همه خوبی‌ها زیر یک گنبد طلایی جمع شده

ای آشنای غریب، ای عصمت هشتم، ای غریب الغربا، ای شمس‌الشموس و ای مولای من! قرن‌هاست کوچه‌های نیشابور، همچنان بوی کلام عطرآگین تو را دارد ...

 هر روز که خورشید خراسان، سینه ریز زرینش را از شوق می‌درد و انبوه دانه‌های طلایی‌اش از فراز آسمان بر حَرَمت می‌پاشد، کبوتر دل، بهانه کنان به سوی حرم تو پر می‌کشد و به سوی دانه‌های مِهری می‌رود که برایش می‌پاشی...

اینجا تکه‌ای از بهشت است و نور خدا در همه جای آن جاری؛ ‌از زمانی که وارد حرم می‌شوی در حریم امن الهی قرار می‌گیری.

چشم بصیرتت را باز کن و نفس بکش‌ تا رایحه بندگی در رگ‌هایت جریان یابد آن هنگام عطر بهشت، تو را می‌برد به روز تولد پدرت، حضرت ‌آدم... اگر دل بدهی صدای بال فرشتگان را می‌شنوی.

اینجا فقیر و غنی، ‌با دل‌های شکسته، ‌چشمانی بارانی و دستانی خالی،‌ گاه با سکوتی سنگین و گاه با ناله‌های ملتمسانه به پا بوس ولی خدا آمده‌اند....

خوب که نگاه می‌کنی، می‌بینی پنجره قلب همه رو به روشنایی باز است ! اینجا نه از تیرگی ریا خبریست و نه از ریسمان پوسیده دروغ،‌ گوش که بسپاری زمزمه‌های شفابخش دعا به هر زبانی سلول‌های وجودت را در برمی گیرد.

در کودکی بارها و بارها نام "ضامن آهو" را در گوشَت زمزمه کرده‌اند و تو آموخته‌ای که امام مهربانی‌ها دست رد به سینه هیچکس نمی‌زند.

از چشم‌های دل نگران و از پاهای خسته در راه مانده‌ات که خسته شوی، از ناصبوری‌هایت و نارفیقانت که خسته شوی، از دنیای بی‌روحت که خسته شوی، از هجوم نامهربانی‌های دنیا و از آرزوهای کالت که خسته شوی، اصلاً از دنیا که "بریده" باشی، آن وقت دلت می‌خواهد بروی یک جایی مثل حرم، بنشینی یک جای دنج در کنج صحن؛ زل بزنی به تک تک آدم‌هایی که نمی دانی چه روزگاری دارند، زل بزنی به کبوترهایی که گاهی دلت می‌خواهد جای آن‌ها باشی، زل بزنی به آسمان آرامِ حرم و کلی عشق، مهربانی و امید از آسمانش هدیه بگیری ... نه! اصلاً بگذار یک جور دیگر بگویم...

بی اختیار یاد گناهانت می‌افتی و خجل از بار سنگین و سیاهی که به دوش می‌کشی با بغضی در گلو و دلی ترک برداشته به گنبد آسمانی‌اش خیره می‌شوی ....

همه خراسان را با سلطانش می شناسند؛ امامی غریب و رئوف که هیچ کس را دست خالی باز نمی‌گرداند؛ اینجا ایستگاه عشق هشتم است؛ ریل‌ها همه به حرم ختم می‌شود، تنها ایستگاه زمینی که به ‏سمت آسمان‎ ‎‏‌مسافر دارد.‏

اینجا لازم نیست فریاد بزنی، او ‌نگفته همه چیز را می‌داند! دلت برای غربت و تنهایی‌ات می‌سوزد، ناخودآگاه یاد غربت بی‌اندازه امام می‌افتی... نوری از امید بر دل بی‌قرارت می‌تابد و تو به کرمش،‌ میهمان نوازی اش و نگاه قدسی‌اش ایمان داری، همین کافیست ای زائر هشتمین شمس آفرینش....

وقتی به درجه خلوص رسیدی و اشک‌هایت جاری شد، ‌حضور آقا را احساس می‌کنی که تو را می‌بیند، ‌می‌شنود و اجابت می‌کند؛ متوسل که می‌شوی، عظمت ولایتش پشت تاریخ را خم می‌کند!...

و تو را به عرش پیوند می‌زند، ‌آن وقت است که شفاعت می‌شوی... اینجا همه خوبی‌ها زیر یک گنبد طلایی جمع شده و آقا حسابی مراقبت است، چرا که تو مهمان ویژه درگاهش هستی، ‌شک نکن...

آقای غریب ‌نوازان، امام رضا(ع)! تو مهربان‌ترین خورشید آشنای این دیار پر از غربتی که ما از سایه‌ات به خدا می‌رسیم و چقدر ما به تو محتاجیم؛ مثل بی‌تابی راه‌ها و جاده‌های تاریک به نور...

یا امام رضا! عشقی که در گنبد طلای تو گم شده، پیدا شدنی نیست...ای اختر تابناک لطف خدا بر تارک شرق! از چشمه‌ قدمگاه تو، امید و رحمت بر این دیار جاری و ساری است...

السلام علیک یا سیدنا و مولانا یا اباالحسن یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام

کوله بار مشکلاتمان را آورده ایم، اما تا می‌رسیم پای حرم، گویی هیچ نیاورده‌ایم و تنها آمده‌ایم!...

از میان تمام سالنامه‌های قمری و میلادی، تقویم دل من در این سرزمین تا ابد شمسی است، وقتی که "خورشید" نام کوچک توست، یا امام رضا! هیچ‌گاه شوق پروانه‌ بودن را از بال‌های شکسته‌ام نگیر...

رسیدم تا حرم/گویی کسی می‌گفت در گوشم/ بیا ‌ای خسته از دنیا/ که من باز است آغوشم/ سلیمانا بیا بردار/بار از شانه‌ موری/مرا باری‌ست از غم‌ها/که سنگین است بر دوشم/ کجا پیدا کنم دیگر/شراب از این طهوراتر؟/بهشت اینجاست/اینجایی که دارم چای می‌نوشم/ به‌جز دامان تو/دستانم از هر ثروتی خالیست /مکن ‌ای شاه/در تنهایی محشر فراموشم...

انتهای پیام

  • یکشنبه/ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ / ۱۲:۰۰
  • دسته‌بندی: همدان
  • کد خبر: 1403023021894
  • خبرنگار : 50038