به گزارش ایسنا، محسن فاطمینژاد، روزنامهنگار در یادداشتی در سالروز حماسه هفتم اکتبر نوشت:
حتی اگر ماجرای «طوفانالاقصی» در هفتم اکتبر و امتداد دومینووار حوادث این یکساله، اینقدر پیوند مسئله فلسطین با ایران را برای ما ملموس نکرده بود، کافی بود کتاب کهنه تاریخ را پیش چشم آوریم و نه اوراق کهنه و خاک گرفتهاش، که همین برگهای تر و تازهاش را که خیلی وقت نیست ثبت و ضبط شده، مرور کنیم. آن وقت بود که می فهمیدیم ما، فقط همسرنوشت با ملتی رنج کشیده به اسم فلسطین نیستیم، بلکه قصهها و ماجراهایی بسیار شبیه به هم را از سر گذراندهایم. دو ملتیم که هر کدام از آیینه تاریخ دیگری، میتوانیم خودمان را بنگریم و با دیدن زخمهای آن یکی، رنجهای خود را به خاطر آوریم.
قصه ما و فلسطین در لحظاتی آنقدر شبیه به هم میشود که بعضاً آدم تعجب میکند که چطور امکان دارد حتی دیالوگهای شخصیتهای شرور این قصهها، تا به این حد شبیه به هم باشند. انگار کسی نمایشنامه روی صحنه رفتهای را از داخل کشومیزش درآورده و دوباره و با بازیگرانی جدید روی صحنه نمایش برده است. یادتان هست به فاصله چند روز پس از عملیات «طوفانالاقصی»، یوآف گالانت وزیر جنگ رژیم اشغالگر بعد از صدور حمله همهجانبه به غزه، فلسطینیها را چطور توصیف کرده بود؟ به آن ها گفته بود «حیوانات انساننما!». دقیقاً از این عبارت استفاده کرد:« ما داریم با حیواناتی به شکل و شمایل انسان میجنگیم». حالا بیایید برگردیم به دوران جنگ خودمان؛ منظورم دفاع مقدس هشتساله علیه رژیم بعث است. نمیدانم اسم «خیرالله طلفاح» به گوشتان خورده یا نه، او دایی و پدرزن صدام بود که پسرش نیز به مقام وزارت دفاع عراق رسید. طلفاح یکسال پس از جنگ عراق با ایران سعی کرد با نفوذی که در حزب بعث پیدا کرده بود، در مقام یک نظریهپرداز ظاهر شود. روی همین حساب جزوهای برای این حزب نوشت و در آن مشخصاً اینطور ذکر کرد:« ایرانیان جانورانی هستند که خدا آنان را به شکل آدم آفریده است». میبینید! کسی میتواند میان این جمله که سال ۶۰ از دهان طلفاح خارج شده با آنچه سال گذشته از دهان گالانت خارج شد، تفاوتی پیدا کند؟ یک ایده را مو به مو آن هم دقیقاً با یک ترکیب از کلمات در توجیه جنایتهایشان ردیف کردهاند. یکی با همین منطق به خودش اجازه استفاده از سلاحهای شیمیایی را به صورت گسترده علیه مرزنشینان ایرانی و عراقی میدهد و دیگری بیش از ۴۰ هزار زن و کودک و پیر و جوان را در نوار غزه سلاخی میکند.
ماجرا زمانی جالبتر و البته تأسفبارتر میشود که بدانیم تشابهها گاهی فراتر از کلمات و عبارتهاست و به شخصیتها میرسد. برای نمونه، اکنون خیانتهای ملکعبدالله، پادشاه اردن نسبت به آرمان فلسطین پیش چشم ماست. حالا اگر از شما بپرسند چه کسی اولین گلوله را در شروع جنگ هشتساله به سمت مرزهای ایران شلیک کرد، چه میگویید؟ به نظرتان کار چه کسی بود؟ «حامدالجبوری» وزیرخارجه آن دوران عراق میگوید نخستین گلولهای که از یک دستگاه تانک در جنگ ایران و عراق شلیک شد را «ملک حسین» پادشاه وقت اردن که پدر «ملک عبدالله» حاکم فعلی اردن است، شلیک کرد. ملک حسین، روز سی و یکم شهریور دست در دست صدام به نزدیکی خطوط آتش رفت و با شلیک نخستین گلوله، آغاز جنگ را به صدام تبریک گفت. پدر در آن زمان به ایران اسلامی خیانت کرد و پسرش امروز بر سر قبله اول مسلمانان با صهیونیستها ساخت و پاخت کرده است.
این قصه مشترک اما غیر از دیالوگها و کاراکترهای شبیه به هم، عواملی در پشت صحنه دارد که از آن زمان اشغال فلسطین تا دوران انقلاب اسلامی و تحمیل جنگ هشتساله و همه تجاوزات این سالها به غزه و سرزمین زیتون یکی هستند. صحنهگردان قصه ما و فلسطین همیشه و در تمام این سالها یکی بوده است. چه کسی امروز پشت پرده و حامی جنایات غزه است؟ چه کسی دارد بودجههای میلیاردی حمایتی تصویب میکند و بمبهای چند صد پوندی را روانه سرزمینهای اشغالی میکند؟ صحنهگردان را همه میشناسند. صحنهگردانهای امروز جنایات غزه، چهار دهه پیش باک ماشین جنگ افروزی و جنایت صدام را علیه ملت آزادیخواه ایران پر میکردند. «کنت.آر.تیرمن» پژوهشگر آمریکایی طی تحقیقاتی تعداد شرکتهای غربی که در ساخت ماشین مرگآفرین صدام شرکت داشتند را ۴۵۵ مورد ذکر کرده بود. هم آن روز صدام براساس ظرفیت زرادخانههای اعراب و غرب، سیاستهای شیطانی خود را پیاده میکرد و هم امروز نتانیاهو با تکیه بر همین پشتوانه، نسلکشی میکند. پس عامل پشت پرده قصه ما و فلسطین هم یکی است: استعمار.
همه این تشابهها باوجود تلخیها و قصههای پرآب چشمی که برای دو ملت ایران و فلسطین دارد، اما نوید یک سرنوشت روشن و مشترک را میدهد. بیشک همدردی امروز ما با ملت فلسطین، یک دلیلش همین قصهای است که ما تجربهاش کردیم، با آن زندگی کردیم و حال که میبینیم چون مایی دارد از آن رنج میکشد، با آن رنج میکشیم. مهم این است که این روزها هم خواهد گذشت و این خطوط را در مورد غزه بوی باروت و خون گرفته خواهیم شنید، همانگونه که «مرتضی سرهنگی» راوی صادق ادبیات پایداری در مورد خرمشهر برای ایران روایت کرده بود: «همه کارشناسان نظامی جهان بهخصوص آنانی که از استحکامات نیروهای عراقی در خرمشهر بازدید کرده بودند، یقین داشتند آزادی این بندر به دست نیروهای ایرانی رؤیایی بیش نیست... خرمشهر در برابر چشم جهانیان به دامن خوشنقش و نگار باستانی ایران بازگشت. آنچه از عراقیها به جا ماند، پوتین و کلاه آهنیهای سرگردان بود که سطح این بندر را پوشانده بود...».
انتهای پیام