به گزارش ایسنا، به نقل از «اعتماد»، ترور شهید سیدحسن نصرالله همزمانی داشت با افزایش گمانهزنیها درباره دستاورد سفر مسعود پزشکیان و تیم همراهشان به نیویورک. با این همه حمله اسراییل به مقر مرکزی فرماندهی حزبالله و ترور فرماندهان ارشد این جنبش و در راس آنها سیدحسن نصرالله، معادلات حاکم را پیچیدهتر کرد و موجب شد تا بار دیگر فرضیه رویارویی ادعایی- احتمالی تهران و تلآویو برجستهتر شده و گزاره تعامل با غرب به حاشیه رانده شود، هر چند گروهی از تحلیلگران باور دارند که رایزنی جهت متوقف کردن اسراییل کماکان در اولویت است و تهران نباید با انداختن خود در تله اسراییل، وارد بازی پیچیده این بازیگر شود.
رضا نصری در گفتوگوی اختصاصی خود با روزنامه اعتماد ضمن تاکید بر این گزاره که رویارویی مستقیم میان ایران و اسراییل، گزینهای مطلوب برای تهران نیست از تاکتیک مقاومت فرسایشی گفت؛ مقاومتی که در درازمدت میتواند اسراییل را در سه حوزه سیاسی، اقتصادی و امنیتی از پای در آورد. رضا نصری در بخش دیگری از مصاحبه خود با «اعتماد» به ابعاد سفر پزشکیان به نیویورک پرداخت و تاکید داشت: امروز ایران به بازیگری تبدیل شده که کشورهای غربی نمیتوانند نقشآفرینیاش را در معادلات منطقهای و جهانی نادیده بگیرند. از منظر این کارشناس ارشد روابط بینالملل، غرب به خوبی میداند که برای تحقق اهداف خود نباید در باب ایران به اهرم فشار متوسل شود، بلکه باید بستر را برای تعامل و رایزنی هموار سازد؛ چراکه این مولفه میتواند کم هزینهترین راه برای نیل به درک مشترک باشد.
(لازم به ذکر است که روزنامه اعتماد در دو بازه زمانی متفاوت با رضا نصری گفتوگو داشت، بخش دوم مصاحبه پیش رو پیش از ترور دبیرکل حزبالله لبنان و بعد از پایان سفر رییسجمهوری و با هدف بررسی ابعاد سفر ایشان و تیم همراهشان انجام شد.)
ترور شهید سیدحسن نصرالله، دبیرکل حزبالله لبنان برای ایران و محور مقاومت چه معنایی دارد و به چه شکل میتواند معادلات منطقهای چون خاورمیانه را تحت تاثیر قرار دهد؟
ترور آقای سیدحسن نصرالله یک تاثیر کوتاهمدت و یک تاثیر بلندمدت دارد. در کوتاهمدت، طبیعتا ترور ایشان خسارت سنگینی برای حزبالله و جنبش مقاومت محسوب میشود؛ یک امتیاز سیاسی نیز برای نتانیاهو است که میتواند در فضای سیاست داخلی از آن بهرهبرداری کند. در خارج از اسراییل نیز این فرصت را به اسراییل داده تا در برابر افراد و احزابی که در غرب مخالف تداوم جنگ هستند، ایستادگی کند. اما در بلندمدت، ترور شهید سیدحسن نصرالله موجب خواهد شد، با روی کار آمدن نیروی جوان در صفوف فرماندهی، حزبالله مصممتر، قاطعانهتر و با مواضع تندتر نسبت به رژیم اسراییل وارد میدان شود. فراموش نکنیم حزبالله یک جنبش اصیل آزادیبخش است که از دل جامعه لبنان به پا خاسته و مادام که دلیل وجودی آن پا برجاست، نه تنها با حذف فیزیکی از بین نخواهد رفت، بلکه تقویت خواهد شد. رژیم اسراییل در طرح ترور سیدحسن نصرالله جنبه اجتماعی و روانی امر «مقاومت» را کاملا نادیده گرفته است و تبعات آن را خواهد چشید.
شواهد نشان میدهد استراتژی نتانیاهو و کابینه جنگی اسراییل تداوم جنگ است، در صورت صحت چنین فرضیهای، اگر حملات اسراییل به لبنان و دیگر پایگاههای مقاومت متوقف نشود، ایران و مقاومت چه گزینههایی در اختیار دارند؟
ورود مستقیم به جنگ با اسراییل - به دلایل مختلفی - بهترین گزینه برای ایران نیست. هر بار از سوی ایران به صورت مستقیم تهدیدی متوجه اسراییل شده، میلیاردها دلار پول و اسلحه از سوی امریکا به سمت اسراییل گسیل شده و توان تهاجمی آن با سرعت مضاعف افزایش یافته است. در نتیجه هر اقدامی که امروز به ظاهر موجب بازدارندگی شود، در نوبت بعد باید تشدید شود. در نتیجه اگر صرفا از منظر بازدارندگی به موضوع نگاه کنیم، فواید کوتاهمدت ورود مستقیم به جنگ با اسراییل به معایب بلندمدت آن نمیارزد. آنچه اسراییل را در بلندمدت از پا درخواهد آورد، مقاومت فرسایشی است که هم فضای حاکم در داخل اسراییل را ناامن و متشنج میکند، هم آسیب اقتصادی به آن میرساند، هم کوچ مهاجران به سمت اسراییل را متوقف میسازد - یعنی از منظر دموگرافیک به آن ضربه میزند - و هم اسراییل را در افکار عمومی جهان منفورتر و منزویتر میسازد. از این رو، معتقدم بهتر است ایران - بهرغم همه هزینههایی که تاکنون پرداخت کرده - شیوه «مرگ با هزار زخم چاقو» را پیش بگیرد. این راهبرد نیز مستلزم درگیری مستقیم نظامی نیست. در کنار آن نیز لازم است دستگاه دیپلماسی - با همکاری میدان - مناسبات با کشورهای عرب منطقه را به نحوی سامان بخشد که از ورود به «پیمانهای ابراهیم» منصرف شده و به سمت ایجاد یک نظم جدید منطقه با همراهی ایران حرکت کنند. در بلندمدت، نظم نوین منطقه یا حول محور «پیمانهای ابراهیم» سامان میگیرد یا حول محور طرحی که ایران - ذیل نام «منطقه قوی» - ارایه داده، شکل خواهد گرفت. در نتیجه باید به اسراییل به عنوان یک معضل مزمن نگاه کرد و در راستای یک سیاست راهبردی بلندمدت به آن واکنش نشان داد.
برخی ناظران تاکید دارند که امروز ایران باید توان بازدارندگیاش را افزایش دهد؛ ذیل این گزاره بار دیگر مساله بازتعریف دکترین هستهای ایران مطرح شده، به باور شما اگر صداهای حامی چنین استدلالی در داخل بالاتر رود، مسیر تنشزدایی مورد تایید دولت چهاردهم چه سمت و سویی پیدا خواهد کرد؟
آنچه اهمیت دارد، موضع رسمی ایران است که همواره تاکید داشته به دنبال سلاح هستهای نیست. آنچه در رسانهها مطرح میشود مواضع شخصی افراد است و تا حدودی طبیعی است. در هر حال، اقدامات خصومتآمیز اسراییل این تحلیل را نزد بخشی از مردم ایجاد کرده که باید ما هم سلاح هستهای داشته باشیم. گناه آن هم گردن کسانی است که ضمن حمایت از اسراییل، مدام ایران را تهدید به اقدام نظامی یا امنیتی میکنند. اما دکترین دفاعی ایران تابع افکار عمومی نیست و با ملاحظات و دادههای عمیقتری در نهادهای بالادستی در مورد آن تصمیمگیری میشود. هنوز هم نظام به این تصمیم نرسیده که باید سلاح هستهای داشته باشیم.
یکی از فرضیههایی که هم در داخل و هم در خارج از ایران بر آن تاکید دارند، احتمال رویارویی ایران و اسراییل است، حامیان چنین استدلالی مدعیاند که تلآویو تلاش دارد تا پای ایران را به جنگ کشانده و تا پیش از انتخابات ریاستجمهوری در امریکا، واشنگتن را نیز در میدان با خود همصدا کند، چنین فرضیهای چقدر قابل اعتناست؟ اگر دکترین اسراییل بر این مبنا تعریف شده، اهرمهای تهران چیست؟
معتقدم با وقوع حوادث ۷ اکتبر - و روی کار بودن همزمانِ یک دولت افراطگرا - اسراییل فرصتی یافته تا فضای امنیتی پیرامون خود را تغییر دهد. به همین خاطر هم به آسانی تن به آتشبس نمیدهد، چراکه گمان میکند دیگر به آسانی چنین فرصتی نصیبش نخواهد شد. امروز، «آتشبس» برای اسراییل هم یک شکست سیاسی و هم یک شکست راهبردی تلقی میشود و به احتمال زیاد نتانیاهو را نیز برای همیشه از صحنه سیاسی اسراییل و جهان حذف خواهد کرد. در نتیجه بهترین گزینه را نباید در راهحلهای نظامی جستوجو کرد. در این مقطع، بهترین گزینه اتخاذ سیاستی است که آتشبس را به اسراییل تحمیل کند.
اجازه دهید از زاویهای دیگر، تحولات حاکم را بررسی کنیم. ترورسید حسن نصرالله تنها دو روز بعد از پایان سفر مسعود پزشکیان انجام شد، در شرایط کنونی به نظر میرسد به واسطه تغییر یکباره معادلات منطقهای، در مسیر تحقق اصل تنشزدایی موانعی ایجاد شده، از یک طرف همصدایی ایالات متحده با اسراییل (هر چند در ظاهر) میتواند تنشهای لفظی تهران و واشنگتن را افزایش داده و از طرفی دیگر این فضا ایجاد شده تا مخالفان هرگونه رایزنی با غرب در داخل، دولت چهاردهم را به واسطه رویکردش هدف قرار دهند، ارزیابی شما از شرایط چیست؟
ابتدا باید تاکید کنم که دولت پزشکیان در نیویورک مواضع بسیار سنجیده، اصولی و در عین حال تندی نسبت به اسراییل اتخاذ کرد. آقای دکتر عراقچی تندترین مواضع را - با تعابیری که تاکنون در مجامع رسمی به کار گرفته نشده بود - در شورای امنیت علیه اسراییل و سردمداران و حامیان آن بیان کردند. آقای دکتر ظریف در پرمخاطبترین رسانههای امریکا، جنبش مقاومت را به عنوان یک جنبش اصیل آزادیبخش - مانند جنبش ضد آپارتاید آفریقای جنوبی - معرفی کردند و با زبانی که مخاطب غربی درک میکند به دفاع از آن پرداختند. آقای دکتر پزشکیان نیز در هر دو سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل متحد، به تمام انگارهها و ترفندهای اسراییل برای حفظ بقای خود و توجیه جنایاتش پرداختند و از تداوم حمایت ایران از مقاومت سخن راندند. وزارت امور خارجه، حتی سخنرانی نتانیاهو را هم بیپاسخ نگذاشت و با استفاده از «حق پاسخ» در مجمع عمومی، پاسخ جانانهای به او داد که متاسفانه در رسانههای داخلی بازتاب کمتری داشت. حال، عدهای در داخل کشور دولت پزشکیان را پس از بازگشت از نیویورک- به دلیل مواضعی که در باب تنشزدایی مطرح کرده - عملا مقصر اتفاقات لبنان میخوانند و آن را به تلویح و تصریح به خیانت به جنبش مقاومت متهم میکنند. این فضای مسمومی که آنها در رسانه و شبکههای اجتماعی علیه دولت به راه انداختهاند نه تنها خلاف اخلاق و انصاف است، بلکه به زبان عربی برگردانده میشود و طرفداران مقاومت در منطقه را نسبت به ایران بدبین میسازد. لازم است دستکم در موضوع اسراییل و مقاومت که موضوع بسیار حساسی برای کشور است، از بازیهای جناحی دست بردارند و یک رویکرد ملی و مسوولانه اتخاذ کنند. به این نکته باید توجه داشت که مواضع صلحطلبانه دکتر پزشکیان هم از نظر سیاسی و هم از نظر دیپلماسی عمومی مواضع هوشمندانهای بود. در واقع، دولت پزشکیان تصویری کاملا متضاد و برعکس تصویر اسراییل - که اکنون منفور افکار عمومی جهان است - ترسیم کرد و گفتمانی کاملا خلاف گفتمان جنگطلبانه آن ارایه داد. تاثیر رویکرد دکتر پزشکیان از آنجا روشن است که بلافاصله بعد از سخنرانی رییسجمهور در مجمع عمومی، سفیر اسراییل در سازمان ملل متحد جلوی دوربینهای رسانهها شتافت تا مواضع او را خنثی کرده و ایران را به عنوان یک عنصر جنگطلب و تنشآفرین در منطقه معرفی کند!
گروهی بر این باورند که تهران و واشنگتن میتوانند از تحولات اخیر به عنوان فرصتی برای تنشزدایی استفاده کرده و در گام نخست با تمرکز بر اختلافهای منطقهای به عنوان پیششرطی برای عبور از چالشهای مرتبط با برنامه هستهای ایران و سایر موضوعات بهرهبرداری کنند، این فرضیه قابل تحقق است؟
واقعیت این است که مذاکره زمانی شکل میگیرد که طرفین به این نتیجه رسیده باشند که در حلوفصل یک اختلافِ خاص منفعت مشترکی وجود دارد یا اینکه پذیرفته باشند تداوم «وضعیت موجود» برای هر دو طرف ضرر و زیان فزایندهای در بر خواهد داشت. در واقع شرط لازم برای آغاز مذاکرات این است که یک «اراده سیاسی» در طرفین برای حل یک موضوع ایجاد شود. در رابطه با ایران و غرب، وضعیت به نقطهای رسیده است که تداوم و تشدید تنش میتواند پیامدهای سنگینی برای طرفین در پی داشته باشد. هر دو طرف هم به این حقیقت اذعان دارند. در نتیجه اینکه در مقطعی تصمیم بگیرند تنش را مدیریت کنند - یا حتی فصل جدید در مناسبات خود رقم بزنند - دور از ذهن نیست. حقیقت این است که ایران به کشوری تبدیل شده که دولتهای غربی دیگر نمیتوانند آن را نادیده بگیرند. اِعمال فشار بیشتر نیز ایران را به تامین خواستههای آنها سوق نخواهد داد. در نتیجه کم هزینهترین راهحل مبادرت به مذاکره و رسیدن به یک تفاهم مشترک است.
اجازه دهید به عقب بازگردیم، سه روز پیش از ترور سیدحسن نصرالله، روز چهارشنبه مسعود پزشکیان در سازمان ملل سخنرانی کرد و همانگونه که پیشبینی شد، بر موضوع تنشزدایی و تعامل با کشورهای غربی به عنوان یکی از محورها و اهداف سفرشان به نیویورک تاکید داشت. پیش از این تحولات تهران در این باره سیگنال مثبتی دریافت نکرد. با در نظر گرفتن این گزاره دو دریافت متفاوت از حضور رییسجمهوری در نیویورک وجود دارد؛ بخش عمدهای از رسانههای غربی این ادعا را مطرح کردند که این سفر فاقد دستاورد بوده و در مقابل گروهی از تحلیلگران و رسانهها معتقدند که سفر اخیر فرصتی برای جمهوری اسلامی ایران فراهم کرده تا با گذاشتن گزینههای دیپلماتیک خود در مقابل طرف غربی رایزنیهای مقدماتی برای مذاکرات آینده را رقم بزند. کدام یک از دو فرضیه قابل اعتناست؟
معتقدم سفر آقای پزشکیان زمینه مناسبی برای پیشبرد اهداف سیاست خارجی دولت فراهم کرد. دیدارهای متعددی در بالاترین سطوح با مقامات کشورهای مورد نظر صورت گرفت؛ زمینه همکاری با مدیرکل آژانس در مورد پرونده هستهای ایجاد شد؛ مواضع ایران در پروندههای حساس بینالمللی - از جمله جنگ در منطقه و جنگ در اوکراین در بالاترین سطح دولت - به وضوح مشخص شد؛ دیدگاه ایران نسبت به نظم جدید منطقه و ملزومات سهگانه ایجاد آن از صحن مجمع عمومی و در دیدارهای دوجانبه با همسایگان مطرح شد؛ ضمن اینکه از انزجاری که در افکار عمومی جهان نسبت به رژیم اسراییل ایجاد شده، استفاده شد تا تصویر غلطی که این رژیم از ایران ترسیم کرده، شکسته شود. در کنار این موارد، در راستای برنامههای رییسجمهور در زمینه «توسعه اقتصادی»، مذاکراتی در حوزه روابط اقتصادی کشور نیز صورت گرفت و بستر توافق در این زمینه نیز مهیا شد. به نظرم در مجموع، چه در حوزه سیاسی، چه در حوزه دیپلماسی عمومی و چه در حوزه اقتصادی، سفر موفقی بوده است.
درباره تیم همراه پزشکیان هم در محافل داخلی و هم در رسانههای غربی تفاسیر مختلفی مطرح است. چینش هیات دیپلماتیکی که همراهیشان کردند، ترکیبی از مذاکرهکنندگان ۲۰۱۵ بود که برنامه جامع اقدام مشترک را به امضا رساندند. آقای عراقچی این بار در قامت رییس دستگاه دیپلماسی حضور داشتند و آقای ظریف به عنوان معاون آقای پزشکیان، رییسجمهوری را همراهی کردند. به باور شما این چینش سیگنال ارسالی ایران به غرب قلمداد میشد و نشان از عزم تهران برای رایزنی داشت؟ از طرفی رفتار و زبان بدن شخص آقای رییسجمهور در نشستهای حاشیهای نیویورک و فراتر از آن در نشست سالانه مجمع عمومی توجه رسانهها را به خود جلب کرد. آیا گفتمان آقای رییسجمهوری و چینش تیمی که ایشان را همراهی میکنند، از منظر بازیگران غربی (ایالات متحده و تروییکای اروپایی) قابل اعتناست؟
چینش تیم همراه رییسجمهور به منظور «ارسال پیام» صورت نگرفته است. ترکیب افراد در این سفرها بر اساس «اهداف سفر» شکل میگیرد. از آنجا که محورهای اصلی برنامه سیاست خارجی دکتر پزشکیان «توسعه اقتصادی»، «تعامل سازنده»، «ایجاد روابط متعادل و متوازن» و «ارتقای جایگاه ایران در جهان» بوده، طبیعتا افرادی او را همراهی کردند که بتوانند در این سفر به ترتیب در حوزه اقتصادی، مذاکراتی، سیاسی و دیپلماسی عمومی با اختیارات، مهارت و تجربه لازم ایفای نقش کنند.به نظرم آقای دکتر پزشکیان - به دلیل منش و کلام صادقانهای که دارند - وجهه متفاوتی از یک سیاستمدار به نمایش میگذارد و این یک نقطه بسیار مثبت برای ایران است. واقعیت این است که بعد از جنگ غزه، وجهه اغلب سیاستمداران جهان - به ویژه در کشورهای غربی - به شدت مخدوش شده و افکار عمومی در بسیاری از کشورها نسبت به سیاستمداران خود - که عملا توجیهگر نسلکشی شدهاند - به شدت بدبین و منزجر شده است. در چنین فضایی، طبیعتا اخلاص و راستگویی ذاتی آقای دکتر پزشکیان وجه تمایزی است که به چشم میآید.
آقای پزشکیان از آغاز ماراتن انتخابات ریاستجمهوری، بر تنشزدایی و احیای تعاملات مشروط با کشورهای غربی تاکید دارند. با این حال فعل و انفعالهای طرفین در عمل موجب شد که هم بازیگران غربی نسبت به تضاد گفتمان و عمل ایران تردید داشته باشند و هم ایران (به واسطه تجربه خروج ترامپ از برجام و انفعال اروپا) بدبین است، در چنین شرایطی آیا میتوان گفت که فارغ از تاکید بر توافق در عمل زمینه برای همصدایی حاصل خواهد شد.
اعتماد و خوشبینی نسبت به طرف مقابل امر مثبتی است، اما «شرط لازم» در مذاکرات بینالمللی نیست. بسیاری از کشورها در زمانی با یکدیگر به مذاکره مینشینند که قوای نظامی آنها در حال جنگ هستند و اعتماد به حدقل سطح خود رسیده است. در بسیاری از موارد، زمانی مذاکره صورت میگیرد که یک بیاعتمادی تاریخی و ذاتی میان طرفین برقرار است! واقعیت این است که مذاکره زمانی شکل میگیرد که طرفین به این نتیجه رسیده باشند که در حلوفصل یک اختلافِ خاص منفعت مشترکی وجود دارد یا اینکه پذیرفته باشند تداوم «وضعیت موجود» برای هر دو طرف ضرر و زیان فزایندهای در بر خواهد داشت. در واقع شرط لازم برای آغاز مذاکرات این است که یک «اراده سیاسی» در طرفین برای حل یک موضوع ایجاد شود. در رابطه با ایران و غرب، وضعیت به نقطهای رسیده است که تداوم و تشدید تنش میتواند پیامدهای سنگینی برای طرفین در پی داشته باشد. هر دو طرف هم به این حقیقت اذعان دارند. در نتیجه اینکه در مقطعی تصمیم بگیرند تنش را مدیریت کنند -یا حتی فصل جدید در مناسبات خود رقم بزنند - دور از ذهن نیست.
امروز شاهد دو جنگ هستیم، جنگ در اوکراین و خاورمیانه.به نظر میرسد جنگ اوکراین برای اروپا به چالش هویتی تبدیل شده است. آیا میتوان گفت در چنین مقطعی روابط راهبردی- تاکتیکی ایران و روسیه که ذیل آن همکاری ادعایی موشکی تهران و مسکو مطرح است (همکاری که گاهی از آن تحت عنوان رابطهای گزینشی نیز یاد میشود) به مانعی در مسیر تعامل احتمالی تهران و این گروه از بازیگران تبدیل شود.
از آغاز جنگ اوکراین تاکنون، موضع ایران مبتنی بر خاتمه منازعات و برقراری صلح از طریق راهحلهای سیاسی بوده است. منتها در دولت قبل، رویکرد مقاماتِ وقت از یک سو - و اتفاقاتی که در سال ۱۴۰۱ در صحنه داخلی کشور رخ داد از سوی دیگر - باعث شد ایران و اروپا نتوانند در مورد قضیه اوکراین گفتوگوهای صریح و قابل ملاحظهای داشته باشند. اما امروز هم رویکرد کلی دولت تغییر کرده و هم شرایط کشور این اجازه را میدهد تا طرفین در راستای رفع سوءتفاهمها و اتهامات با یکدیگر به گفتوگو بنشینند. ضمن اینکه جنگ اوکراین در حال طی کردن مسیر خطرناکی است و تداوم آن میتواند هم برای ایران، هم برای اروپا و هم برای صلح و امنیت جهان حاوی تهدیدات فراوانی باشد. در نتیجه میان ایران و اروپا منفعت مشترکی ایجاد شده که ایجاب میکند در مورد این بحران با یکدیگر مذاکره کنند. علاوه بر اینکه ایران - به دلیل روابط نزدیکی که با روسیه دارد - این ظرفیت را نیز دارد تا برای حل بحران نقش میانجی و تسهیلگر ایفا کند.
شاید درک تضاد نسبی میان گفتمان و عمل ایران برای کشورهای غربی تا برگزاری انتخابات ریاستجمهوری امریکا ادامه داشته باشد، سوال این است، در صورتی که ترامپ مهمان جدید کاخ سفید باشد، میتوان به پایان شکاف میان ایران و غرب امید داشت.
ابتدا باید دید بازگشت ترامپ به چه کیفیت و با حضور چه کسانی در دولت صورت میگیرد. تاکنون نشانهها حاکی از این است که خود ترامپ و افرادی که در حلقه نزدیک او قرار دارند اغلب موضع مثبتی نسبت به روسیه دارند و با تداوم کمکهای نظامی و مالی به اوکراین مخالف هستند. این خود به تنهایی میتواند زمینهای برای پیچیده شدن مناسبات میان اروپا و امریکا باشد. بازگشت ترامپ حتی میتواند بقای سازمان ناتو را به خطر بیندازد و اروپا را به سمت ایجاد «استقلال دفاعی» سوق دهد. از هماکنون نیز رییسجمهور فرانسه - امانوئل مکرون - صحبتهای مهمی در این زمینه مطرح کرده است. در نتیجه بیش از اینکه موضوع «ایران» عامل شکاف یا نزدیکی اروپا و امریکا شود، به احتمال قوی این موضع «اوکراین» خواهد بود که میتواند به عامل تحولات قابل ملاحظهای در روابط میان این دو تبدیل شود. در هر حال از الان نمیشود نسبت به نقش و جایگاهی که ایران در چنین صحنهای پیدا خواهد کرد، نظر واضحی داد.
انتهای پیام