ساختمان قدیمی دو طبقه با پنجرههای چوبی رو به خیابان، بیشتر از ۵۰ سال است که استوار ایستاده تا خاطرات زندگی در پس نگاتیوهای قدیمی زنده بماند. ساختمان این عکاسی همانقدر برای مردم رشت آشناست که سایه خودشان. این بنای رنگ و رو رفته در ابتدای خیابان بیستون و در کنار یک بنای نوساز، باز هم جلوه خود را از دست نداده است. دکور ثابت جلوی درب و همان شماره تلفن ۷۱۶۰، وسوسه ات میکند تا نیم قرن هنر عکاسی «غلامرضا بیگدلی» را از خودش بپرسی. او در سال های نوجوانی یک روز به هوای یافتن شغلی برای اوقات فراغت تابستانش به «عکاسخانه زیبا» پا گذاشت و چند سال بعد خود عکاس شهیر شهر رشت شد.
از پلههای عکاسی که بالا میروم، بوی چوبهای سقف، یاد خانه های قدیمی گیلان را تداعی می کند، اما لا به لای درب و پنجره های چوبی این عکاسخانه قدیمی، دیگر بوی داروی ظهور عکس های سیاه و سفید نمی آید و من لا به لای عکس های سیاه و سفید قرار گرفته زیر شیشه آقای عکاس باشی، قصه آدم هایی را می شنوم که دیگر در این دنیا نیستند و چگونه زندگی کردنشان در تاریخ مانده است؛ همانند «قاسم»، عکاس سیار شهر رشت که روزها در سبزه میدان و گاهی در مجالس عروسی و جشن های مردم این شهر عکس می گرفت و تنهایی اش پشت انبوه ریش سفیدش پنهان ماند و اواخر عمر مردم او را مجنون خطاب می کردند.
انگار زندگی تک تک آدم ها، همان یک ثانیه لبخند است که با نگاه به لنز دوربین آنالوگ و از پشت پارچه سیاه عکاس باشی جاودانه می ماند و حالا یاد آن لحظه را با ورق زدن آلبوم های قدیمی زنده می کنیم. آلبوم هایی که با ورود دوربین های دیجیتال، ورق زدنشان هم به پایان رسید.
صاحب عکاسی «سایه» هنوز همان دکور قدیمی تاریکخانه را نگه داشته است؛ با همان آینه بزرگ با قاب چوبی تراش خورده که وقتی به عکاسی می رفتیم، برای گرفتن عکس ۳ در ۴ برای مدرسه، چند دقیقه رو به آینه سر و وضعمان را مرتب می کردیم. غافل از اینکه این هنر «غلامرضا بیگدلی» بود که بدون فتوشاپ، خود واقعی ما را به زیبایی نشان می داد. غلامرضا بیگدلی، متولد سال ۱۳۲۲ خورشیدی است و چگونه عکاس شدنش را اینگونه تعریف می کند: «شروع کار من از سال ۱۳۳۳ در عکاسخانه زیبا بود. قدیم، تابستان که می شد، والدین بچه ها را دنبال کار می فرستادند تا حرفه ای یاد بگیرند. شانس من این بود که برای تفنن به عکاسخانه زیبا رفتم و عکس های آن عکاسخانه قدیمی مرا جذاب کرد. ساعت های بیکاری و سه ماه تابستان می رفتم عکاسی زیبا و به عنوان کارگر برای آنها کار کردم. بعد از اینکه دیپلم گرفتم، کارگر رسمی آنها شدم. همه جور کار هم کرده ام؛ از جارو کشیدن تا پادویی. اینگونه نبود که دو روزه عکاس شده باشم و یا یک دفعه دوربین به دستم داده باشند.
موسس عکاسخانه زیبا، سه برادر به نام های رمضان، مهدی و رحمان مرکزی بودند و در سال ۱۳۲۰ از باکو به ایران آمدند. اول در انزلی و سپس در رشت عکاسخانه راه اندازی کردند. رمضان عکاس روزنامه «پِرودا» در روسیه آن زمان بود. او همه کاره عکاسخانه زیبا بود. او به گردن من حق پدری دارد و مرا مانند بچه خودش می دانست؛ نه کارگر عکاسخانه.
عکاسخانه زیبا آن زمان دستگاه چاپ و برش داشت. من تقریبا همه کارها را یاد گرفته بودم، از خشک کردن عکس تا روتوش زدن. یک دستگاه برش داشتیم مختص عکاسی زیبا که حاشیه عکس ها را دندانه دندانه می زد. روزانه بیشتر از ۲۰۰ عکس پرتره می گرفتیم. من از روی دست بقیه سعی می کردم کار را یاد بگریم. شیشه هایی که خراب می شد، برای خودم روتوش می کردم و در تاریکخانه تمرین می کردم و رمضان مرکزی با مهربانی اشکالات کار مرا می گرفت. بعد از پنج سال کار کردن اجازه پیدا کردم پشت دوربین بروم. طی هفت سال کار در عکاسخانه زیبا، همه چیز یاد گرفتم؛ عکاسی، ظهور، ثبوت، رنگ آمیزی، روتوش و برش. ۱۶ سالم بود که سر یک مرافعه با یکی از کارگران، از عکاسخانه زیبا بیرون آمدم و برای یافتن کار به تهران رفتم و در چند از عکاسخانه تهران کار کردم. حقوقم در تهران به اندازه یک سال کار کردن در عکاسخانه زیبا بود. تابستان سال ۴۱ برگشتم رشت و رمضان مرکزی از من خواست دوباره به عکاسخانه زیبا برگردم. برگشتم و تا سال ۴۴ برای او کار کردم. همان سال با سرمایه آقای افشاری، عکاسی «ژاکلین» را در خیابان امام، رو به روی سینما سعدی باز کردیم. از نظر حرفه ای پیشرفت کردم و سال ۴۷ بالاخره توانستم عکاسی خودم را در ابتدای خیابان بیستون باز کنم.
مکان عکاسی «سایه»، متعلق به دو خواهر بود که قبل از من به یک عکاس مشهدی اجاره داده بودند. او با زن و بچه اش در همین مکان هم کار می کرد و هم زندگی. اما ظاهرا کارش نمی گیرد و بی آنکه حق اجاره را بدهد، شبانه از رشت می رود. صاحبش هم ابتدا مکان را به من اجاره نمی داد و می گفت دیگر به عکاس جماعت ملک نمی دهم. آن زمان ملک مسکونی را عکاسخانه می کردند، اتاق اصناف نبود و باید جواز کسب را شهرداری امضا می کرد. در تهران سه عکاسخانه افشین، سایه و ساکو(که متعلق به یک ارمنی بود) معروف بودند. من هم اسم عکاسخانه ام را «سایه» انتخاب کردم و از سال ۱۳۴۷ با اجازه کسب از قاسم صوفی، شهردار وقت، «سایه» عکاسخانه من شد.
آن زمان دو تا از برادرهایم همراه چهار کارگر دیگر در سایه کار می کردند. سه سال بعد عکاسخانه «افشین» را در خیابان شریعتی باز کردم، برادرهایم افشین را اداره می کردند و من باز هم با «سایه» ماندم. بیشتر از ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر در سایه کار کردند و عکاسی یاد گرفتند. به مجالس عروسی که دعوت می شدیم، به کارگرها سفارش می کردم چشم پاک باشند و کارشان را درست تحویل دهند. برخی این حرفه را ادامه دادند و برخی هم جذب ادارات دولتی و یا کارخانه ها شدند. حمید میرزایی که «عکاسی خاطره» را دارد، از کارگرهای من بود. صاحب «عکاسی پر» هم از عکاسان قدیمی است و ما با هم در عکاسخانه زیبا کار می کردیم. «عکاسی امیر» سمت گاراژ محمدی در محله زرجوب هم از عکاسان قدیمی رشت است.»
تلفن عکاسخانه سایه زنگ می خورد. تلفن آلمانی زیمنس که از سال ۱۳۴۷ در همین عکاسخانه است و صاحبش می گوید؛ آن زمان مخابرات خودش این تلفن را به مشترکین می داد. بیگدلی، هنوز اتاق قدیمی عکاسخانه و دوربین اسکوای روسی را دارد و دیگر مدل دوربین هایی که نخستین بار به ایران آمد، اما با آمدن عکاسی دیجیتال، او هم دوربین نسل جدید خرید. از او می پرسم که دوربین های دیجیتال چه تاثیری بر حرفه شما داشته است؟ و پاسخ می دهد: «مثل خیاطی که برای خودش لباس بدوزد یا از سری دوزی تهیه کند! برای من هنوز هم عکس سیاه و سفید یک چیز دیگر است. اگر داروی ظهور قدیمی بود، باز همان شیوه قدیمی را می پسندیدم. داروی ظهور هم باشد، دیگر کاغذ مخصوص چاپ نیست. دارو از انگلیس و هند می آمد. سبک عکاسی سیاه و سفید و با همان شیوه ظهور قدیمی دوباره در انگلستان مد شده است. اگر دوباره همان سبک به ایران بیاید، بیشتر عکاس های این دوره نمی توانند عکاسی کنند. کار ظهور مشکل بود. نه مثل الان که با فتوشاپ، چهره طرف از این رو به آن رو می شود.»
درباره عکاس های سیار رشت از او می پرسم، تصویر قاسم عکاس را نشان می دهد و می گوید: «عکاس هایی که مغازه نداشتند، سیار عکس می گرفتند. قاسم ۲۵ سال پیش فوت کرد؛ خانه اش در همین خیابان بیستون بود و بیشتر در سبزه میدان از مردم عکس می گرفت. اواخر عمر مردم به او قاسم مجنون می گفتند. زمانی که در عکاسخانه زیبا کار می کردم، تابستان ها می رفتیم انزلی و از خانواده هایی که کنار دریا می آمدند، عکس سیار می گرفتیم و با دادن قبض، آنها می آمدند رشت و عکس چاپ شده را دریافت می کردند.»
غلامرضا بیگدلی عاشق حرفه ای است که یک روز تابستان لابه لای عکس های قدیمی یافت. او اعتقاد دارد اگر بمیرد و دوباره زنده شود، باز هم شغل عکاسی را انتخاب می کند. او خوشحال است که خاطرات خوبی برای مردم رشت ساخته است. خاطراتی که نگاتیو همه آنها را نگه داشته. عکاس پرتجربه شهرمان مرا به اتاق بایگانی نگاتیوهایش می برد. اتاقی که تا سقف طبقه بندی شده و در هر جعبه با شماره مخصوص، عکس ها پوشه بندی شده است. اینجا خبری از کامپیوتر نیست که پوشه های زردرنگ، عکس های دیجیتالی و روتوش شده را نگه داشته باشد. کاش دوباره داروی ظهور و کاغذ چاپ عکس به ایران می آمد تا با چاپ دوباره تمام این نگاتیوها، تاریخ مردم رشت زنده می شد.
انتهای پیام