت و خودت و فقط خودت مهم هستی.”
جالب است که این مفهوم خویشتن بعدا باعث ایجاد تعارض منافع میشود. مثلا فرض کنید فرقهای از نوع این معنویتها هزار نفر دنبالکننده دارد ممکن است دو نفرشان بر سر آنچه برایشان مهم است به تعارض منافع بخورند. باید چه کرد؟ به طور کل اکثریت این فرقهها برای مسئله فلسفی دیگری و تنظیم رابطه فداکارانه نسبت به دیگران راهکاری ندارند اگر هم داشته باشند به این شکل است که به رهبر آن فرقه برای داوری رجوع میکنند. در مقابل اما اکثر ادیان بر پایه دیگریخواهی و مفاهیمی مانند devotion (ازخودگذشتگی) یعنی خود را وقف چیزی کردن، sacrifice (جانبازی)، شهادت شکل گرفتهاند.
در ادیان و سنتهای عرفانی مختلف شما از خودخواهی و خودپرستی نفی و به دیگر خواهی و نوع دوستی سفارش میشوید. به طور کل میتوان گفت قریب به اتفاق ادیان بر پایه به مقصود رساندن نیکی در سطح فرد و اجتماع و فداکردن نفس و یکی شدن با هدف و دغدغه غایی شکل گرفتهاند.
در جهان مدرن چون ناگهان جمعیت زیاد شد و منابع کم شد ترسی در بشر به وجود آمده که من اگر به زندگی خودم نرسم بدبخت و بیچاره خواهم شد. این ترس بر «دیگریخواهی» ادیان غالب است. مثلا اگر همکار شما باعث اخراج شما شود ترجیح ما در دنیای مدرن این است که تلافی کنیم و پدرش را هم درآوریم اما ادیان سنتی میگویند که خب حالا اشتباهی کرده یا باید گذشت کرد و این قسم توصیهها. این هم دلیل دیگری برای رجحان یافتن معنویتهای نوظهور بر ادیان سنتی در روزگار مدرن.
انتهای پیام