مازندران اصلاً مَسکن دیوهای مَزَنی (مازنی) بود که خود مازندرانیها در آنجا عدهای بیگانه به شمار میرفتند، و به افراد بومی شباهت زیادی نداشتند.
در کتاب بُندهش (کتاب پهلوی که از دورۀ ساسانیان باقی مانده)، آمده است که:«ایشان از پدرانی که غیر از اجداد ایرانیها و اعراب بودند، پیدا شدهاند.»
در مورد دیو، باید اذعان کرد که دیو موجود عجیب الخلقه یا افسانهای نبوده است. دیو که در اوستا (دَئِوَ) و در پهلوی (دِو) و در هندی باستان (دِوَ) خوانده میشود، بنا به تعریف شادروان دکتر معین، به گروهی از پروردگاران آریایی اطلاق میشده است.
پس از ظهور زرتشت و معرفی اهورا مزدا، پروردگاران عهد قدیم یعنی دیوان گمراه کنندگان و شیاطین خوانده شدند، ولی کلمۀ دیو نزد همۀ اقوام هند و اروپایی به استثنای ایرانیان معنی اصلی خود را محفوظ داشته است، چنانچه دِوَ نزد هندوان به معنی خداست. زئوس نام پروردگار بزرگ یونانی است، و دئو پروردگار لاتینی و دیو به معنی خدا در فرانسوی از همین ریشه است.
پتشخوارگر
در سندی که مربوط به سالهای ۲۱۲ - ۲۲۶ م، و از زمان ساسانیان به جای مانده، و ذیل نام نامۀ تنسر چاپ و منتشر شده، نام پتشخوارگر آمده است. سند مذکور را داذبه پارسی، عبدالله مقفع از پهلوی به عربی، و ابن اسفندیار ازعربی به فارسی برگردانده اند.
در دیباچۀ سند مذکور یا نامه تنسر چنین آمده است: جُشَنف- گشنسب- پادشاه فدشوارگر و تبرستان بود. به حکم آن که اجداد جُشنف از نایبان اسکندر، به قهر و غلبه زمین فدشوارگر بازستده بودند و برسنت ملوک پارس تولی کرده، اردشیر سرسلسلۀ ساسانیان با او مدارا میکرد، و لشکر به ولایت او نفرستاد.
در مورد تبرستان و فرشوادگر در تاریخ تبرستان و رویان چنین آمده است: و تبرستان داخل فرشوادگر است، و فرشوادگر: آذربایجان و گیلان و تبرستان و قومش است، و گفتهاند که: معنی فرشوادگر عش سالماً هست، یعنی: عیش کن که سلامت، و نیز میگویند؛ به لغت تبری: فرش هامون و صحرا باشد، و واد کوهستان، و گر دریا. فرشوادگر، صحرا و کوهستان و دریا باشد، و از متقدمان مروی است که جر به لغت قدیم کوهستان موضعی را گویند که در او کشت توان کرد و بیشه و درخت نیز در آنجا باشد. از این سبب، سوخرائیان را که ملک الجبال بودند، جَرشاه میگفتند.
اردشیر برزگر دربارۀ تبرستان چنین می نویسد: هزاران سال پیش از آمدن آریایها به فلات ایران، چندین گروه مردمان بومی که چهار گروه آنان نامی ترند، در این فلات جای داشتند که چگونگی دورههای پیشین آنان چندان روشن نیست، ولی همین اندازه میدانیم که هر گروه را تاریخی جداگانه بوده است و هر بخشی از فلات ایران را برای خود برگزیده و به روش دیرین خویش به چادرنشینی، بیابان گردی، برزگری، گله داری، شکار پرندگان، چرندگان و درندگان سرگرم بودهاند.
نام یکی از این چهار گروه مردم بومی فلات ایران مَرد بود.
نام گروه مرد در نوشتههای مورخان، جغرافیدانان و جهانگردان دورههای پیش از میلاد و میلادی، مارد و آمارد آمده است، که به زبان ایرانی و بومی مَرد- اَیمرد است.
واژههای اَمرت زبان کهنسال ارامنه و مردی- اَیمردی- جوانمردی- جانمردی- گله مرد که امروزه در سراسر گیلان و مازندران گویا است، از نام باستانی این گروه سرچشمه میگیرد.
مرزهای چهارگانۀ سرزمین گروه «مردها» بدین گونه بوده است: از خاور به مرز ورگانا (ایالت جرجان دورۀ اسلامی و گرگان فعلی) و بخشی به پارت (بارت)- پارتوا نام گروهی از مردمان خراسان امروزی.
از شمال، به دره یا دراکسپین (کسپی)، نام گروهی از مردمان سرزمین شمال باختری دریای خزر، که این دریا را به نام این گروه درۀ کسپین خوانده اند.
از باختر تا آن دست لنکران (شهر لنکران بالادست آستارای روس - ایران) قرار داشته و بندر بازرگانی دریای خزر بوده و هست.
از جنوب خاوری به کومیس (دامغان و سمنان)- و از جنوب به رکایارکه (ری)- و از جنوب باختری به شهر کسپین (قزوین) و سرزمین مدی.
گروه مَردها سه دسته بودند:
کادوسیها - مَردها – تبریها
۱- دسته کادوسیها: این دسته را تاریخ گلوی، گلای و کادوزی و کاتوزی هم نام میبرد. جای این دسته از «مردها» از مرز لاهیجان امروزی تا آن دست لنکران بود.
۲- دسته مَردها: دربارۀ جایگاه مردها که ریشه نژاد و با سردودمان گروه مردها خوانده میشوند، عدهای از ایران شناسان عقیده دارند، که این دسته از مردها از مرز لاهیجان کنونی، رو به خاور، تا پیرامون شهرستان بابل امروزی جای داشتهاند. دانشمندان معتقدند که شهر آمل، پایتخت باستانی آنان نخست به نام این گروه آمرد بود. بعد به آملد و آمل برگردانیده شد.
۳- دسته تبریها: سومین دسته از گروه مردها، دسته تپورها بودند که تاریخ نتوانسته است تاکنون سرزمین آنها را به خوبی مشخص نماید. عدهای از تاریخ نویسان معتقدند که سرزمین این دسته از مردها یعنی تپورها، از شهرستان بابل امروزی تا مرز گرگان بوده است. سرزمین تپورها به تبرستان نام گذاری شد.
با توجه به اینکه در سال ۲۲۶ م، در دورۀ سلطنت اردشیر اول ساسانی در نام تنسر به کلمۀ «تبرستان» اشاره شده است، پس قدمت نام «تبرستان» به قرن سوم میلادی میرسد و تبرستان منطقهای شناخته شده بوده است.
موقعیت تبرستان
مجتبی مینوی در کتاب مازیار در مورد کلمۀ تبرستان چنین نوشته است: طبرستان، عربی شدۀ تپورستان است، که نام این ناحیه بوده و معنی کلمۀ (سرزمین قوم تپور) است. قوم تپور در سرزمین کوهستانی این ناحیه و قوم آمرد در اراضی جلگهای آن سکنی داشتند. تا در حدود سنۀ ۱۷۶ قبل از میلاد، فرهاد اول پادشاه اشکانی، قوم آمرد را به ناحیۀ خورا کوچانید. تپورها تمامِ ناحیه را فرو گرفتند و ولایت به اسم (تپورها) نامیده شد. تا عهد سلاجقه، نامی جز طبرستان (تبرستان)، برای این ولایت در هیچ کتابی مذکور نیست.
مترجم کتاب سفرنامۀ مازندران و استرآباد در مقدمۀ این کتاب در مورد «تبرستان» چنین نوشته است: در میان اقوام تاریخی مازندران، یکی تپیرها بودند که در کوههای شمالی سمنان اقامت داشتند. دیگر آمردها، که شهر آمل «آمرد- آمل» است. چنان که پرد= پل است» به اسم آنها نامیده شده است.
این دو طایفه به دست اسکندر شکست یافتند. پادشاه پارتها، فرهاد اول «سال۱۷۶ق.م» مردها «آمردها» را به ناحیۀ خوار در مشرق ورامین کوچ داد، و جای ایشان را تپیرها گرفتند، که بعدها تمام ایالت به اسم آنها معروف شد. ولی اعراب آن ناحیه را فقط به اسم طبرستان میشناخته اند (که در سکههای پهلوی «تپورستان» است.)
اسم مازندران فقط از زمان سلجوقیان باز معمول میشود. ابن الاثیر دربارۀ شرح تقسیم تیول به دست آلب ارسلان در سال ۴۵۸ ق (۱۰۶۵ م) مینویسد، که مازندران به امیر ایناندج بایغو داده شده بود.
ابن اسفندیار (۶۱۳ ق) و یاقوت حموی(۶۲۳ ق) مینویسند: نام مازندران به جای طبرستان (تبرستان)، فقط از زمانی نسبتاً اخیر متداول شده، ولی به گفتۀ زکریای قزوینی، ایرانیها طبرستان را «مازندران» میخواندهاند. حمدالله مستوفی قزوینی بین مازندران و طبرستان (تبرستان) فرق میگذارد. در عهد او (سال۱۳۴۰ م) هفت تومان ولایت مازندران عبارت بود از: جرجان، مورستاق، آمل، رستمدار، دهستان، روغدو سارستاق.
از طرف دیگر، دیار قومس و تبرستان مشتمل بر سمنان، دامغان، فیروزکوه دماوند و فریم بود. به عقیدۀ ابن اسفندیار، «مازندران» قسمتی از ایالت قدیمی فرشوادگر بوده که شامل آذربایجان، اهار، طبرستان (تبرستان)، گیلان، دیلم، ری، قومس، دامغان و گرگان بوده است.
سید ظهیر الدین مرعشی در مورد تبرستان چنین میگوید: تبرستان داخل فرشوادگر است و فرشوادگر، آذربایجان و گیلان و تبرستان و ری و قومس است و گفتهاند که معنی فرشوادگر، عِش سالماً است یعنی عیش کن به سلامت، و نیز میگویند به لغت طبری (تبری)، فرش و هامون و صحرا باشد. و «واد» کوهستان و «گر» دریا. «فرش وادگر» صحرا و کوهستان و دریا باشد و از متقدمان مرویست که «جر» به لغت قدیمی، کوهستان موضعی را گویند که دَرو کشت توان کرد و بیشه و درخت نیز در آنجا باشد و ازین سبب سوخراییان را که ملک الجبال بودند، جرشاه میگفتند.
سید ظهیرالدین دربارۀ مازندران نیز آورده است: حَدّ مازندران شرقی از بیشه انجدان است و غربی ملاط «ملاحق» به حدّ شرقی استندار و جنوبی دامن هر کوهی که آبش جاری به بُحیره مذکور. در لغت طبری، استان را کوه میگفتن؛ چون کوههای بزرگ بسیار در آن ولایت بود، و اسم مازندران محدث است، زیرا که مازندران در زمین مغربست و در اصل موسوم بود به بیشۀ نارون و بیشۀ تمیشه هم میخواندند و به تجدید مازندران میگفتند. به سبب آنکه ماز نام کوهی است از حد گیلان کشیده است که مازیار، که از نژاد سوخراییان بود، دیوارِ خود فرمود ساختند، از جاجرم تا به جیلان، و هنوز عمارت آن بجاست و چند جا دروازه فرمود ساختند، و دربان نشاندند تا کسی بی اذن او آمد شد نتوان کردن؛ و آن دیوار را ماز میخواندند و درون او را «مازاندرون» میگفتند. حّد گرگان که حالیاً به استرآباد مشهور است و اصلاً دهستان میگفتند، شرقی دیناره جاریست که حدِ شرقی تمام طبرستان است و غربی انجدان که حدِ شرقی مازندران است.
لسترنج نیز در مورد واژۀ تبرستان چنین نظری داشته است: منطقۀ کوههای مرتفع، که قسمت عمدۀ آن از سلسله جبال البرز، واقع در امتداد ساحل جنوبی دریای خزر تشکیل میشود در خاور و شمال قومس، نزد جغرافیانویسان قدیم عرب، به نام طبرستان معروف بود. کلمۀ طبر در زبان بومی به معنی کوه است. بنابراین طبرستان به معنی کوهستانی است.
مازندران
ظاهراً از قرن هفتم، تقریباً مصادف با زمان فتنۀ مغول، اسم طبرستان «تبرستان» از استعمال افتاد و کلمۀ «مازندران» جای آن را گرفت، و تاکنون هم نامِ «مازندران» بر این ایالت اطلاق میشود. بسیاری اوقات اسم مازندران عمومیتی پیدا کرده، برایالت مجاور، یعنی گرگان نیز اطلاق شده است.
یاقوت حموی نخستین مورخی است که اسم «مازندران» را ذکر کرده است و میگوید که میداند اسم مازندران از چه وقت استعمال شده است. با آنکه او در کتابهای قدیم اثری از این نام نیافته، ولی استعمال آن در آن زمان، همه جا معمول بوده است.
مازندران اصلا به موزندرون معروف بوده، زیرا موز نام کوهی بود، در حدود گیلان تالار قصران، و جاجرم امتداد داشته و چون این سرزمین در درون کوه موز واقع بود، به این اسم شهرت یافته بود.
مجتبی مینوی نیز دربارۀ کلمه مازندران عقیده دارد: لفظ «مازندران» که در شاهنامه آمده است و به معنی سرزمین دیوان مازنی است، از اَوِستا گرفته شده است و بر زمینی در جهت مغرب (شاید مصر) اطلاق میشده است. استعمال آن به معنی تبرستان، باید از شیوع یافتن شاهنامه معمول شده باشد. در اشعار مُعزِّی، مازندران به معنی طبرستان به کار رفته است.
صادق کیا به نقل از سید ظهیرالدین مینویسد: کاربرد «مازندران» به معنی طبرستان از سدۀ پنجم آغاز شد. مقصود که چون منوچهر شاه دوازده سال در مقابلۀ افراسیاب بود، عمارت رویان و آن نواحی پدید آمد. در طبرستان مقام ساخت و حدود آن معین گردانید. از طرف شرقی دیناره جاری و غربی قریۀ ملاط که آن قریۀ شهر هوسم که اکنون به قرضۀ روده سر اشتهار دارد . همچنین آمده است، «مازندران» بخشی از طبرستان بود، گرگان و مازندران، هر دو را در بر میگرفت.
صاق کیا در مورد ریشۀ نام «مازندران» چنین نگاشته است: گمان میرود که نام «مازندران» از سه جزء ساخته شده باشد: نخست مَز به معنی (بزرگ). دوم ایندره نام (یکی از پروردگاران آریاییان)، که در دینِ مزدیسنی از دیوها شمرده شده است. سوم پسوند (آن) که در ساختن (نام جای) بسیار به کار رفته است.
در ادبیات سنسکریت نیز ایندرۀ بزرگ، نام کوهی یا رشته کوهی، و همچنین نام جایی و نام رودخانهای است.
کلمۀ «مازندران» را می توان به شکل ذیل مورد تحقیق و بررسی قرار داد: ماز - مَز= مَغ =مَه (بزرگ) ــَ ندران – ایندرا (ایندرا) ملقب به (مَه ایندرا)
«مَزایندران» یا «مازندران» یعنی: «سرزمین ایندرای بزرگ» و میتوان «مازندران» را (سرزمین دیوها یا سرزمین خدایان قدیم) و اسامی امکنۀ آن را مأخوذ از نام خدایان دانست. مثل کلمۀ «مازندران» که مرکب از مهی یا مازی (بزرگ) و ایندرا(نام خدای این سرزمین). چنانچه برخی ریشۀ نام «مازندران» شامل ماز به معنی (بزرگ) و ایندیرا به معنی (مکان) و «مازیندیران» را به (جایگاه دیو بزرگ، ایندیرا) دانستهاند.
گردآوری: صمد صالح طبری