ایران، وطن است. مادر همه ماست، پدر همه ما، برادرمان و خواهرمان است. وطن، مقصد مشترکِ میهنپرستی همه ماست. وطن، جغرافیای سندخوردهای درون سینه همه ماست. ادراک ما از تعلق داشتن و بخش مهمی از معنای بودن ماست.
برای آنکه چیزی به چیزی یا کسی به کسی یا کسی به چیزی، تعلق داشته باشد، باید نقطه اشتراکی یافت. مثلا برگ به درخت تعلق دارد و فصل اشتراکشان شاخههاست، رودخانه متعلق به زمین است و فصل اشتراک این دو، سنگریزههاست. خانه متعلق به شهر است و فصل اشتراکشان کوچههاست. ما و خانوادهمان نیز به یکدیگر تعلق داریم و فصل اشتراک این تعلق، وطن ماست. یک فصل مشترک درهم تنیده با تمام هستی ما.
من اگر به خود ببالم، وطن شکوفه خواهد داد. او اگر بال بگشاید من به پرواز درخواهم آمد. ایران برای رویش من است که ریشه میدواند و من برای آبیاری این درخت بیخزان، دین و دانش را به کار خواهم گرفت حتی اگر نیاز باشد سفر کنم به ثریا ! حتی اگر نیاز باشد با حیات خود، قرارداد همهجانبهای امضا کنم برای ایثار. جان که کم است، دل باید گرو گذاشت. باید دست را بر روی سینه گذاشت و آرام و مطمئن از قلب خود خواست تا تپندهترباشد برای ایران. این خون که در رگهای هرکدام از ماست، پیاده نظام پر خروشِ وطن است که با هر تپش میگوید: زنده باد ایران.
وطن، پوپکیست نشسته بر شانه هر کدام از ما که مدام ترانه امید میخواند. به احترام این ترانه باید به راه افتاد، قویتر از همیشه، مصمم و پر صلابت. باید قدم در راه پرفراز و نشیب صعود گذاشت و پرچم افتخارات و رشادتها را بر بلندای بلندترین قلههای جهان برافراشت. باید همچون اعضا یک تیم کوهنوردی، همراه و همقدمِ قابل اطمینان یکدیگر در این مسیر بود و ماند. باید با هم یکی شد؛ یکی برای ایران.
یادداشت از: حدیثه عطاپور، خبرنگار ایسنا
انتهای پیام