به گزارش ایسنا، علی عسگری در یادداشتی در وطن امروز نوشت: این پدیده به نوعی مولود مدرنیته و تحولاتی است که طی دوره رنسانس و عصر صنعتی شدن در اروپا به وجود آمد. در ذات معرفت غربی همواره نوعی ادعای خودبرترانگاری نسبت به دیگر تمدنها وجود دارد. همانگونه که «آگوست کنت» در طرح تاریخی خود مطرح میکند، بشر ۳ دوره مختلف را در طول حیات اجتماعی خود پشت سر گذاشته است. نخستین دوره عهد اساطیر، دین یا همان برهه طفولیت است. در این برهه انسان به واسطه جهل خود به علت پدیدهها آنها را به پدیدهای خارجی به نام خدا نسبت میداده و اینگونه از وجود آن آرامش کسب میکرده است. با گذار از عهد دین به عهد فلسفه، بشر تلاشی را سامان میدهد برای کشف علل پدیدهها اما این بار شیوه تبیین او به نحو فلسفی و قیاسی است. او از کل به جزء رسیده و با فهم علتها به معلول میرسد.
از نظر کنت، هرچند این برهه نسبت به عهد دین پیشتاز است اما باز هم عهد مذکور نقطه طلایی انسان نیست. در نهایت نقطه طلایی حیات فکری انسان از نظر آگوست کنت تبدیل میشود به عهد رنسانس که در آن تجربه در تارک علوم قرار گرفته و روش تجربی به عنوان تنها مدل معرفت به رسمیت شناخته میشود. اینگونه مدرنیته به عنوان نقطه اوج حیات فکری بشر معرفی میشود. این موضوع یعنی خودبرترپنداری مدرنیته نه فقط در آثار فیلسوفان تاریخ همچون کنت، بلکه در آثار جامعهشناسانی همچون دورکیم و وبر نیز نمایان است. این جامعهشناسان به وضوح تمدنهای غیراروپایی را متعلق به دوره پیشافرهنگ و بدوی معرفی میکنند. فولدنی در کتاب «داستایفسکی در سیبری از هگل میخواند و میگرید» نکته جالبی را متذکر میشود. داستایفسکی به عنوان یک مبارز انقلابی علیه دولت تزار روسیه تحت تأثیر آگاهی مدرن به سیبری تبعید میشود. در آنجا پس از مطالعه آثار هگل نکته جالبی را متوجه میشود؛ هگل از جوامع غیرغربی حتی روسیه با تحقیر یاد کرده و از جریان آگاهی تاریخی به دور میداند.
این موضوع نه فقط در زبان اندیشمندان، بلکه به زبان سیاست نیز درآمده است. جایی که جوزپ بورل، مسؤول سیاست خارجی اتحادیه اروپایی میگوید: «اروپا مانند باغ میماند و باقی کشورهای دنیا مانند جنگل است و جنگلیهای وحشی به باغهای زیبا حمله میکنند». در اظهارنظر شگفتی رئیسجمهور بیمار آمریکا جو بایدن مدعی شده بود «بقیه کشورهای جهان وصله شلوار ما نیز نیستند». خلاصه! این نگاه تحقیرآمیز سیستمی به ضمیمه تواناییهای فنی ناشی از انقلاب صنعتی این رسالت را بر دوش دولتهای اروپایی قرار میدهد که باید دنیا را آباد یا همان استعمار کنیم. آبادسازی دنیا اما در نهایت منجر به برقراری رابطه چپاول و خلق تاریخی سیاه برای تمام ملل غیرغربی میشود. یکی از این ملتها نیز جهان اسلام است. در همان ابتدای ظهور پرقدرت غرب در جهان اسلام، ریشههایی از خودآگاهی ناشی از تعالیم دینی در میان برخی اندیشمندان همچون مرحوم سیدجمالالدین اسدآبادی شکل گرفت. حاصل این خودآگاهیها بیداری در برابر استعمار بود و بیداری نخستین منزل حرکت است. از همین رو ما شاهد شکلگیری جنبشهای مختلف در کشورهای گوناگون همچون مصر، ایران، سوریه، الجزایر و... هستیم. افراد متعددی از مالک بن نبی، حسن البنا، سیدجمالالدین اسدآبادی، میرزای شیرازی، اقبال لاهوری، امام موسی صدر، علامه سیدحسین بدرالدین و دهها شخصیت دیگر هر کس به شیوهای تلاش داشتند تحولی در نوع مناسبات کشورهای اسلامی در برابر استعمار ایجاد کنند.
خلاصه سخن آنکه دست آخر ثمره فزونی آگاهی و تلاش ۲ قرنه جنبشهای ضداستعماری منجر به رخداد بزرگ انقلاب اسلامی شد. انقلاب اسلامی از طرفی ثمره ۲ قرن تلاش مجدانه ملل اسلامی بوده و به نوعی برآیند همه آنها به حساب میآید و از طرف دیگر، به این جریان خودآگاهی تاریخی شدتی بخشید که توانست آن را هم به لحاظ کیفی و هم به لحاظ کمی دچار تحول کند. این جریان خودآگاهی طبیعتا منحصر در انقلاب اسلامی ایران نبوده و نباید آن را به نحو بخشی مورد مطالعه قرار داد. این بیداری در سطح جهان اسلام با سابقهای تاریخی شکل گرفته و جریان مقاومت از یمن تا فلسطین و دیگر کشورها را میتوان در بستر و چارچوب آن فهم کرد. ماهیت این خودآگاهی، ضدیت با استعمار، تبعیض و نگاه تحقیرآمیزی است که از ناحیه غرب طی مدت ۳ قرن بر دیگر نقاط جهان حاکم بود. حال سؤال، این است: آیا نمیتوان میان این خودآگاهی با تحولات دانشگاههای آمریکا نسبتی برقرار ساخت؟
برای درک بهتر این مساله لازم است به چند نکته توجه شود. غرب قدرت خود را طی چند دهه گذشته، مرهون جذب سرمایه انسانی و منابع طبیعی کشورهای جهان است. آمریکا که خود حاصل مهاجرت افراد از فرهنگهای مختلف است، در چند دهه گذشته بویژه پس از دوران ابرقدرتی، تلاشی را برای جذب نیروهای انسانی بااستعداد به دانشگاههای خود انجام داد. جریان مهاجرت به ضمیمه تکثر در وسایل ارتباط جمعی هرچند به اعتقاد خود غرب میرفت تا مقوله جهانی شدن تمدن غرب را رقم بزند اما این بار چاقو دسته خود را برید و ضد خود عمل کرد. حاصل این وضعیت آن است که جریان آگاهی جهان اسلام توانسته از ظرف تنگ هویتهای ناسیونالیستی عبور کند و گرد هشیاری را در سراسر جهان بپاشد، بهگونهای که دانشجویان آمریکایی در دانشگاههای برتر آن که قرار بود مروج فرهنگ و سیاست آمریکا باشند، شعار «فلسطین آزاد؛ از بحر تا نهر» را سر میدهند. در اینجا قصد نداریم ادعای گزافی را طرح کرده و نقش فطرتهای انسانی را که به دنبال آزادیخواهی و علیه نسلکشی هستند انکار کنیم اما کیفیت و کمیت این حوادث چنین به ما نشان میدهد که دلیل دیگری نیز باید در کنار فطرت پاک انسانی به میان آید تا یک انسان از تمام موهبتهای اجتماعی و اقتصادی خود عبور کند و در یک حرکت ضدسیستم و ساختارشکن دست به یک کنش اعتراضی بزند.
موضوعی که لازم است در فضای داخلی بیشتر محل توجه واقع شود، تأکید بر بسط این خودآگاهی و تقویت آن است. جنبش دانشجویی در ایران لازم است حمایت خود از جنبش دانشجویی آمریکا را با صدای بلندتری فریاد کند و از تلاقی این فریادهاست که در نهایت شاهد تقویت این خودآگاهی و ماندگاری آن خواهیم بود. بر هم افتادن آگاهیها در میان جریانهای اجتماعی از کشورهای مختلف اتفاق مبارکی است که جریان خودآگاهی جهانی علیه استعمار و استکبار را ضریب چند برابر میدهد.
اتفاقات مذکور را در حقیقت نباید به نحو گذرا و سطحی مورد مطالعه قرار داد. درگیر شدن گروههای پیشتاز اجتماعی همچون دانشجویان میتواند نوید رخدادهای متعددی در آینده را به ما بدهد، لذا فهم این اتفاقات در چارچوب رشد خودآگاهی جهانی که البته انقلاب اسلامی نه همه آن، بلکه عضو بسیار برجستهای از آن است، میتواند بینشی تاریخی را در اختیار ما قرار دهد و از فروافتادگی در چاله سطحینگری دور کند.
انتهای پیام