یک روز اردیبهشتی در نمایشگاه کتاب ۱۴۰۳

سه ساعت در بهشت کتاب؛ از «موسوعه ابن طاووس» تا «تل آویو سقوط کرد»

پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌ خامنه‌ای، روایتی از بازدید سه ساعته‌ رهبر انقلاب از سی و پنجمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران را منتشر کرد.

به گزارش اسنا در این روایت می‌خوانی: «برداشت آزاد یعنی چه؟! یعنی هرچه دلمان خواست بگوییم!» اینها را آقا محترمانه به مسئولان یکی از غرفه‌ها می‌گویند. غرفه‌دار دارد درباره کتابی توضیح می‌دهد که به تعبیر خودش برداشتی آزاد از صحیفه‌ی سجادیه است. آقا هم می‌گویند اینها را به صحیفه نسبت ندهید و با تأکید ادامه می‌دهند: «من با صحیفه مأنوسم!» بعد هم سطری را قدری بلندتر از داخل کتاب می‌خوانند جوری که اطرافیان هم بشنوند: «یادت هست آن سحرگاهان را بر یال بادی نشستیم...» و می‌گویند: «این به صحیفه ربطی ندارد. خوب است ولی به صحیفه ربطی ندارد.» ساعت حوالی ۱۱:۲۰ است و بیش از دو ساعت و ۴۵ دقیقه از بازدید گذشته.

نه فقط من که تعدادی دیگر از تیم همراه هم رسماً از کت و کول افتاده‌ایم. اعصاب مرکزی بدن مدام دارند از نواحی کمر و زانو علائم هشدار مخابره می‌کنند. مهمانِ بیست‌وچهارم اردیبهشت ۱۴۰۳ نمایشگاه کتاب تهران اما هنوز دارند غرفه‌ بازدید می‌کنند و عناوین کتاب‌ها را از نظر می‌گذرانند و راجع به فروش و شمارگان از غرفه‌دارها می‌پرسند.

توی همین غرفه هم هست که غرفه‌دار بعد از گزارشی کوتاه از میزان فروش به این گزاره‌ی جالب هم اشاره می‌کند که قبلاً که قیمت کتاب پایین‌تر بود تعداد نسخه بیشتری می‌فروختیم و الان که قیمت بالاتر رفته، تعداد نسخه کمتر شده ولی میزان فروش هم بیشتر شده.

چقدر فروش دارید؟
نوع پیگیری از میزان فروش و شمارگان و تعداد چاپ تقریباً گزاره‌ی پرتکرار اصلی بازدید است. حواسشان هست که درگیر اعداد و آمارها هم نشوند. اعداد و آمارهایی که بعضاً در لایه‌ی اول، پُرزرق‌وبرقند اما ممکن است در لایه‌ی دوم، نشان‌دهنده‌ی واقعیت دیگری باشند.

نمونه‌اش توی غرفه‌ی انتشارات بوستان کتاب قم. مسئول غرفه آماری می‌دهد از تعداد عناوین چاپ اول سال گذشته که انصافاً هم با توجه به وضعیت بازار، رقم قابل توجهی است؛ ۱۲۲ عنوان! آقا نگاهی به عناوین چیده شده‌ی روی میز می‌کنند و سؤالی می‌پرسند که نشان می‌دهد خودشان اهل فن هستند: «این موسوعه‌ی ابن‌طاوس چند عنوان است؟!» غرفه‌دار پاسخ می‌دهد ۱۲ عنوان. یعنی ۱۲ عنوان از ۱۲۲ عنوان اعلام شده مربوط به این موسوعه بوده.
 



در همین غرفه هم هست که یادی از مرحوم محمدرضا کلباسی و فرزندانش می‌شود. به یکباره فضا از اردیبهشت ۱۴۰۳ مصلای امام خمینی(ره) تهران فلاش‌بک می‌خورد به دهه‌های اول قرن ۱۳۰۰ و تا حوالی سال‌های ۴۰ شمسی جلو می‌آید: «خدا رحمتش کند. دعای کمیل را حفظ بود. آن زمان در مشهد ایشان در مسجد گوهرشاد شب‌های جمعه دعای کمیل می‌خواند. در زمان مصدق هم مصدقی شد. بعد از سقوط مصدق برای ایشان هم مشکل درست شد. خانواده‌شان، هم پسرشان، هم پسر پسرشان، کتاب‌های رجالی قوی و خوبی دارند.»

اینجا هم موضوع فروش دوباره محل سؤال است. غرفه‌دار پاسخ می‌دهد: «نسبت به پارسال کمی افت کرده!» در ادامه اما جملاتی هم از زیر زبانش می‌لغزد که نشان می‌دهد اوضاع حداقل آن‌طور که می‌گوید بد هم نیست: «نمایشگاه مجازی هست و کتاب‌فروش‌ها هم هستند.»

خب همین یعنی این اُفت کلی فروش مربوط به بخش حضوری است و فروش در دو بخش دیگر هم جریان دارد. یکی نمایشگاه مجازی که همزمان با نمایشگاه حضوری در حال برگزاری است. ناشر آنجا هم دارد کتاب‌هایش را عرضه می‌کند با این تفاوت که برای شرکت در بخش حضوری، هزینه‌ی دکور و نیروی انسانی و نقل و انتقال کتاب و امثالهم را می‌پردازد ولی این هزینه‌ها در بخش مجازی حذف می‌شوند. دیگر آنکه از سال گذشته فضا برای حضور کتاب‌فروش‌ها و فروشگاه‌ها در بخش مجازی نمایشگاه هم باز شده و بخشی از فروش هم به کتابفروش‌ها مربوط می‌شود.

در غرفه‌ی نشر سخن، که کتاب‌های سنگین‌تر ادبی و فرهنگی منتشر می‌کند هم دوباره بحث فروش مطرح می‌شود و شمارگان. چیزی که در مصاحبه‌ی ساعتی بعد با صداوسیما هم به آن اشاره کردند. هرچند قیمت‌ها قدری فضا را عوض می‌کند.
 



مدیر نشر سخن، تعدادی از مجموعه قرآنیات را به آقا نشان می‌دهد که گویا مجموعه‌ی پایان‌نامه‌های دکتری حول این موضوع است. آقا دوباره در مورد شمارگان چاپ کتاب‌ها می‌پرسند که ناشر توضیح می‌دهد ۱۰۰۰ تایی چاپ می‌کنند که برای این کتاب‌ها خوب است و معمولاً هم دو سال طول می‌کشد تا توی بازار فروش بروند. ذکر خیری هم از مرحوم ایرج افشار می‌شود و مجموعه‌ی «راهنمای کتاب» که آن مرحوم در انتشارش مشارکت داشت.

آقا می‌گویند: «به آقای افشار هم گفتم که این راهنمای کتاب را از جوانی نگاه می‌کردم.» لابلای همین رفت و برگشت‌ها هست که ناشر از چاپ خاطرات ایرج افشار می‌گوید که تازه منتشر کرده‌اند. آقا می‌گویند قبل از این هم چیزی از ایشان منتشر کرده بودید که یک جلدش بیرون آمد و دیگر هم خبری از ادامه‌اش نشد.


ناشر توضیح می‌دهد عنوان جدیدی که چاپ کرده‌اند شامل چیست. در ادامه هم بحث بر سر عناوین دیگری در می‌گیرد؛ از «پیر پرنیان‌اندیش» گرفته تا آثار دکتر شفیعی کدکنی و حداد عادل و دیگران. آقا لابلای توضیحات ناشر می‌آیند و بعضی عناوین را می‌گویند که ناشر قبلاً فرستاده بوده و آنها را دیده‌اند. نشانه‌ای از اینکه ناشر و مخاطب خارج از این قاب و بازدید و نمایشگاه هم با همدیگر حشر و نشر کتاب و کتابخوانی دارند.



دهه هشتادی‌ها و کتابخوانی
نمایشگاه کتاب است اما محتوا اگر سنگین شد سرریز می‌کند به دیگر قالب‌های هنری و صنعت فرهنگ. لاجرم هم بعید نیست که لابلای بحث‌ها و گفت‌وگوهایی که درباره‌ی کتاب با مهمان نمایشگاه صورت می‌گیرد، نام و نشان فیلم‌های سینمایی هم باز شود. فیلم‌هایی که با الهام یا اقتباس از کتاب تولید شده‌اند.

اولین مورد در همان ابتدای بازدید و در غرفه‌ انتشارات قدیانی کلید می‌خورد. زمانی که مسئول انتشارات، کتاب «جام جهانی در جوادیه» را به آقا معرفی می‌کند و مضمون کتاب را. معلوم است که آقا با نویسنده کتاب آشنا هستند و آثار دیگری از او را خوانده‌اند: «قلم طنز و شیرینی دارد!» وزیر ارشاد می‌آید توی بحث که قرار است فیلم سینمایی این کتاب هم تولید شود.

در ابتدای بازدید از غرفه هم آقای قدیانیِ مدیرمسئول نشر، خودش را معرفی می‌کند: «قبل از انقلاب در انتشارات آسیا شما را زیارت می‌کردم.» آقای ناشر اشاره‌ای به کتاب «داستان سیستان» نوشته رضا امیرخانی هم می‌کند و چاپ مداوم آن تا الان. کتابی که شرح سفر آقا به استان سیستان و بلوچستان است در سال ۱۳۸۱. سفری که ۲۲ سال از آن گذشته است.

ناگفته پیداست که پرسش از میزان فروش دوباره سؤال اصلی است. آمارهایی که ناشر می‌دهد هم جالب است در نوع خودش: «سالانه هزار عنوان کتاب چاپ می‌کنیم در مجموع شمارگان چهار میلیون نسخه!» آقا می‌آیند توی بحث: «یعنی چهار میلیون نسخه می‌فروشید؟!» قدیانی تکمله می‌زند که «اینها را ما تولید و روانه بازار می‌کنیم.» ترجمه‌ غیردیپلماتیک حرفش می‌شود اینکه اینها را ما تولید می‌کنیم و می‌دهیم توی بازار. حالا چقدر فروش می‌رود الله اعلم.

لابلای توضیحات آقای قدیانی یک گزاره‌ی جامعه‌شناختی هم بیرون می‌آید که ناشی از شناخت کف بازار است. آقا وقتی از میزان خواننده داشتن یا نداشتن رمان‌ها می‌پرسند، آقای ناشر چنین جواب می‌دهد: «هرچند دهه شصت و هفتادی‌ها قدری در این مقوله رکود داشتند اما دهه هشتادی‌ها شروع کرده‌اند و می‌خوانند.» کاش به‌عنوان یک دهه شصتی جلوتر بودم و از حیثیت نسل خودم دفاع می‌کردم که نوع و جنس چیزهایی که این دهه هشتادی‌ها می‌خوانند حتی در حوزه رمان و ادبیات با چیزهایی ما دهه شصتی‌ها می‌خواندیم و می‌خوانیم متفاوت است. این رگ اصالت ما را بدجور قلقلک دادی آقای قدیانی!

رد پای آقای آپاراتچی در نمایشگاه
در بازدید از غرفه انتشارات راه‌یار هم دوباره سرریز سینمایی حوزه‌ی نشر خودش را به رخ می‌کشد. این یکی را هم دوباره وزیر یادآوری می‌کند وگرنه توی توضیحات مسئول غرفه جا افتاده بود وقتی که داشت کارویژه‌ی نشر را توضیح می‌داد که روایت تجربه‌ی انقلاب اسلامی و انسان‌های انقلاب اسلامی است.

مسئول غرفه که از فعالان دانشجویی سابق است، تشکری هم از آقا می‌کند به‌سبب لطفی که به کتاب «سرباز روز نهم» داشته‌اند که شرح مبسوط و مفصلی از شهید مدافع حرم، مصطفی صدرزاده است.

در پایان بازدید و هنگامی که آقا و هیئت همراه عزم غرفه بعدی را کرده‌اند وزیر یادآوری می‌کند که فیلم «آپاراتچی» که در جشنواره فیلم فجر سال گذشته به نمایش در آمد، با اقتباس از یکی از کتاب‌های نشر راه‌یار نوشته شده. آقا پاسخ می‌دهند: «بله... شنیده‌ام.» کتابی با همین نام به قلم روح‌الله رشیدی که بر مبنای زندگی یک قهرمان مردمی اهل تبریز نوشته شده که هنوز در قید حیات است.

رد پای وعده‌ی صادق در نمایشگاه
«عملیات ایرانی وعده صادق، بازدارندگی اسرائیل را کاهش داد.» اینها را حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدحسن نصرالله همین چند روز پیش گفته بود. وعده‌ی صادق یک اتفاق دیگر را نیز رقم زد که رشحاتش به سی‌وپنجمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران هم رسید.

نمایشگاه هر سال، یک کشور خارجی را به‌نسبت قرب تعاملات فرهنگی و ادبی به‌عنوان مهمان ویژه میزبانی می‌کند. لاجرم مهمان ویژه هم سعی دارد تصویری ارائه دهد از فرهنگ و ادب و کتابِ کشور متبوع خودش. مهمان ویژه امسال نمایشگاه قرار بود کشور هند باشد. یکی از کشورهایی که در سال‌های نه‌چندان دور، زبان و ادبیات فارسی در آنجا رواج داشته و همین الان هم حضوری قابل توجهی دارد.

ضربه شست ایران به رژیم صهیونیستی، به تعبیر دبیرکل حزب‌الله لبنان در قالب «عملیات ایرانی»، باعث شد که هند تا اطلاع ثانوی سفر اتباع خودش به سرزمین‌های اشغالی و ایران! را ممنوع کند. ممنوعیتی که تا به امروز هم هنوز ادامه دارد. بنده خداها خبر ندارند رویدادی فرهنگی برگزار شده و میلیون‌ها ایرانی هم دورش جمع شده‌اند و شخص اول مملکت هم در روز روشن به بازدید آن رفته؛ انگار نه انگار که این ملّت همین چند هفته قبل، صدها موشک و پهپاد، روانه‌ی سرزمین‌های اشغالی کرده تا به صهیونیست‌ها بفهماند که پایشان را از گلیم‌شان درازتر نکنند.

جالب آنکه مسئولان خوش‌ذوق غرفه‌ی انتشارات دانشگاه امام حسین علیه‌السلام یک فروند از همان پهپادهایی که روانه‌ی سرزمین‌های اشغالی شده بود را آورده بودند توی غرفه، جلوی دید بازدیدکنندگان. هرچند در زمان بازدید آقا از نمایشگاه و به‌سبب کمبود فضای غرفه، آن را جمع کرده بودند اما می‌گویند که چه کرده بودند و مردم هم چه استقبالی از این کوچکِ‌پُرجرأت می‌کنند.

آقا هم می‌خندند و درباره دلیل استقبال مردم می‌گویند که می‌خواهند ببینند که «پهپاد به این کوچکی چیست که همه‌ی دنیا از آن می‌ترسند!» مزاح و مطایبه‌ی مختصری و دوباره رفتن سراغ تشریح مسئله و کارویژه‌ی غرفه که روایت تاریخی از قرن است؛ قرنی که با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ رضاخان شروع و با انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ تمام شد.

خرمشهرها در پیش است
آقا هم ریز می‌شوند توی تعدادی از تصاویر که در قالب نمایشگاه روایت قرن توی فضای محدود غرفه‌ دانشگاه امام حسین علیه‌السلام برپا شده و نشان‌دهنده‌ی مسیر پرفراز و نشیبی است که ملت ایران در یکصد سال اخیر از کودتای رضاخانی ۱۲۹۹ تا الان طی کرده.

دغدغه‌ی آقا دوباره چیزی شبیه همان دغدغه‌ی فروش داشتن یا نداشتن کتاب‌هاست: «این عکس‌ها و نمایشگاه کجا دیده می‌شوند؟!» تعریضی به اینکه در کار فرهنگی، موضوع اثرگذار بودن بسیار مهم است و نباید به صرف برپایی چنین ایده‌هایی دل‌خوش بود و در این مرحله متوقف ماند.

مسئولان غرفه توضیح می‌دهند که با همکاری آموزش و پرورش، ایده‌ی راهیان قرن را توی جامعه‌ی دانش‌آموزی بسط داده و فی‌المثل در تهران دانش‌آموزان را بر می‌دارند و به نقاط تاریخی تهران می‌برند که کجا مشروطه واقع شده و کجا شیخ فضل‌الله اعدام شده و چطور بر سر دار رفت و قس علی هذا!

مسئولان غرفه دارند توضیحات مبسوط می‌دهند در فقره‌ی تبیین تاریخ معاصر و چگونگی انتقال این معارف به جامعه‌ی دانش‌آموزی که سه دهه بعد از انقلاب به دنیا آمده و انقلاب و جنگ و امام رحمه‌الله را ندیده و من به این فکر می‌کنم که دغدغه‌ی فرهنگی شخصیتِ نخست جمهوری اسلامی، سه هفته بعد از یکی از بزرگ‌ترین حملات موشکی و پهپادی تاریخ، آنهم علیه صهیونیست‌ها که دنیا را تکان داده و هنوز هم سرخط تحلیلی رسانه‌های مهم جهان است، تبیین و تحلیل تاریخ و مواریث و فرهنگ و کتاب و ادب است.

نشانه‌ای از آنکه در افق بلندمدتی از این دست، حتی گرفتن حال صهیونیست‌ها در یک عملیات سنگین نظامی هم در برابر بعضی چیزهای دیگر، اهمیت کمتری دارد. خرمشهرهای دیگری در پیش است که سیلی زدن تاریخی به صهیونیست‌ها، ایستگاه‌های میانی آن است.

وجهی از صنعت فرهنگ باید امتداد دادن این واقعیت بیرونی باشد که خرمشهرها در پیش است. حالا و با چنین نگاهی‌ست که فعالیت فرهنگی در حوزه‌ی دفاع مقدس و امتدادش در مدافعان حرم و امثالهم، معنادار می‌شود. توی همین نگاه است که عبارت «هر قدر برای دفاع مقدس و امام رحمه‌الله و انقلاب کار انجام شود باز هم کم است» معنادار می‌شود.

وجهی که رشحه‌ی فرهنگی‌اش همان اهمیت دادن به ناشران و نویسندگان و مؤلفان دفاع مقدس است و تحویل گرفتن آثار و ناشران مقدس از قبیل روایت فتح و شهید کاظمی و خط مقدم و حتی تاریخ شفاهی‌های انتشارات ایران، از مبارزه با دستگاه طاغوت که همگی در همین نمایشگاه غرفه دارند و مورد بازدید رهبر انقلاب قرار گرفتند.

نکته‌ی جالب آنکه این اهمیت برای آقا مربوط به الان نیست و از همان دهه ۶۰ و سال‌های جنگ هم مدنظر ایشان بوده. حمایت‌هایی که شخص ایشان از دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری داشتند و تمجیدهای ایشان از اولین کارهای حوزه دفاع مقدس، زمانی که هنوز این گونه‌ی ادبی به تناوری و بلوغ امروز نرسیده بود هم، گواه همین مطلب است.

مانا کردن یاد جهاد و شهادت
در غرفه‌ی انتشارات شهید کاظمی، حمید داوودآبادی نویسنده‌ی دفاع مقدس کتاب «دیدم که جانم می‌رود» را به آقا می‌دهد و می‌گوید: «دوست داشتم که این را تورق کنید. این گل همه‌ی کتاب‌هایم است.» اشاره‌ی داوودآبادی به تورق کردن، یعنی خواسته‌ی زیادی ندارد. آقا کتاب را می‌گیرند و ورق می‌زنند.

جواب‌شان نه فقط آقای نویسنده که دیگران را هم آچمز می‌کند: «به نظرم این را دیده‌ام... بله... پسری است که در تهران با شما دوست می‌شود و اولش هم قدری سانتی‌مانتال است و بعد یواش یواش... خیلی وقت پیش خوانده‌ام.» داوودآبادی از شعف، پاسخی ندارد. نرم‌خندی می‌زند و الحمدللهی می‌گوید.

در همین غرفه هم  هست که یک دوره‌ی سه جلدی روایت داستانی از زندگی و تلاش‌های پدر موشکی ایران، سردار شهید حسن طهرانی‌مقدم به آقا تقدیم می‌شود که داغ داغ از چاپخانه رسیده. تلاشی برای مانا کردن جهاد مرد موشکی ایران در قالب صنعت فرهنگ.

معصومه‌ی سپهری، نویسنده اثر هم که بیش از ۱۰ سال روی این کار زمان گذاشته، جلو می‌آید. تسبیحی به آقا هدیه می‌کند که تبرکی حرم حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها است. آقا هم فی‌المجلس تسبیح خودشان را به این بانوی نویسنده تقدیم می‌کنند. نویسنده‌ای که پیش از این هم، دو کتاب دیگرش، «نورالدین پسر ایران» و «لشکر خوبان»، تقریظ و تحسین آقا را برانگیخته بودند. آثاری که از مردان و زنانی می‌گویند که به ندای امام خمینی رحمه‌الله پاسخ مثبت دادند و از بهمن ۵۷، طرح جدیدی در عالم در انداختند و سیلی‌های متعددی به جبهه کفر زدند.

نمونه‌ متأخرش همین عملیات «وعده صادق» است؛ سیلی و ضربه‌ای آنقدر سنگین که هرچند صهیونیست‌ها جرأت پاسخش را نداشتند اما مجبور شدند برای جبران، با همراهی امپراطوری رسانه‌ای آمریکایی‌ها، داستانی ساختگی علم کنند تا به خیال خودشان زهر این اقدام تاریخی را بگیرند.

هرچند پاسخ همان داستان ساختگی هم عیناً داده شد وقتی سکوهای سامانه‌ی پدافندی گنبد آهنین صهیونیست‌ها در شمال سرزمین‌های اشغالی هدف قرار گرفته و منهدم شدند. برخلاف داستان ساختگی صهیونیست‌ها، که هیچ سند و مدرکی از آن منتشر نشد، فیلم و تصویر وعده صادق هم علنی و عمومی منتشر و رسانه‌ای شد و مسئولیتش هم صریحاً و رسماً پذیرفته شد.

بوی خوش یمن در جوار بزرگراه شهید سلیمانی
در سطور پیشین شرحش رفت که هندی‌های مهمانِ ویژه، چطور از حضور در این دوره‌ی نمایشگاه بازماندند. جای خالی هندی‌ها باعث می‌شود که «بوی خوش یمن»، این مرتبه ۱۴۰۰ سال بعد از اویس قرنی، در اردیبهشت ۱۴۰۳ و در حاشیه بزرگراه‌های شهید سلیمانی و شهید مدرس، در نمایشگاه کتاب تهران بوزد و یمن مهمان ویژه‌ی سی‌وپنجمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران شود.

مهمان ویژه شدن همان و حضور در نمایشگاه و اظهار لطف و محبت یمنی‌ها به آقا هم همان: «ان‌شاءالله احوال شما ای رهبر ما خوب باشد؛ از خداوند طلب خیر و خوبی داریم برای شما و سلام سید عبدالملک الحوثی را از یمن به شما می‌رسانیم. شما را دوست دارند و به شما سلام و درود فراوان می‌فرستند.»

آقا به عربی پاسخ می‌دهند: «سلام بسیار بسیار بسیار بنده را هم به ایشان برسانید.» شعف برادران یمنی انتها ندارد: «برای ما شرف حاصل شد که چهره‌ی با کرامتتان را زیارت کردیم. از خدا می‌خواهیم که شما را برای اسلام نگه دارد و بر عمرتان بیفزاید. پشتیبان همه‌ی جهان اسلام هستید. یمن دوستدار شماست، شما را خیلی دوست دارد و برای شما دعا می‌کند.» و پاسخ آقا که نهایت محبت برادران ایرانی و یمنی را نشان می‌دهد: «ما هم دوستدار ملت شجاع و با جرأت یمن هستیم.»

ان‌شاءالله تاریخ شفاهی فاتحان قدس شریف
استند جایزه‌ی جهانی فلسطین هم دقیقاً کنار استند مهمان ویژه‌ی نمایشگاه است. معادل فارسیِ واژه‌ی استند چه می‌شود؟! نمی‌دانم! اجمالاً ما می‌گوییم میز! جایزه‌ای که هر دو سال یکبار برگزار می‌شود و اختتامیه دور اول آن هم، آبان ۱۴۰۱ در بیروت برگزار شد. نشست شورای سیاستگذاری دوره‌ی دومش هم همین چند روز قبل با حضور تعدادی از فعالان فرهنگی، نویسندگان و ناشران از کشورهای لبنان، عراق، یمن، سوریه و ایران در تهران برگزار شد.

تصویر رمان «تل‌آویو سقوط کرد» در دستان آقا که در میان رسانه‌های داخلی و خارجی و شبکه‌های اجتماعی هم بازتاب زیادی داشت همینجا و در مقابل میز جایزه‌ی جهانی فلسطین ثبت شد.

رمانی به قلم نویسنده‌ی عرب‌زبان لبنانی، خانم سمیه علی هاشم که در بستر آزادی فلسطین و از بین بردن موجودیت اسرائیل داستان خود را روایت می‌کند. این رمان پیش از این هم موفق به اخذ جایزه جهانی کتاب فلسطین شده بود و توسط انتشارات کتابستان معرفت هم به فارسی ترجمه شده است. نسخه اصلی عربی همین رمان هم بود که سال گذشته توسط آقای آذرشب در جریان بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب سال ۱۴۰۲ به ایشان اهدا شد.

دوست عزیزی که مسئول میز جایزه جهانی فلسطین بود و کتاب را در اختیار آقا قرار داد در متنی که چند ساعت بعد از بازدید آقا بر این تصویر در حساب کاربری صفحه شخصی‌اش منتشر کرد، شرح جالبی بر آن نوشته بود: «این کتاب که زمانش بود؛ ان‌شاءالله کتاب تاریخ شفاهی فاتحان قدس شریف!» بازتاب سنگین و زیاد داخلی و خارجی این تصویر ثابت کرد که فعالیت‌هایی مانند این جایزه و امثالهم چه خلأهایی را پر می‌کند.

این وسط یک جوان عرب‌زبان دیگر هم جلو می‌آید که در ادامه مشخص می‌شود فلسطینی است و مشخصاً هم اهل غزه. دو ماه است که از غزه خارج و راهی ایران شده. از همراهی و حمایت ایران از ملّت و مقاومت فلسطین تشکر می‌کند. اظهار لطف می‌کند که کاش همسر و چهار فرزندش هم همراهش بودند تا با آقا دیدار داشته باشند و در ادامه هم فی‌المجلس می‌رود سراغ عملیات ایرانی وعده‌ی صادق: «رهبرم! ما در غزه و در حمله وعده‌ی صادق، برای اولین بار در سرزمین اشغالی ترس را در چشمان صهیونیست‌ها دیدیم. ما دیدیم که رژیم غاصب منتظر ضربه و حمله به او بود. ما مردم غزه احساس کردیم که در این نبرد تنها نیستیم بنابراین می‌خواهم به نام همه‌ی مردم غزه به شما بگویم از شما سپاسگزاریم.» جملات انتهایی جوان فلسطینی عمق ارادتش به ایران را نشان می‌دهد: «ان‌شاءالله روزی بیاید که نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران در اطراف مسجد الاقصی برگزار شود.»



خلأهای تبیینی زیادی داریم
راهبردی‌ترین توصیه فرهنگی به‌نظرم در غرفه‌ی سوره مهر بیان شد، وقتی که مدیر انتشارات اعلام کرد حسب توصیه‌ی سال گذشته آقا سمت ادبیات کودک و نوجوان رفته‌اند و امسال هم اگر توصیه‌ای دارند، سوره را بی‌نصیب نگذارند.

بازدیدهای آقا همیشه از سالن ناشران عمومی بوده. به‌همین دلیل ناشرانی مثل سوره مهر و امیرکبیر که نشر کودک و نوجوان‌شان در کنار نشر بزرگسال‌شان توی سالن ناشران عمومی حضور پیدا می‌کنند، عموماً برد کرده‌اند.

هرچند امسال تدبیر شده بود برای بعضی از ناشران مثل افق، ذکر، طلایی و جمال میز جدایی تعبیه شود برای نمایش آثارشان. هم بعضی ناشران کودک و نوجوان‌ حضور پیدا می‌کردند، هم اینکه تنوع ناشران، مسیر بازدید را که ترکیبی از ناشران خصوصی کوچک و بزرگ موفق و ناشران حاکمیتی و دولتی بودند را بیشتر می‌کرد.

توصیه‌ی سال گذشته آقا در بازدید امسال در قالب این عبارات بیان می‌شوند: «خلأهای تبیینی، زیاد داریم. حالا اینکه کدام‌هایش مربوط به حوزه‌ی هنری و کار شماست نمی‌دانم. بگردید و این خلأها را پیدا و آنها را پر کنید با نویسندگان خوب و با ذوق.» مدیر نشر بعد از تشریح فعالیت‌ها، تعدادی از مؤلفانش را جلو می‌آورد که آنها هم در این حظ جمعی سهیم باشند؛ از علیرضا قزوه و میلاد عرفان‌پور گرفته تا حمید حسام و گلعلی بابایی.

آقا، حسام را که می‌بینند مشعوف می‌شوند و اظهار لطفی که کمتر سابقه دارد: «چندی قبل داشتم اثری از شما می‌خواندم. هر جا و هر کتابی که اسم شما رویش باشد می‌خوانم.» مدیر سوره به قفسه‌ای اشاره می‌کند و می‌گوید که تمام این قفسه زحمت آقای حسام است.

حسام محجوبانه ایستاده و اظهار لطف‌ها را پاسخ می‌دهد. دم رفتن، آقا دوباره رو به حسام می‌کنند و از وضعیت کسالت آقای نویسنده می‌پرسند. کسالت آقای نویسنده باعث شده هر از چندی بی‌خیال هوای آلوده پایتخت شود و در آب و هوای سالم‌تر همدان روزگار بگذراند.

بعد از سوره مهر، نوبت به غرفه‌ی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی می‌رسد. مشابه بازدید سال گذشته، مکان استراحتی ۱۰ دقیقه‌ای. بعد هم نوبت غرفه‌ی مؤسسه اطلاعات، است. در غرفه‌ی مؤسسه اطلاعات ذکر خیری از کتاب دو جلدی «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» می‌شود که شرح حال خاطرات حسین فردوست است از دوره‌ی پهلوی اول و دوم. افسری که نزدیک‌ترین و معتمدترین فرد محمدرضا پهلوی بود و از چهره‌های کلیدی دستگاه اطلاعاتی و سیاسی پهلوی دوم بود. غرفه‌دار می‌گوید هنوز پرفروش است. آقا می‌گویند: «کتاب خوبی هم هست.»

بعد از مؤسسه اطلاعات، غرفه بوستان کتاب است و بعدش هم مصاحبه با صداوسیما. ساعت را یادداشت می‌کنم: ۵ دقیقه به ۱۱.

مجری گفت‌وگو مهدی مهدی‌قلی است که پیش از این، برنامه «نگاه یک» شبکه یک را روی آنتن داشت. قبل از مصاحبه چند دقیقه‌ای با هم صحبت می‌کنیم. آقا در مصاحبه‌شان، میل شخصی و علاقه به کتاب و ترویج آن را، دو دلیل و انگیزه از بازدید از نمایشگاه اعلام می‌کنند.

مشخصاً وزارت ارشاد و سازمان تبلیغات را هم در زمره‌ی دستگاه‌هایی توصیف کردند که باید به کسانی که در امر تولید کتاب دخیلند کمک دهند. در فقره فضای مجازی هم صریحاً اعلام کردند که باید کسانی که در این فضا فعالیت دارند به ترویج کتاب بپردازند.

در ادامه هم اشاراتی به وضعیت فروش و شمارگان داشتند. مصاحبه چندان طول نمی‌کشد. در زمان بازدید، غرفه‌داران مکرراً از آقا چفیه و انگشتر می‌گیرند. به نظر من اما گل اصلی را مهدی‌قلی می‌زند که عبای آقا را درخواست می‌کند. آقا به اطرافیان می‌سپارند که بعداً عبا را برایش بفرستند.

داستان و رمان و ادبیات
بلافاصله بعد از مصاحبه، راهی غرفه بعدی می‌شوند که نشر نگاه است. مشخص است از دیدن عناوین ادبی و رمان به وجد می‌آیند. اتفاقی که در غرفه نشر هرمس و کتاب پارسه و امیرکبیر هم مشهود بود، وقتی به تعدد عناوین رمان اشاره کردند و از میزان فروش و اقبال پرسیدند و اینکه برای خواندن اینها یک عمر زمان لازم است.


داستان، رمان و ادبیات، بخش جدانشدنی از شخصیت کتابخوانی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای است حتی در مورد فرزندان‌شان. پیش از این، در سفر استانی به یزد در سال ۱۳۸۶، عنوان کرده بودند که خودشان را از جهت رسیدگی به فرزندان، بخشی مدیون این مرد (مهدی آذریزدی) و کتاب این مرد (قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب) می‌دانند.

برای همین هم در غرفه‌ی انتشارات امیرکبیر وقتی مدیر انتشارات درخواست می‌کند یک نسخه از کتاب قصه‌های خوب را برای دخترش امضا کنند، آقا می‌پذیرند. آقا در مورد امیرکبیر می‌گویند، پیش از انقلاب خیلی عناوین چاپ می‌کرد و امیرکبیر فعلی باید دقت بیشتری کند. اشاره‌ می‌کنند که سالهای قبل از انقلاب، در انتشار بعضی از کتابها تقیدی به بعضی چیزها نداشته و پس از انقلاب باید این ملاحظات بیشتر باشد. در مورد تجدید چاپ‌ها هم از فرآیند احیای مجدد این عناوین تمجید می‌کنند.

در غرفه انتشارات نگاه، آقا به رمان‌های نان و شراب و فونتامارا اشاره می‌کنند که در جوانی خوانده‌اند. پیش از این در غرفه‌ی انتشارات امیرکبیر هم گفته بودند که پاپیون را که داستانش فرار از زندان است، در ایامی خوانده‌اند که در زمان مبارزات انقلاب در زندان طاغوت بودند.

کتاب نان و شراب هم از دیگر آثاری است که نظرشان را جلب می‌کند. ناشر با ترجمه‌ی فرد دیگری منتشر کرده. آقا می‌گویند این رمان را با ترجمه‌ی محمد قاضی خوانده‌اند و می‌پرسند این ترجمه با ترجمه‌ی مرحوم قاضی فرقی دارد یا نه؟ غرفه‌دار می‌گوید ترجمه‌ی قاضی مخاطب زمان قدیم را داشت ولی از وقتی ترجمه جدید را ارائه کردیم، استقبال خوبی شده است. کتاب نان و شراب در دست آقاست که آقای مختارپور به ایشان می‌گوید: اول انقلاب می‌خواستند نام این کتاب را تغییر دهند که شما اجازه ندادید!

کتاب دیگری که می‌بینند، «موبی‌دیک»، است؛ می‌گویند از آثاری است که در دنیا شهرت زیادی دارد ولی داخلش آنچنان نیست. بعد هم نگاهی به عناوین مجموعه آثار شعرا از فریدون مشیری تا پروین اعتصامی؛ و دوباره سرریز شدن کتاب و ادبیات در سینما؛ و یادآوری دوباره‌ی وزیر که در جشنواره فیلم فجر سال گذشته فیلمی با محوریت شخصیت پروین هم به نمایش در آمده است.

توی همین غرفه هم هست که به آثار ماریو بارگاس یوسا اشاره‌ای می‌کنند. نویسنده‌ای که رهبر انقلاب نسبت به او نگاه انتقادی دارند و در ادامه، سخنانی که نشان می‌دهد هم یوسا را خوب می‌شناسند و هم آثارش را: «این جنگ آخرالزمان هم کتاب جدیدش است. نویسنده‌ی خیلی قوی‌ای است.»

از علی‌محمد افغانی هم صحبت می‌شود و کتابی که تازه از او منتشر شده و تعجب می‌کنند که قبلاً ندیده بودند. یکی از غرفه‌داران می‌گوید که استقبال خوبی شده و هر روز شارژ می‌کنند. آقا می‌خندند و می‌گویند: «هر روز شارژ می‌کنیم یعنی چه؟!» وزیر ارشاد می‌آید توی بحث و ۲۵ اردیبهشت را یادآوری می‌کند که روز بزرگداشت فردوسی، شاعر فارسی‌زبان است و اشاره به اینکه فارسی را پاس بداریم.


کدام مولوی؟!
ساعت حوالی ۱۱:۲۵ است. در یکی از غرفه‌ها، کتابی پژوهشی با موضوع جلال‌الدین محمد بلخی، مشهور و معروف به «مولوی» سر بحث درباره‌ی این شاعر قرن هفتمی را باز می‌کند. آقا ریز می‌شوند روی عنوان کتاب و بعد هم خطاب به غرفه‌داران و جمع می‌گویند: «این مولوی که حالا دارند معرفی می‌کنند با مولویِ صاحب مثنوی خیلی فرق دارد!» تعریضی به شناخت معوجی که این روزها دارد از مولوی ارائه می‌شود.

لابلای رفت و برگشتی که در ادامه با آقای مختارپور، رئیس کتابخانه ملی دارند، اشاره‌ای به کتاب پرفروش از یک نویسنده ترک هم می‌شود که درباره‌ی مولوی نوشته شده و به تعبیر ایشان از ترویج‌کنندگان آن نسخه از مولوی است که با مولویِ صاحب مثنوی خیلی فرق دارد. وزیر هم صحبتی درباره‌ی فیلم سینمایی از مولوی می‌کند که این روزها روی پرده است که آقا اطلاع دارند.

عقربه‌های ساعت از ۱۱:۳۰ می‌گذرند. بیش از ۳ ساعت از شروع بازدید گذشته. تعدادی از غرفه‌ها باقی مانده‌اند اما اذان هم نزدیک است و بدلیل طولانی شدن زمان بازدید، دیگر فرصت نیست. آقا دیگر حرکت می‌کنند به سمت خروج از شبستان. توی مسیر اما به احترام و اظهار لطف غرفه‌داران و تعدادی از خبرنگاران کتاب که حالا به جمع اضافه شده‌اند هم جواب می‌دهند.

توی مسیر یک‌لحظه چشم‌شان به غرفه‌ی انتشارات شهرستان ادب می‌خورد و حضور علی‌محمد مؤدب و محمدمهدی سیار و دیگران. به سیار می‌گویند: «مختصری از این برنامه تلویزیونی‌تان را دیدم.» منظورشان برنامه‌ی «سرزمین شعر» است.

سیار نظرشان را جویا می‌شود و آقا می‌گویند: «باید جوانب کار را سنجید اما در مجموع خوب است ولی باید به حواشی توجه شود.» در ادامه با مزاح و مطایبه می‌گویند: «حالا اینکه خیلی بازاری بشوید هم مسئله‌ای است برای خودش.» سیار هم با جمع می‌خندد. حال و احوالی مختصر و بعد هم خروج از شبستان.


مهمان ویژه‌ی و هر ساله‌ی نمایشگاه می‌روند و نمایشگاه هم یک روز دیگر کاری خود را ادامه میدهد. بوی یاس‌های فضای سبز شمال شبستان بدجور توی محوطه پیچیده. یاس‌هایی که در جوار بزرگراه شهید سلیمانی، فضا را برای بازدیدکنندگان نمایشگاه کتاب معطر کرده‌اند.

نقل است آقا جایی گفته‌اند(۱) یکی از چیزهایی که همیشه حسرتش را می‌خورند و به خاطر اقتضائات رهبری نمی‌توانند سراغش بروند قدم زدن در راسته‌ی کتابفروشی‌هاست! شاید قدم زدن در راسته‌ی راهروهای نمایشگاه کتاب بتواند به نحوی جای آن حسرت را پر کند.

انتهای پیام

  • یکشنبه/ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ / ۱۶:۰۵
  • دسته‌بندی: اندیشه امام و رهبری
  • کد خبر: 1403023022238
  • خبرنگار :