به گزارش ایسنا، سیدمسعود رضوی در یادداشتی در اطلاعات نوشت: مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیر: هر آیه ای را که از میان برداریم، یا آن را به [دست] فراموشی بسپاریم، بهتر از آن یا مانندش را میآوریم؛ مگر ندانستی که خدا بر هر کاری تواناست؟ (بقره، ۱۰۶)
خبرهای دردناک لبنان، سخت و جانکاه است و شاید برای بسیاری همچون بار سنگینی که باید ازین پس و همیشه، بر دوش کشید. شهادت فرماندهان و بر بالای تمام نامهای ستیهنده و شهید، نام سید حسن نصرالله، امروز در میان شهدا قرار گرفته است. این دوست و برادر گرامی ایران را نمی توان به خاطره ها سپرد، بلکه باید در چند و چون واقعه بیندیشیم و بررسی کنیم که چگونه برای ما، این نقطه از تاریخ تاریک شد؟ در کدام معبر و گذرگاه خطا رفتیم و کدام دام و مانع را ندیدیم که چنین شهسوارانی را از دست دادیم. مرگ در لحظه ای انسان را از جهان خواهد برد، اما برای ساختن و برآمدن انسانهای بزرگ، سالهای دراز باید کوشید و رنج و مرارت و تجربه و آزمون به کار انداخت.
حزب الله و سیدحسن نصرالله در سالها و دهه ها درهم تنیده و یگانه بودند، جدایی میان این دو سخت است. تا کجا دوباره در خاک دوست چنین برادران و مردانی بیابیم، که بر خاک افتادند و ای خاک بدان که این امانت چقدر پربهاست!
در سراسر این زمین بزرگ، در خاور میانه و در پنج قاره ای که می شناسیم، هیچ کجا چون لبنان، این همه شبیه ایران و همگون و همراه و همزاد سرزمین و باورهای ما نیست، نه حتی هرات و نخجوان که روح مشترکی با ما در خاک و خون دارند. دوست دانایی می گفت، اگر امام موسی صدر و مصطفی چمران را بتوان لبنانی ترین ایرانیان دانست، سید حسن نصرالله را باید ایرانی ترین لبنانی قلمداد کرد.
مردی که به صدق و صبر و صفا، و شجاعت و عزت و وفا، بی مثال بود. در این زمان به نظرم شعر حضرت مولانا، به عزت نام سید نصرالله خواندنی است:
در سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثیر
گر سماع منکران اندر نگیرد گو مگیر
عارفا گر کاهلی آمد قران کاهلان
جاء نصرالله آمد ابشروا جاء البشیر
لیک نومیدی رها کن گرمی حق بیحدست
پیش این خورشید گرمی ذرهای باشد سعیر
روشن است که در تب و تاب این اندوه سخت، تاب و قرارها کم شده، اما در این مسیر، در این گذرگاه سخت، باید گامهای استوار برداریم و فراپیش را بنگریم. بپذیریم و بگوییم که: لیک نومیدی رها کن گرمی حق بیحدست...، این که چه شد که چنین شد را به جد و درایت، بی تعارف و مجامله باید در میان آورد تا خردمندان راهگشایی کنند و دست دشمن را از ایران و یاران دور و قطع کنند.
در این مقام و موضوع دیگر محمل سخن نمی تواند پیش رود. بقول عرفی شیرازی: یک سخن نیست که خاموشی از آن بهتر نیست... شاید شعر را برای همین در سخن نهادند تا وقتی از غمی دلها سرد شد، آتشی بیفروزد:
هله خاموش که بی گفت ازین می همگان را
بچشاند، بچشاند، بچشاند، بچشاند...
انتهای پیام