مرور خاطرات محافظ زنجانی امام راحل

حسن سلیمی فرزند یعقوب در سال ۱۳۳۲ در روستای یاور زنجان متولد‏‎ ‎‏شد؛ او یکی از محافظان امام بود که تا زمان رحلت ایشان در بیت امام راحل مشغول به خدمت بود.

‏‏حسن سلیمی، فرزند یعقوب در سال ۱۳۳۲ در روستای یاور زنجان متولد ‏‎‏شد. وی با‏‎ ‎‏ورود حضرت امام راحل به ایران به استقبال ایشان رفت و در روز ۱۳ اسفند ۱۳۵۷ با حضور در مدرسه علوی به نیروهای انتظامی پیوست ‎‏و در تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۵۸ به طور رسمی وارد سپاه پاسداران شد. هنگامی که حضرت امام به قم رفتند جزو تیم ۳۲ نفره حفاظت بیت حضرت امام در آمد. با‏‎ ‎‏انتقال حضرت امام به تهران و اقامت ایشان در ‎‏جماران به بیت شریف امام وارد شد و از آنجا که به امور فنی و ‎‏مخابراتی آشنا بود مسئولیت این کار به عهده او گذاشته شد.‏

‏‏وی در این خصوص می‌گوید:‏ ‏‏بنده کوچک‌تر از آن هستم که درباره امام صحبت کنم، ولی به هر حال ‎‏مصلحت حق تعالی بر این بود که این توفیق نصیب بنده بشود که از ‎‏زمانی که امام به ایران تشریف آوردند حدود 10 سال در خدمت بیت حضرت امام قرار بگیرم و چون دوره‌های برق و مخابرات را گذرانده بودم در امور فنی در خدمت امام و بیت ایشان باشم‏‏. در رابطه با خاطرات‏ ‎‏از حضرت امام لازم می‌بینم این شعر را بگویم که:‏

آنچه می‌دانم از آن یار بگویم یا نه‏/ ‏بنهفته ز اسرار بگویم یا نه‏

دارم اسرار بسی در دل و جان بنهفته/ ‏اندکی زان همه بسیار بگویم یا نه‏

اولین دیدار

‏‏در جریان خبر ورود قریب‏‏‌‏‏الوقوع امام از فرانسه به ایران 50 هزار نفر ‎‏برای انتظامات انتخاب شده بودند، وقتی که از ورود امام به ایران یقین ‎‏پیدا کردیم به میدان آزادی آمدیم. افراد انتظامات از آنجا‏‎ ‎‏دست به دست ‏‎هم داده بودند تا بهشت زهرا. من اولین بار حضرت امام را در میدان آزادی دیدم که داخل ماشین نشسته بودند.‏

فردای آن روز به دانشگاه آمدیم و با دانشجویان به مدرسه علوی‏‎ ‎‏رفتیم و آنجا خدمت حضرت امام بودم. موضوع حفاظت خیلی ‏‏رعایت ‎‏نمی‌شد، لذا همان جا در یک طرف ایستادم و از مردم می‌خواستم که ‎‏خیلی نزدیک‌تر نیایند.‏

چندی پس از ورود امام به ایران، به قم رفتم. آن موقع سپاه تشکیل شده بود که ما‏‎ ‎‏۳۳ نفر بودیم و آمدیم در سعدآباد دوره ببینیم. پس از ‎‏گذراندن دوره به قم رفتیم که فرمودند از سپاه بیایید و حفاظت بیت را‏‎ ‎‏به‏‎ ‎‏عهده بگیرید. ما سی و سه نفر با فرماندهی شهید اکبری آمدیم. «شهید‏‎ ‎‏اکبری بعدها به همراه برادرش توسط کموله‌ها به شهادت رسید». ‎خلاصه آمدیم و در خدمت امام قرار گرفتیم و حفاظت و انتظامات رابه ‎‏عهده گرفتیم.‏

‏‏در قم حضرت امام به خانواده شهدا و مدارس سر می‌زدند و هر هفته در مدرسه فیضیه سخنرانی می‌کردند و ما هم در خدمت‌شان بودیم. مردم ‎‏معمولا همه روزه به دیدار امام می‌آمدند و اگر ما قبلا اعلام می‌کردیم آقا‏‎ ‎‏تشریف بیاورید بالای پشت بام، ایشان به سرعت ‏‏بلند می‌شدند و از پله‌ها‏‎ ‎‏بالا می‌رفتند و با جمعیت دیدار می‌کردند. گاهی اوقات هم می‌شد که ‎‏خود حضرت امام صدای جمعیت را می‌شنیدند و بدون اینکه ما خبری ‎‏به ایشان بدهیم،‏‏ بلند می شدند و به پشت بام می رفتند به ما هم تاکید ‏‏می کردند ‎‏که در را نبندید. امام شب و نصف شب هم با مردم ملاقات می‌کردند و ‎‏جمعیت در گروه‌های ۳۰۰ یا۵۰۰ نفری خدمت امام می‌رسیدند.‏

امام و دولت موقت

در زمان دولت موقت، هنگامی که افرادی چون داریوش فروهر، مدنی و غیره به خدمت امام می‌رسیدند، همیشه یک‌دندگی می‌کردند و مثلا‏‎ ‎‏می‌گفتند که سپاه چی است، جهاد چی است. وزیر نفت می‌گفت مثلا‏‎ ‎‏این پاسدارها‏‎ ‎‏عین قزاق‌ها می‌مانند. به طور مستقیم این حرف‌ها را به امام ‎‏می‌زدند. حالا ما هم حضور داشتیم و امام در جواب می‌گفتند که ما‏‎ ‎‏مطلب محرمانه‌ای نداریم؛ بچه‌ها از خودمان هستند. ‏‏امام در مقابل این ‎‏حرف‌ها ابتدا گوش می‌کردند، جواب نمی‌دادند و سکوت می‌کردند. سپس به ما می‌فرمودند شما بروید و کارهای‌تان را انجام دهید. سپس عقده دل اینها را گوش می‌کردند و از آن باخبر می‌شدند.‏

توجه امام

امام در برخوردهایشان همیشه آبرو و حیثیت افراد را‏‎ ‎‏در نظر داشتند. در ‎‏بیت امام یک خانمی کار می‌کرد که پس از ورود امام به ایران به بیت ‎آمده بود. او گفته بود که آقا من در نجف برایتان کار می‌کردم و می‌خواهم اینجا هم برای شما کار کنم و نان خورتان باشم. حضرت امام ‏‎ ‎‏هم فرموده بودند اشکالی ندارد، خانم من پیر شده و نمی تواند مایحتاج زندگی را خرید کند شما زحمت این کارها را بکشید.‌

این بنده خدا برای خرید مثلا یک کیلو سیب زمینی و نان و غیره از ‎‏خانم امام پول می‌گرفت و خرید می‌رفت و پس از‏‏ بازگشت دوباره ‏‏هزینه‏‎ ‎‏خرید را از دفتر هم می‌گرفت. نمی‌دانست که حضرت امام حساب و ‎‏کتاب دفتر رارهم دارد. امام از همان اوایل این موضوع را فهمیده بودند و ‎‏منتها برای حفظ آبروی آن فرد سه سال صبر کرده بودند، خیلی هم به او ‎‏احترام می‌گذاشتند. آن زن هم ظاهرسازی می‌کرد و تسبیح به دست ‎‏می‌گرفت و نماز شب می‌خواند. مدتی گذشت تا اینکه امام احساس ‎‏تکلیف کردند و خیلی محترمانه موضوع را گفتند و در نتیجه آن خانم از بیت خارج شد.‏

صرفه‌جویی و پرهیز از اسراف

روزی آب یکی از شیرهای حیاط چکه می‌کرد. آقای ‏‏طریقتی را بردیم و ‎‏گفتیم که سریع این شیر آب را درست کنیم و اگر نیاز است ‏‏لاستیک و واشر آن را عوض کنیم. ایشان هم آمد و یک ‏‏عدد شیر آبگرم و سرد ‏‎‎‏مخلوط نو آورد و جایش را با آن شیر کهنه عوض کرد. حضرت امام که ‏‎‎‏آمدند و متوجه شدند که شیر نو کار گذاشته شده عصبانی شدند و ‎‏فرمودند تا غروب شیر کهنه را درست کنید و سرجایش بگذارید. امام ‎‏خیلی حواس‌شان جمع بود.‏

یک روز هم لامپ بالکن دفتری که حضرت امام مسائل شرعی را در ‎‏آنجا می‌گفتند روشن مانده بود. ایشان آقای رحیمیان را خواسته بودند و ‎‏گفته بودند که آن لامپی که بالای دفتر است می‌بینم که در طول روز ‎‏روشن مانده است. برای چه روشن است؟ من نبینم که در زندگی من ‎‏اسرافی صورت بگیرد. امام حواس‌شان جمع بود و در عین حال ما هم ‎‏سعی می کردیم مراعات کنیم.‏

حضرت امام ‏‏نسبت به اسراف حساسیت ویژه‌ای داشتند. مثلا در اتاقی ‎‏که نماز می‌خواندند باید لامپ ۳۵ نصب می‌کردیم. لامپ ۱۰۰ برای اتاق ‏‎ ‎‏مطالعه‌شان بود. ایشان به ظواهر هم اهمیتی نمی‌دادند.‏

امام روزها در اتاق چراغی روشن نمی‌کردند. شب‌ها هم از چراغ‌های معمولی با نور کم استفاده می‌کردند و می‌گفتند همین قدر نور کفایت می‌کند‏‏.‏

برگرفته از پرتال موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره).

انتهای پیام

  • شنبه/ ۱۲ خرداد ۱۴۰۳ / ۰۹:۲۵
  • دسته‌بندی: زنجان
  • کد خبر: 1403031207639
  • خبرنگار :