ماجرای فرار عراقی‌ها از اخلاص یک بیسیم‌چی

در عجب بودم چطور از آن همه تیر یکی هم به ما نمی‌خورد. به سمت راست خودم نگاه کردم. شیخ علی دست به آسمان برده بود و خاضعانه دعا می‌کرد.

به گزارش ایسنا، به نقل از جهان نیوز، علی طلبه بود و بی سیم چی من. در منطقه عملیاتی کربلای چهار پشت موانع گیر افتاده بودیم.

یک عراقی در پنج متری ما مستقر شده بود و به سمت ما با تیر بار گشوده بود. حدود ۱۰۰ تیر به سمت من انداخت به طوری که تمام سیم های سیم خاردار قطع شد.
خشاب اسلحه ام هم کنده شده بود و تیر اندازی نمی کرد. اشهد خودم را خواندم. در عجب بودم چطور از آن همه تیر یکی هم به ما نمی خورد. به سمت راست خودم نگاه کردم. شیخ علی دست به آسمان برده بود و خاضعانه دعا می کرد.

عراقی هم از ما بیشتر متعجب بود. در آخر یک نارنجک انداخت جلوی شیخ علی. نارنجک منفجر شد؛ اما علی هم چنان دست به دعا بود و هیچ زخمی هم برنداشت.

عراقی به ناچار اسلحه اش را انداخت و جیغ زنان فرار می کرد و ۳۰ نفر دیگر هم همراهش فرار کردند.
در عرض پنج دقیقه خط ۷۰۰ متری را تصرف کردیم. اینجا اسلحه نبود که کارایی داشت، اسلحه دعا کمک کارمان بود.

راوی: حمید شفیعی
برگرفته از کتاب رندان جرعه نوش

انتهای پیام

  • دوشنبه/ ۲۶ شهریور ۱۴۰۳ / ۱۱:۳۳
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 1403062616488
  • خبرنگار :