/گزارش/

رنگ‌هایی که با یک انفجار در «بو، صدا و لمس» خلاصه شد

فکرش را بکنید روزی با چشم‌هایش، دنیا را می‌دید، برای آینده‌اش برنامه‌ریزی کرده بود، قرار بود با این چشم‌ها بسیار سفر کند، همسرش را ببیند، به زیبایی فرزندانش فتبارک الله بگوید، اما یکباره با یک انفجار در خط مقدم زندگی‌اش در «بو، صدا و لمس» خلاصه شد، این کلیاتی از زندگی جانبازانی است که ناگهان نور از چشمانشان به دلشان تابید.

زندگی روال عادی خود را داشت، بهار انقلاب به تابستان رسید اما ناگهان طوفانی سهمگین در برابر یاران انقلاب نمایان شد و همه آن‌هایی که دل در گرو مهر خمینی (ره) کبیر داشتند داوطلبانه به سوی جبهه‌‍‌های نبرد حق علیه باطل شتافتند بی هیچ ترسی از مرگ و بی‌ هیچ ترسی از نقص عضو چراکه با خدای خود عهد کرده‌ بودند در راه دین و کشورشان تا آخرین قطره خودن خود را ایثار کنند و اینگونه برخی شربت شهادت را نوشیدند و برخی با نقص عضو جانباز شدند. در میان این شهدای زنده برخی چشم‌هایشان به روی دنیا بسته‌ شد اما چشم دلشان همواره در پی نور رفت و می‌رود.

عملیات کربلای پنج و چشمانی که از سو رفت

به گزارش ایسنا، محمدعلی رحیمی‌شال، یکی از رزمنده‌هایی است که از ۱۶ سالگی به‌واسطه بسیج وارد جبهه شده و در آنجا از ناحیه چشم جانباز می‌شود. وی در گفت‌وگو با ایسنا اظهار می‌کند: کم سن و سال بودم که به جبهه اعزام شدم، جوان بودم و پر از شور و شوق دفاع از وطنم، عملیات کربلای چهار را که پشت سر گذاشتیم، آماده عملیات کربلای پنج شدیم و من در شلمچه و در عملیات کربلای پنج از ناحیه چشم مجروح شدم.

این رزمنده در ادامه سخنان خود می‌گوید: عملیات کربلای پنج، یکی از پرانرژی‌ترین عملیات‌های دفاع مقدس بود، حملات تهاجمی از سوی عراقی‌ها شدت داشت و یکی از خمپاره‌هایی که به سمت ما روانه شد مقابل صورتم، منفجر شد و سینوس‌ها، جمجه‌ و چشمانم مورد آسیب قرار گرفت.

وی خاطرنشان می‌کند: در همان روزهای ابتدایی مجروحیتم، هر دو چشم‌هایم تخلیه شد. وقتی به‌روزهایی که دیگر نمی‌توانم ببینم فکر می‌کردم، خودم را اینگونه تسکین می‌دادم که وقتی قبول کرده‌ای در جبهه حق علیه باطل بجنگی باید پیه همه‌چیز را به تنت بمالی و همین موضوع باعث شده بود که ازنظر روحی دچار مشکل نشوم.

رحیمی شال بیان می‌کند: پس‌ از آنکه چشمانم را در جنگ از دست دادم باز هم تلاش کردم که به جبهه بروم اما تلاش‌هایم بی‌فایده بود و دیگر موفق به حضور در جبهه‌های حق علیه باطل نشدم؛ چند سال بعد از مجروحیتم تصمیم گرفتم که درس بخوانم و برای زندگی‌ام تلاش کنم چون به می‌خواستم ثابت کنم که نابینایی محدودیت نیست، سر کار رفتم، ازدواج کردم، صاحب فرزند شدم بعد پا به عرصه ورزش گذاشتم و در رشته «گلبال» چندین سال متوالی صاحب رتبه و مقام شدم.

وی با اشاره به خاطراتی در خصوص ازدواجش می‌گوید: آن زمان دختران پاکدامن خودشان مشتاق ازدوتج با جانبازان بودند، ازدواج من با همسرم نیز همین‌گونه بود. زمانی که از همسرم خواستگاری کردم، ایشان به دلیل روحیه انقلابی فداکاری کردند و مرا به همسری برگزیدند، صاحب ۶ فرزند شدیم و همواره تلاش کردم که برای تربیت و پرورش فرزندانم تمرکز ویژه‌ داشته باشم.

رحیمی شالی در پایان می‌گوید: در ادامه مسیر زندگی در انجمن نابینایان فعالیت کردم و برای احقاق حقوق این قشر فعالیت‌های مدنی انجام دادم و گاه می‌اندیشم اگر روزی نور به چشمانم برگردد و قرار باشد دنیا را ببینم، دلم می‌خواهد می‌توانستم در نگاه اول صورت پدر و مادرم را ببینم که از دنیا رفتند و بعد آرزوی دیدن همسر و فرزندانم را دارم.

عشق از آن‌ جهت خوشگل است که مشکل است

حیدری یکی دیگر از جانبازان قزوینی است که او نیز در درگیری با دموکرات‌ها در سال ۱۳۶۲ چشمانش را از دست‌ داده است. او در گفت‌وگو با ایسنا اظهار می‌کند: در سال ۱۳۵۷ سرباز بودم، ۲۲ ساله بودم که جنگ آغاز شد و من نیز از طرف بسیج به مهاباد اعزام شدم. در درگیری با دموکرات‌ها موج انفجار چشمانم را گرفت و از ناحیه چشم دچار آسیب شدم.

وی ادامه می‌دهد: در ابتدا که مجروح شدم، چشمانم کاملاً بینایی‌اش را از دست نداده بود، آن زمان می‌گفتند که با مراجعه به پزشکان خارج از کشور می‌توانم، بینایی چشمانم را مداوا کنم، بنابراین به آلمان سفر و در آنجا چشمانم را عمل کردم اما زمانی که دوره نقاهتم به پایان رسید دیگر همان ۱۰ تا ۲۰ درصد دید را هم نداشتم و نابینای مطلق شدم.

این جانباز سال‌های دفاع مقدس در پاسخ به این سؤال که نابینایی در روحیه شما اثر منفی داشت، می‌گوید: عشق از آن‌ جهت خوشگل است که مشکل است، درست است که در زمان جنگ سرباز بودم اما با اعتقاد در جبهه حضور داشتم و تمام تلاشم را برای پیروزی رزمندگان ایران عزیز به کار گرفتم. من درراه عشق به وطن چشمانم را از دست دادم و چون در راه عشق مجروح شدم، ناراحت نیستم.

وی با بیان اینکه خداوند هرکسی را به‌اندازه صبر و توانی که دارد می‌آزماید، می‌گوید: زمانی که نابینا شدم متأهل بودم و در تمام این سال‌ها همسرم بود که همواره در زندگی همراهم بود. همان‌طور که امام خمینی (ره) فرمودند از دامن زن، مرد به معراج می‌رود، این موضوع را من با گوشت و پوست‌ و استخوان درک کردم.

حیدری در پایان ضمن تقدیر از ایثارهای همسرش بیان می‌کند: به نظر من باید جهادها و رشادت‌های زنان در دوره دفاع مقدس باید بیش‌ازپیش برای نسل‌ امروزی تبیین شود چراکه زنان در آن زمان عقب‌تر از مردان نبودند و بی‌شک پیروزی جبهه حق حاصل حمایت‌های زنان است.

به گزارش ایسنا، می‌دانند که آسمان آبی است، ابر سفید است، کوه قهوه‌ای و بال‌های پروانه‌ها رنگی است. اما از وقتی‌که مجروح شده‌اند دیگر نمی‌بینند تا ما در سایه‌سار امنیتی که آن‌ها در قبال از دست دادن بینایی خود برای ما آفریدند، دنیای رنگی‌تری داشته باشیم. نمی‌دانم تا چه اندازه توانسته‌ایم دینمان را به آن‌ها ادا کنیم اما این را خوب می‌دانم که این نابینایان بیش از هر بینایی دنیا را بهتر درک می‌کنند.

انتهای پیام

  • سه‌شنبه/ ۲۴ مهر ۱۴۰۳ / ۱۲:۳۴
  • دسته‌بندی: قزوین
  • کد خبر: 1403072418599
  • خبرنگار : 50560