دانشگاه، تلاقی فرصت‌ها و چالش‌ها ۲/

نظام دانشگاهی ایران به مدل ناپلئونی شباهت دارد / نیازمند سیاست و دیپلماسی علم هستیم

دانشیار دانشگاه اصفهان گفت: متفکران و متخصصان هر رشته باید بنشینند و سیاست علم و دیپلماسی علم رشته‌های مختلف را تدوین کنند. دیپلماسی علم این نیست که فقط سران کشورها با هم گفت‌وگو کنند. دانشمندان و نخبگان نیز باید ارتباطات قوی‌تری با یکدیگر داشته باشند.

نظام دانشگاهی ایران در طول تاریخ خود با چالش‌ها و تحولات متعددی مواجه بوده است. این نظام که ابتدا با ریشه‌هایی در تمدن ایران-اسلامی و سپس با الگوگیری از ساختارهای دانشگاهی مدرن غرب شکل گرفت، در طول دو قرن گذشته مسیری پیچیده و پرتلاطم را طی کرده است. تعامل میان این دو سیستم آموزشی و تأثیر آن بر فرهنگ علمی و تحولات سیاسی کشور، یکی از موضوعات مهم و کلیدی در تحلیل تاریخ و آینده دانشگاه‌های ایران به شمار می‌رود.

از این‌رو، ایسنا با ابوالحسن فیاض انوش، دانشیار و عضو هیئت علمی گروه تاریخ دانشگاه اصفهان در خصوص نهاد دانشگاه در ایران، سیاست‌های تقویت و کنترل دانشگاه‌ها در دوران قبل و بعد از انقلاب اسلامی، آسیب‌های دانشگاه و نیز نقش روشنفکران در ایجاد فضای فکری آزاد به گفت‌وگو پرداخته است که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید.

به نظر شما چگونه می‌توان رابطه و تعامل بین نظام دانشگاهی ایران-اسلامی و دانشگاه‌های مدرن را توضیح داد و این تعامل چه تأثیری بر تاریخ و فرهنگ علمی معاصر ایران داشته است؟

در ایران ما با دو ساختار دانشگاهی مواجه هستیم. از یک سو، نظام دانشگاهی که ریشه در تمدن ایرانی - اسلامی دارد که پاسخ به نیازهای جامعه را در طول چندین قرن تأمین کرده و محصول نهایی آن، حوزه‌های علمیه است. در این نظام، بالاترین سطح تحصیلات برای یک فرد رسیدن به مرحله اجتهاد بود. اگر این ساختار را به‌عنوان یک نظام دانشگاهی بپذیریم، بخش نخست داستان تاریخ دانشگاه در ایران است.

بخش دوم، که احتمالاً بیشتر مدنظر شما است، نظام دانشگاهی مدرن است که برگرفته از ساختارهای غربی بوده و از دوران پس از مشروطه در کشور ایجاد شده و تا امروز ادامه دارد. هنگام صحبت از دانشگاه‌های مدرن نباید فراموش کرد که ایران پیش از آن نیز دارای سنت دیرپای علمی بوده است. ارتباط میان این دو نهاد (دانشگاه قدیم و جدید) تأثیرگذار است، زیرا دانشگاه مدرن تنها زمانی می‌تواند ادعای استقلال داشته باشد که جایگاه خود را در مقابل نظام قدیم، یعنی حوزه علمیه، مشخص کرده باشد. این تعامل بین حوزه و دانشگاه، میان روحانی و دانشجو، بخش قابل توجهی از تاریخ معاصر ایران را شکل داده است.

تاریخچه دانشگاه مدرن در ایران به دوران قاجار بازمی‌گردد. در آن زمان، برخی از نخبگان جامعه ایرانی که با تحولات علمی و فرهنگی غرب آشنا شده بودند، به این نتیجه رسیدند که جای یک نهاد دانشگاهی مدرن در ایران خالی است. به همین دلیل، تصمیم گرفته شد که دانشجویانی برای تحصیل به خارج از کشور اعزام شوند. این دانشجویان عمدتاً به اروپا اعزام شدند تا از پیشرفت‌های علمی و فنی آن دیار بهره‌مند شوند، اگرچه این موضوع که تا چه اندازه آموزش‌های آنها با نیازهای جامعه ایران همخوانی داشت، همواره مورد بحث بوده است. برای مثال، در دوران فتحعلی شاه عده‌ای از دانشجویان ایرانی به خارج اعزام شدند و برخی از آنها در حوزه‌های هنری و روزنامه‌نگاری مشغول به فعالیت شدند، به‌ویژه با توجه به نیازهای جنگی و سیاسی آن دوران.

تأسیس دارالفنون و سپس دانشگاه تهران چه نقشی در شکل‌گیری و تحول نظام دانشگاهی مدرن در ایران ایفا کردند و چگونه تصویب «قانون استقلال دانشگاه» در سال ۱۳۲۱ تأثیرات این نهادها را تحت تأثیر قرار داد؟

اولین تلاش جدی برای ایجاد یک نهاد دانشگاهی مدرن در ایران در دوران امیرکبیر و با تأسیس دارالفنون صورت گرفت. هرچند امیرکبیر خود دارالفنون را تاسیس کرد، اما پیش از افتتاح آن به قتل رسید و نتوانست شاهد بهره‌برداری از این نهاد باشد. پس از آن، در اواخر دوران قاجار، مدرسه‌ای با نام «مدرسه سیاسی» نیز تاسیس شد. بعدها این دو نهاد، یعنی دارالفنون و مدرسه سیاسی، بنیان‌های اصلی نظام دانشگاهی جدید در ایران شدند.

تحول سوم در نظام دانشگاهی ایران در دوران رضاشاه و با تاسیس دانشگاه تهران رخ داد. دانشگاه تهران که در ۱۵ بهمن ۱۳۱۳ تأسیس شد، به بزرگ‌ترین و مهم‌ترین دانشگاه کشور تبدیل شد. دانشگاه علوم سیاسی قدیم به «دانشکده حقوق» تغییر یافت و در کنار آن، پنج دانشکده دیگر از جمله پزشکی، ادبیات و علوم انسانی، الهیات، فنی و علوم نیز به وجود آمدند و بدین ترتیب دانشگاه تهران به عنوان یک نهاد مدرن علمی در زمینی به وسعت ۲۰ هکتار آغاز به کار کرد. تا سال ۱۳۲۱، دانشگاه تهران به‌عنوان یک نهاد دولتی اداره می‌شد و دولت مسئولیت تعیین رئیس دانشگاه را بر عهده داشت. در این دوره، آزادی فکری چندانی در دانشگاه وجود نداشت و بیشتر تلاش‌ها معطوف به تربیت معلمان و پزشکان برای رفع نیازهای بهداشتی و آموزشی جامعه‌ای بود که با فقر بهداشتی و بی‌سوادی گسترده دست و پنجه نرم می‌کرد.

با این حال، پس از کناره‌گیری رضاشاه از قدرت در سال ۱۳۲۱، تحولی بزرگ در نظام دانشگاهی ایران رقم خورد. در ۱۵ بهمن همان سال، همزمان با سالگرد تاسیس دانشگاه تهران، قانونی تحت عنوان «قانون استقلال دانشگاه» به تصویب رسید. این قانون، دانشگاه‌ها را از کنترل مستقیم دولت آزاد کرده و مقرر کرد که رئیس دانشگاه توسط خود استادان و از طریق شورای استادان انتخاب شود. تصویب این قانون در شرایطی انجام شد که ایران تحت اشغال نیروهای خارجی و درگیر جنگ جهانی دوم بود و محمدرضا شاه نیز در ابتدای دوران حکومت خود قرار داشت. هرچند شرایط سیاسی دوران از انسجام چندانی برخوردار نبود، اما تصویب این قانون نقطه عطفی در تاریخ دانشگاه‌های ایران محسوب می‌شود. از ۱۵ بهمن ۱۳۲۱ تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، دانشگاه‌های ایران دوره‌ای از استقلال را تجربه کردند که هر چند کوتاه بود، اما تاثیرات مهمی بر تاریخ دانشگاه‌های کشور داشت.

به نظر شما، چگونه می‌توان به تأثیر مقاومت رؤسای دانشگاه‌ها در برابر فشارهای دولت‌ها بر هویت نظام دانشگاهی مدرن ایران پرداخت؟

یکی از نکات برجسته این دوره، مقاومت برخی از رؤسای دانشگاه‌ها در برابر فشارهای دولت بود. برای مثال، دکتر علی‌اکبر سیاسی، رئیس وقت دانشگاه تهران، در برابر اخراج برخی از اساتید به دستور شاه ایستادگی کرد و توانست استقلال دانشگاه را تا حدودی حفظ کند. با این حال، کودتای ۲۸ مرداد و تحولات سیاسی پس از آن به بازگشت کنترل دولت بر دانشگاه‌ها منجر شد و استقلال دانشگاه‌ها عملاً پایان یافت. حتی پس از این دوران، تلاش‌هایی برای حفظ استقلال دانشگاه‌ها صورت گرفت، اما به دلیل شرایط سیاسی و دخالت‌های دولتی، این استقلال به‌طور کامل محقق نشد. نظام دانشگاهی مدرن ایران به طور مستقیم از غرب الگو گرفته است، اما به مرور زمان رنگ و بوی ایرانی به خود گرفته است. بدیهی است هنگامی که نهادی مانند دانشگاه از ابتدا توسط دولت و با الگوبرداری از دانشگاه غربی در ایران تاسیس می‌شود، برخلاف دانشگاه قدیم وابستگی به دولت از ویژگی‌های آن محسوب می‌شود. 

و آیا طبقه بندی خاصی برای معرفی مدل‌های دانشگاهی وجود دارد؟

به طور کلی پنج مدل دانشگاهی غربی وجود دارد: «مدل آکسفورد-کمبریج» (معروف به آکسبریجی) که بیشتر در کشورهای انگلوساکسون مانند انگلستان و آمریکا رایج است. «مدل هومبولتی» که در آلمان توسعه یافته و هدف اصلی آن تقویت قدرت علمی و فنی کشور است. مدل دیگر، «مدل ناپلئونی» است که هدف آن تربیت کارمندان و مدیران اجرایی برای اداره کشور است. همچنین، «مدل آمریکایی» که به دنبال پیوند بازار سرمایه با تحقیقات علمی است و «مدل کمونیستی» که در کشورهای تحت حاکمیت حزب کمونیست اعمال می‌شد و تقریباً منسوخ شده است.

با توجه به الگوقرار گرفتن نظام دانشگاهی فرانسه در هنگام تاسیس دانشگاه تهران به زعم من، نظام دانشگاهی ایران بیشتر به مدل ناپلئونی شباهت دارد، چرا که رضاشاه انتظار داشت دانشگاه‌ها معلمان و کارمندان دولتی را تربیت کنند و هدفی فراتر از نیازهای روزمره کشور برای دانشگاه‌ها متصور نبود. این الگو به‌طور عمده بر تربیت نیروی کار برای ادارات و سازمان‌های دولتی تمرکز داشت و دیدگاه گسترده‌تری نسبت به نقش دانشگاه‌ها در توسعه علمی و فرهنگی جامعه نداشت. به این ترتیب، اگرچه دانشگاه‌های ایران از مدل‌های غربی الهام گرفته‌اند، اما شباهت آنها به الگوی ناپلئونی بیشتر است و هدف اصلی آنها رفع نیازهای اجرایی کشور بوده است.

در طول تاریخ چه سیاست‌هایی برای تقویت و کنترل دانشگاه‌ها اتخاذ شده است؟

این سیاست‌ها باید به دو دوره‌ قبل و بعد از انقلاب اسلامی تقسیم شوند. همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردم، در دوران قبل از انقلاب، به‌ویژه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، حکومت به این نتیجه رسید که نیاز دارد به‌طور کامل بر دانشگاه‌ها مسلط باشد. مشکل از اینجا ناشی می‌شد که حکومت پهلوی در یک وضعیت متناقض گیر کرده بود. از یک طرف می‌خواست ایران را به‌عنوان یک کشور پیشرفته با نرخ بالای سواد و تعداد زیادی دانشمند و نخبه، مطابق با مدل‌های جهانی نشان دهد. از طرف دیگر، کسانی که در حوزه علوم انسانی از دانشگاه‌ها فارغ‌التحصیل می‌شدند، قدرت نقادی‌شان افزایش پیدا می‌کرد و اولین هدف این نقدها ساختار سیاسی حاکم بود.

این افراد عمدتاً از نظام سیاسی بسته، پارلمان بی‌اثر و دیگر مشکلاتی که در تاریخ وجود داشت، انتقاد می‌کردند. اولین چالش مهمی که برای حکومت پهلوی دوم در حوزه دانشگاه به‌وجود آمد، واقعه ۱۶ آذر بود. شاه به دکتر علی سیاسی(رئیس دانشگاه تهران) به‌صراحت گفت: «اگر قرار است مردم باسواد شوند تا اعلامیه‌های کمونیست‌ها را بخوانند، من راضی نیستم و این باسواد شدن را نمی‌خواهم. باسواد شوند در حدی که بتوانند کتاب‌های درسی خود را بخوانند.» یعنی حکومت در یک دوراهی قرار گرفته بود: از یک طرف می‌خواست مردم باسواد شوند تا آبروی خود را در سطح جهانی حفظ کند، و از طرف دیگر، نگران بود که این سواد دردسرساز شود. در نهایت هم از همین‌جا ضربه خورد، چرا که یکی از شاخه‌های اصلی که انقلاب بهمن ۱۳۵۷ را رقم زد، دانشگاهیان بودند.

هیچ شکی نیست که حضور دانشجویان و دانشگاهیان در صحنه انقلاب بسیار تاثیرگذار بود؛ چه کسانی که مانند علی شریعتی و جلال آل‌احمد منتقد پهلوی بودند، و چه کسانی که مستقیماً منتقد نبودند، اما احساس می‌کردند نظام متعادل‌تری باید در ایران حاکم شود، مانند ملی‌گراهایی که جبهه ملی را تشکیل می‌دادند. منظور این است که فضای دانشگاهی قبل از انقلاب، متنوع بود.

در دوران بعد از انقلاب، اولین مسئله این بود که تکلیف نظام دانشگاهی با آرمان‌های انقلاب چیست. آرمان انقلاب، «استقلال در قالب شعار نه شرقی، نه غربی» بود، یعنی ما نمی‌خواستیم وابسته باشیم.

گاهی دانشگاه انتقاداتی به حکومت وارد می‌کند و هدفش بهبود وضعیت است. دانشگاه وقتی دولت، نهاد یا سازمانی را نقد می‌کند، احساس می‌کند اگر این کار را انجام ندهد، به رسالت اصلی خود عمل نکرده است و این روند تا به امروز کمابیش ادامه داشته است. البته بحث آسیب‌های دانشگاه موضوعی مستقل است. اگر بخواهیم وارد آسیب‌شناسی دانشگاه شویم، باید بپرسیم آیا دانشگاه توانسته وظایف اصلی خود را انجام دهد و چه انتظاراتی از آن می‌رود. اینها مسائل مهمی است که می‌توان به آن پرداخت.

نقش روشنفکران و دانشگاهیان در ایجاد فضای فکری آزاد و بهبود وضعیت در ایران چگونه بوده است؟

یکی از آسیب‌هایی که به دانشگاه وارد شده این است که ملاحظه مدیران حکومتی را داشتن باعث کاهش اقتدار دانشگاه شده است. وقتی رژیم پهلوی استقلال دانشگاه را محدود کرد، بسیاری از دانشگاهیان به این موضوع واکنش نشان دادند. زمانی افرادی حضور داشتند که می‌توانستند بی‌محاباتر انتقاد کنند و خوشبختانه به وظایف خود عمل کردند. تعدادی از این شخصیت‌ها هنوز هم گمنام هستند، اما اهمیت آنان به دلیل همان نگاه انتقادی آنان است. دکتر فخرالدین شادمان یکی از این افراد بود. شاید کسی نام او را نشنیده باشد، اما او کتابی با عنوان «تسخیر تمدن فرنگی» نوشت و در آن گفت: «ما دانشگاه را به کشورمان آوردیم و دانشجو تولید می‌کنیم، این دانشگاه برای ما ثمری نخواهد داشت.» او همچنین رفتار اساتید و مدیران دانشگاه‌ها را نقد می‌کرد و می‌گفت: «مدیران دانشگاه‌های ما بیش از آنکه به تقویت هویت ملی ما توجه کنند، به ظاهر و تشریفات اهمیت می‌دهند.»

شادمان انتقاد می‌کرد که مدیران دانشگاه‌ها لباس‌های شیک می‌پوشند و بسیار مبادی آداب هستند، اما خروجی ملموسی ندارند. او معتقد بود که اگر می‌خواهیم آینده‌ی بهتری برای کشورمان داشته باشیم، باید زبان و ادبیات فارسی را تقویت کنیم. او می‌پرسید: «چرا باید استادان در کلاس درس، این‌قدر از واژه‌های بیگانه استفاده کنند، در حالی که نه خودشان و نه دانشجویانشان متوجه آن نمی‌شوند و این کار را فقط برای حفظ پرستیژ انجام می‌دهند؟» شادمان می‌گفت تسخیر تمدن غربی یعنی ما با زبان خودمان به مقابله با آن تمدن بپردازیم.

جلال آل‌احمد نیز دیدگاهی مشابه داشت. او معتقد بود تا زمانی که احساس کنیم که تکیه‌گاه ما غرب است و آرمان‌هایمان را از آنجا می‌گیریم، نمی‌توانیم خروجی مثبتی برای جامعه خود داشته باشیم. او اعتقاد داشت که ما می‌توانیم تکنولوژی و برخی سیستم‌های اداری و ساختاری را از غرب اقتباس کنیم، اما نباید هر آنچه از آنجا می‌آید را بی‌چون‌وچرا پذیرفته و بدون نقد و بررسی بپذیریم. آل‌احمد از این وضعیت با عنوان «غرب‌زدگی» یاد می‌کرد. که البته در انتخاب این اصطلاح، مدیون دکتر فردید بود. 

علی شریعتی نیز بحث از خودبیگانگی (الیناسیون) را مطرح می‌کرد و می‌گفت: «ما مانند کسی شده‌ایم که از خود بیگانه شده و نمی‌توانیم برای آینده خود تصمیم بگیریم.» بنابراین، در پاسخ به این سوال که روشنفکران ما در این فضا چقدر کار کرده‌اند، باید بگویم که به نظر من عملکرد نسبتاً خوبی داشته‌اند و چهره‌های برجسته‌ای ظهور کرده‌اند. افرادی هم بودند که ضمن حفظ رابطه حسنه با حکومت پهلوی، سعی می‌کردند نگاه انتقادی همن داشته باشند. 

احسان نراقی هم که پژوهشگر مرکز مطالعات دانشگاه تهران بود و مسائل اجتماعی را بررسی می‌کرد، ارتباط نزدیکی با رژیم و ساواک داشت، اما در برخی از کتاب‌هایش جنبه‌های انتقادی نیز دیده می‌شود. یا سید حسین نصر، رئیس دفتر فرح پهلوی در آستانه انقلاب اسلامی که قبل از آن هم مدتی رئیس دانشگاه تهران و دانشگاه آریامهر(دانشگاه صنعتی شریف) بود و اعتقاد داشت که باید به فلسفه ایرانی اسلامی بازگردیم و آن را مبنا قرار دهیم تا ضمن بهره‌مندی از تکنولوژی غرب، در بحث‌های اخلاقی دست برتر را داشته باشیم.

به نظر من، بعد از انقلاب، تعداد این افراد در حوزه علوم انسانی افزایش یافته، اما به دلایلی تاثیرگذاری آنها کاهش یافته است. یعنی افراد زیادی به واسطه فضای ایجادشده توسط انقلاب مطرح شدند، اما تاثیر مورد انتظاری نداشتند. یکی از دلایل آن این است که نتوانستند مانند منتقدان قبلی نظیر فخرالدین شادمان، علی شریعتی و جلال آل‌احمد، ایده کانونی و وحدت‌بخشی را برای فهم و نقد جهان امروز مطرح کنند و به یک نظریه جدید برسند. غالب آن‌ها بیشتر در فضای نقد آکادمیک باقی ماندند و یا به برخی مدیران دولتی وابستگی پیدا کردند و از این رو تاثیرگذاری اجتماعی‌شان تحلیل رفت. البته در رشته‌های غیر از علوم انسانی، چهره‌هایی ظهور کردند که در زمینه‌های فناورانه پیشرفت‌های خوبی داشتند. در حوزه‌های پزشکی، صنعت و سایر زمینه‌ها رشد قابل‌توجهی داشته‌ایم که با پیشرفت‌های دوران قبل از انقلاب قابل مقایسه نیست.

و در حال حاضر به نظر شما بزرگترین آسیب پیش روی دانشگاه‌های ایران چیست؟ و شما چه راهکاری را برای حل آن پشنهاد می‌کنید؟

 بیش از هر چیز، آسیب اصلی که من در دانشگاه مشاهده می‌کنم، موضوع بی‌انگیزیگی و بی‌توجهی به وجدان کاری است. رشته‌های مختلف منتظرند دستگاه‌های اجرایی و مدیریتی کشور به آنها برنامه بدهند و بگویند چه کاری انجام دهند. این درست نیست. درست است که نظام سیاسی و حکومت مشکلاتی دارند و جامعه را رصد کرده و به دانشگاه نیازهای خود را اعلام می‌کند، اما ممکن است برخی از مشکلات را نبیند. اصطلاحی که من در اینجا استفاده می‌کنم «سیاست علم» است. یعنی متخصصان هر رشته دانشگاهی باید یک سیاست علم داشته باشند و بگویند: «این علمی که ما تولید می‌کنیم، چه نسبتی با مشکلات امروز جامعه و چشم‌انداز آینده کشور دارد؟» ما بیش از اینکه خود را وقف تدوین سیاست علم کنیم و آن را طراحی کنیم، به دنبال حل مسائل قدیمی هستیم. الان ۷۰ سال پیش نیست که فقط حل مسائل‌مان را در چارچوب نگرش به مسائل داخلی‌مان دنبال کنیم. ایران امروز خواه ناخواه به عنوان یک قدرت منطقه‌ای مطرح است و باید چشم‌اندازهای فراملی را در تدوین سیاست علم مدنظر قرار دهیم. امروزه بسیاری از مسائل ما با عطف توجه به مسائل آسیاسی میانه، قفقاز، شبه قاره هند و فراتر از آن است که پاسخ صحیحی خود را می‌یابد. 

مثلا در رشته خود من، تاریخ را باید چگونه تعریف کنیم؟ آیا صرفاً باید منتظر باشیم که کتاب یا مقاله‌ای در فرانسه و انگلستان نوشته شود تا درکی از مسائل منطقه خودمان پیدا کنیم و یا اینکه لازم استخودمان با نظر به منافع ملی‌مان به تحلیل پدیده‌هایی مانند داعش بپردازیم؟ و براساس نیازهایی که داریم همه تحولات منطقه‌ای را خودمان تحلیل کنیم. این یکی از ابعاد سیاست علم در حوزه تاریخ است. به همین ترتیب در حوزه جامعه شناسی، فلسفه و غیره هم بر اساس اینکه چه نیازهایی ما را به پیکره تمدن بشری پیوند می‌دهد، باید عمل کنیم و نه اینکه به نقشی که دیگران برای ما در نظر گرفته‌اند تن دهیم. البته بعضی از اساتید دانشگاه نیز این کار را می‌کنند، اما چون ارتباطشان با سیستم اجرایی کشور قوی نیست، پس از دلگیر  می‌شوند و می‌گویند ما طرح‌هایمان را دادیم و کسی گوش نمی‌کند.  اگر این ارتباطات تقویت شود، اتفاقات خوبی رقم می‌خورد. در بعضی از حوزه‌ها هم رقم خورده، برای مثال ما سیاست علم در حوزه‌های تکنولوژی و مباحث فنی داریم، اما در حوزه علوم انسانی هنوز نداریم و این قسمت به شدت آسیب زا است.

مشکل دیگر این است که متأسفانه بسیاری از اساتید دانشگاه به‌جای اینکه خود را وقف علم کنند، علم را به استخدام خود درآورده‌اند. آنها بیشتر در پی ارتقای مرتبه علمی و افزایش حقوق هستند تا پیشبرد دانش و این رویکرد بسیار ناپسند است.

وقتی فردی به عضویت هیئت علمی درمی‌آید، باید توجه کند که اگر تنها به‌دنبال درآمد بیشتر بود، باید به بازار می‌رفت. علم و بازار الزماً هم‌مسیر نیستند. اگر معیار فرد، صرفاً کسب درآمد بیشتر است، باید بگویم که حتی یک فروشنده سیگار در گوشه خیابان درآمد بیشتری دارد. اساتید باید به این فکر کنند که با سلامتی و دانشی که در اختیار دارند، برای نسل‌های آینده چه چیزی به ارمغان خواهند آورد. این امر مستلزم شجاعت و خطرپذیری است. نباید تمام وقت خود را صرف دریافت واحدهای پایان‌نامه کنند. هرچقدر واحدهای درسی کمتری بگیرند ولی بیشتر بیندیشند و بیشتر تولید علمی داشته باشند، رسالت خود را بهتر انجام داده‌اند.

ما نباید وقت خود را به هدر دهیم. بسیار خطرناک است که استادی در طول هفته ۱۸ ساعت تدریس کند بدون اینکه به تحقیق و پژوهش بپردازد. یک استاد باید حتماً فعالیت پژوهشی داشته باشد و در پایان دوره، بتواند بگوید که این دانشجو را تربیت کرده، این کتاب را تألیف کرده و این مشکل را حل کرده است. این تفاوت دیدگاه به این بازمی‌گردد که اساتید دانشگاه چگونه به خود و نقش خود نگاه می‌کنند. ناامیدی‌هایی که در این مسیر به وجود می‌آید، ناشی از گرفتار شدن در روزمرگی است که بسیار آسیب‌زا است. اگر اساتید وجدان کاری داشته باشند و بدون اینکه کسی از آنها بخواهد، خود را مسئول پیشبرد کشور بدانند، اتفاقات خوبی رقم خواهد خورد. همان‌طور که در برخی عرصه‌های علمی این اتفاق افتاده است.

یکی از معروف‌ترین نمونه‌ها، دکتر شهریاری بود. او یک استاد گمنام بود، اما کاری انجام داد که نامش ماندگار شد. این یعنی شناسایی مشکل و ورود به صحنه. این توانایی در بسیاری از افراد وجود دارد، اما گاهی رفتارها و شرایط باعث دلسردی آنها می‌شود.

چگونه می‌توان سیاست علم را در ایران به‌گونه‌ای طراحی کرد که نیازهای کشور را با آموخته‌های علمی جهانی پیوند دهد و ارتباطات علمی میان دانشمندان را تقویت کند؟

متفکران و متخصصان هر رشته باید بنشینند و سیاست علم و دیپلماسی علم رشته‌های مختلف را تدوین کنند. دیپلماسی علم این نیست که فقط سران کشورها با هم گفت‌وگو کنند. دانشمندان و نخبگان نیز باید ارتباطات قوی‌تری با یکدیگر داشته باشند. چرا نباید من از آنچه در هند، ازبکستان، تاجیکستان یا چین در ارتباط با حوزه علمی من می‌گذرد باخبر باشم؟ وقتی خود را در یک فضای ایزوله قرار می‌دهم، اینده علمی رشته‌ام را در وضعیت خطرناک قرار می‌دهم.

سیاست علم یعنی داشتن دیدگاه و چشم‌اندازی برای پیوند دادن نیازهای کشور با آموخته‌هایم. دیپلماسی علم یعنی توانایی ایجاد پل میان آموخته‌های خود و دیگرانی از دیگر ملل. چه اشکالی دارد که یک استاد تاریخی از ایران به افغانستان برود و تدریس کند؟ ما اغلب فکر می‌کنیم که تنها با اقدامات امنیتی و نظامی می‌توان افغانستان را امن نگه داشت، اما اگر پنجاه استاد از دانشگاه‌های ایران به‌طور برنامه‌ریزی‌شده به دانشگاه‌های افغانستان می‌رفتند و دوره‌های آموزشی برگزار می‌کردند، قطعاً گفت‌وگوهای ارزشمندی شکل می‌گرفت.

کشورهای نزدیک به ما که اشتراکات زبانی دارند، همگرایی بیشتری ایجاد می‌کنند. امیدوارم اساتید و دانشجویان به این نکته توجه کنند که آنچه در دانشگاه رخ می‌دهد، نتیجه رفتارهای خودشان است. چه استاد و چه دانشجو نباید انتظار معجزه‌ای از بیرون داشته باشند.

با توجه به چالش‌های موجود در فضای مجازی و بمباران اطلاعاتی، چه اقداماتی می‌تواند به استادان کمک کند تا توانایی نقد و تفکر انتقادی را در دانشجویان تقویت کنند و آنها را به بحث‌های آکادمیک واقعی تشویق کنند؟

من نگران فضای دانشجویی هستم. گاهی احساس می‌کنم که دانشجویان به‌جای پیش بردن بحث‌ها به‌صورت آکادمیک، آنها را در فضای مجازی مطرح و دنبال می‌کنند. این بسیار خطرناک است. وقتی دانشجو به دلیل دسترسی زیاد به اطلاعات در فضای مجازی، بدون داشتن توانایی نقد، هر آنچه می‌بیند را به‌عنوان بحث علمی می‌پذیرد، مشکل ایجاد می‌شود. ما این مسئله را در پایان‌نامه‌ها و گفت‌وگوهای اساتید هم می‌بینیم. بعضاً حتی بدیهیات رشته علمی، توسط دانشجو به‌طور اشتباه درک می‌شود.

امروزه استاد دانشگاه دیگر تسلط انحصاری بر حوزه علمی خود ندارد. امروز استاد باید بیشتر از انتقال اطلاعات، به دانشجو بیاموزد که چگونه میان انبوه اطلاعات، قدرت نقد و تفکر انتقادی داشته باشد. رشد فناوری‌های ارتباطی و فضای رسانه‌ای، از یک سو بسیار خوب است و از سوی دیگر آسیب‌زا. وظیفه استاد این است که دانشجویان خود را مجهز کند تا با این فضای رسانه‌ای، ارتباط علمی برقرار کنند، نه تفریحی و سرگرمی. در عصر رسانه‌های جمعی، سانسور دیگر معنایی ندارد. سانسور واقعی زمانی رخ می‌دهد که با بمباران اطلاعاتی، مسائل اصلی و فرعی را از دست بدهیم. در چنین شرایطی، فرد نمی‌داند کدام مسئله مهم است و کدام بی‌اهمیت، و این بی‌تفاوتی ایجاد می‌کند.

استاد باید این توانایی را به دانشجو منتقل کند که در برابر بمباران اطلاعاتی، توانایی تشخیص و نقد اطلاعات صحیح و ناصحیح را داشته باشد. این همان قدرت تفکر انتقادی(critical thinking) است و گفت‌وگو، اصلی‌ترین عنصر آن است. استادی که در کلاس با دانشجویان وارد گفت‌وگو می‌شود، این فضا را فراهم می‌کند، اما در غیر این صورت، این اتفاق نمی‌افتد.

انتهای پیام

  • سه‌شنبه/ ۱ آبان ۱۴۰۳ / ۱۳:۲۴
  • دسته‌بندی: اصفهان
  • کد خبر: 1403080100517
  • خبرنگار : 50587