بعضی وقتها هم زیادی بیرون میریزد. مثلاً همین «اخوت»ها؛ چقدر زیادند. حاج میرزا عبدالجواد، محمدرحیم، احمد، آرش، مازیار ... و همه اهل فضل و قلم. به نظرم باید یکی پیدا شود و «اخوتنامه» ای بنویسد.
روی نام «احمد اخوت» اصرار میکنم. گوگل جواب میدهد: «داستاننویس، مترجم و منتقد ادبی... زاده ۱۳۲۰ خورشیدی در اصفهان» اما اطلاعاتی راجع به تاریخ درگذشت وی نیست و بعد فهرستی بلندبالا از کتابهای او ردیف میشود. باز هم اصرار میکنم. یکی دیگر از سایتها نوشته «متولد ۱۳۳۰ و درگذشت سال ۱۳۹۷ در ۶۷ سالگی» خیالم راحت شد. مطمئن شدم این «اخوت» همان «اخوتی» است که در حال مطالعه آخرین روزهای زندگیاش در داستان «یک مهمانی، یک رقص» هستم. همان که برای یک چکاپ ساده به بیمارستان خورشید میرود و چند روز بعد ملافه را روی سرش میکشند. همان که «علی خدایی» در تازهترین اثرش «شب بگردیم» از او یاد میکند. اما چقدر سخت این همه را فهمیدم! هفت صفحه داستان را در هفتاد دقیقه خواندم. اگرچه خیلی به اطلاعاتم اضافه شد اما جان دادم تا پانزده داستان کوتاه این کتاب را تمام کردم. مُدام به خودم سرکوفت میزنم که «پسر، چقدر بیسوادی! سالهاست کتاب میخوانی و در مطبوعات قلم میزنی؛ اما هنوز شهر و مشاهیر شهرت را نمیشناسی! مبادا از کسی بپرسی! مبادا چیزی بنویسی که اسباب خنده شود و دیگران بفهمند که چقدر نادانی! مبادا...مبادا...» اما مگر فقط من اشارههای نویسنده را نمیفهمم. مگر من شعرهای شاعران گفته شده در کتاب را از حفظ نیستم؟ اصلاً مگر همه مخاطبان کتاب، اصفهانیاند و شهر را مثل کف دستشان بلدند و با «علی خدایی» از مارنان به شهرستان و از عباسآباد به سپه میروند. مگر میدانند اگر پنجرههای شرقی بیمارستان خورشید را بگشایند، گنبد مسجد شاه را میبینند و اگر از بقایای حمام [خسروآغا] به سمت چپ بپیچند، به سر درِ چهلستون و کتابفروشی ثقفی میرسند؟
سالهاست در کلاسهای روزنامهنگاری به دانشجویانم میگویم: «مطلب را به قدری ساده بنویسید که اگر مخاطب پس از یک روز کاریِ سخت و در حالیکه درازکش، چای مینوشد و نیمنگاهی به صفحه روزنامه میاندازد؛ بدون هیچ تلاشی متوجه منظور شما بشود. باید فرض کنید مخاطب شما اطلاعات قبلی ندارد و از امروز در جرگه روزنامهخوانان درآمده است.» و صد البته این را هم میگویم که روزنامهنگاری، جولانگاه خیالپردازی نیست و تنها جایی که با ادبیات آشتی میکند در عرصه «گزارشنویسی» است.
اگر با این دید به کتاب «شب بگردیم» نگاه کنیم، باید بگویم کتاب سختی را برای مطالعه انتخاب کردهاید. اگرچه برخی نامها و مکانها همچون جمالزاده، حقوقی، زاون، ارحام صدر، چهارباغ، عالیقاپو و ... حداقل برای ما اصفهانیها بسیار آشنا و پُر تکرار است اما برخی اسامی بهقدری در رمز و راز آورده شدهاند که برای بسیاری از خوانندگان، نیازمند توضیح است. از آن جمله اشاره به قراوالخانههای مارنان و شهرستان و یا اطلاق «پیرسگ» به سه مناره واقع در خیابان کمال!!! و یا «جنان» و «پیرسگ داستانگو» در قصه «هشت بهشت» یا تکرار جمله «جاده پر از خاک بود. خاکی انباشته بر زمین، نرم و پراکنده در هوا. لبانمان خشک شده بود. قلیانی غلغل ظریف میکرد» در دو داستان مستقل «حبیب» و «هشت بهشت»! هرچند در کتابهای رمان و مجموعه داستان مرسوم نیست اما شاید بهتر بود در آخر کتاب یا در زیرنویس صفحات، به این ابهامها پاسخ داده میشد. شاید هم باید از خدایی بخواهیم که بیپیرایهتر بنویسد و کماطلاعی کسانی چون من را به رُخمان نکشد.
علی خدایی اما نشان داده است اگر به واقعیت نزدیک شود داستانهایش خواندنیتر میشود چنانکه در کتاب پُرفروش «آدمهای چهارباغ» از عادله دواچی، احمد سیبی، تونیخان، آقارضا باربِر، نصیر جَمَدی، آقای طلوع و آقا مهدی رِسِپشن، چنان سخن میراند که با گذشت سالهای طولانی، هنوز در خیابان چهارباغ به دنبال ردپایی از آنها میگردیم. چه خوب که بعضی از این آدمها را به جدیدترین کتابش آورده است و شاید بهتر بود داستانهای «ماگنولیا»، «دیوار کوتاه»، «سینوزیت» و «کفاشی خوش قدم» را در قالب کتابی مستقل و با نام «آدمهای چهارباغ ۲» به دست چاپ میسپرد؛ به ویژه «کفاشی خوش قدم» را که اشکمان را درآورد.
با وجود این تفاسیر و بهرغم آنکه «شب بگردیم» از مشکل ویراستاری رنج میبرد اما خبر خوب و قابل پیشبینی آن است که این کتاب در کمتر از دو ماه به چاپ دوم رسید و همین نشان میدهد که «خدایی» چقدر محبوبیت دارد و از هماکنون دوستدارانش منتظر اثر دیگر او یعنی «سینگورینگ» هستند.
مهرداد خورسندی، روزنامهنگار
انتهای پیام