/دروازه تاریخ/

مرگ افسر ساواک بعد از ۹۰ ساعت کما در سال۱۳۵۱

افسر ۴۶ ساله ارتش شاهنشاهی که به پشتوانه چند نفر از مقامات وقت ساواک به خصوص تیمسار بختیار به استخدام این سازمان مخوف امنیتی درآمد با فرار تیمور بختیار از ایران از ساواک کنار گذاشته شد و دو سال بعد از مرگ بختیار در یک سانحه هوایی کشته شد.

به گزارش ایسنا، فردا (پنجم اردیبهشت) پنجاه و دومین سالروز سقوط هلیکوپتر حامل سرتیپ علی‌اکبر مولوی رئیس وقت ساواک تهران در سال ۱۳۵۱ است.

دستگیری دو نفر از رهبران ملی و مذهبی ایران در دو مقطع زمانی مهم و تاریخ‌ساز ایران، موجب شهرت علی‌اکبر مولوی شد. واقعه اول در اسفند ۱۳۳۲ هفت ماه بعد از کودتای انگلیسی – آمریکایی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و دستگیری دکتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه دولت دوم دکتر مصدق اتفاق افتاد و واقعه دوم که موجب شهرت بیشتر او شد، حمله ماموران ساواک و شهربانی قم تحت فرماندهی سرهنگ مولوی به مدرسه فیضیه در دوم فروردین ۱۳۴۲ و بازداشت حضرت آیت‌الله سید روح‌الله موسوی خمینی در نیمه‌های شب ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در محله قاضی‌یخچال قم و انتقال ایشان به زندان باشگاه افسران تهران توسط مولوی بود. این انتقال موجب حبس ۱۰ ماهه امام خمینی در زندان‌های قصر و قزل‌حصار و حصر خانگی ایشان در دو محله شمال شهر تهران شد.

علی‌اکبر؟

حاصل ازدواج عبدالحسین افسر ارتش شاهنشاهی و همسرش در شهریور ۱۳۰۵ در تهران متولد شد و نامش را علی‌اکبر گذاشتند.

علی‌اکبر قبل از رفتن به دانشکده افسری در سال ۱۳۲۰، دوره اول و دوم مدرسه را پشت سر گذاشت و دیپلم گرفت و با رفتنش به دانشکده افسری رشد تحصیلی و نظامیش آغاز شد.

او در سال ۱۳۲۲ ستوان دوم، در سال ۱۳۲۴ ستوان یکم، در سال ۱۳۲۸ سروان، در سال ۱۳۳۲ سرگرد، در سال ۱۳۳۵ سرهنگ ۲، در سال ۱۳۳۹ سرهنگ تمام و از اواسط دهه ۱۳۴۰ به درجه سرتیپی ارتقاء یافت و در طول این سال‌ها به خدمت در فرمانداری نظامی تهران و سایر بخش‌های ارتش درآمد.

مولوی به واسطه باجناق بودنِ برادرش با تیمسار تیمور بختیار، اولین فرمانده سازمان اطلاعات و امنیت کشور - ساواک - و سفارش وشمگیر سرهنگ ستاد و دکتر ناصر مالک، در تاریخ ۱۱ اسفند ۱۳۳۶ به ساواک رفت و تحت فرماندهی و آموزش‌های بختیار در ساواک قرار گرفت.

سرهنگ مولوی در دوره‌های آموزشی که برای کاندیداهای ریاست ساواک برگزار می‌شد، شرکت کرد و در تاریخ نهم شهریور ۱۳۳۹ با حکم تیمور بختیار به‌ ریاست اداره ساواک شهر تهران منصوب شد.

شهرت اول

هفت ماه بعد از پیروزی کودتاچیان علیه دکتر محمد مصدق، علی‌اکبر مولوی که آن زمان «سرگرد» اداره شهربانی تهران بود به اتفاق یکی از همکارانش ماموریت یافت دکتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه وقت ایران در دولت دکتر مصدق که بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مخفی شده بود را شناسایی و دستگیر کند.

روز شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۳۲ دکتر حسین فاطمی، وزیر امور خارجه دولت دکتر مصدق که از بعد از کودتای ۲۸ مرداد خودش را پنهان کرده بود، در خانه‌ای در تجریش دستگیر شد.

مجله خواندنی‌ها از جمله مجلات معروف آن دوره، گزارش کامل از چگونه شناسایی و دستگیری دکتر فاطمی چاپ کرد که ما بخش‌هایی از آن گزارش را بازخوانی می‌کنیم.

در گزارش مجله خواندنی‌ها آمد: «دو ماه قبل یکی از مامورین شهربانی در حالی که از خستگی نفس نفس می‌زد وارد اتاق سرلشکر علوی‌مقدم رئیس شهربانی کشور شد و اطلاع داد که محل اختفای سعید فاطمی خواهرزاده دکتر فاطمی را پیدا کرده است. آقای سرلشکر بلافاصله دستور داد در این باره کوچک‌ترین خبری منتشر نشود سپس چند نفر از ماموران مخفی و مورد اطمینانش را به دنبال سعید فاطمی فرستاد.

یک ساعت بعد مامورین طبق دستور رئیس شهربانی به وی تلفن کردند که سعید فاطمی را پیدا کرده‌اند. رئیس شهربانی ضمن شنیدن این خبر مجددا به ماموران تاکید کرد که هیچ‌کس نباید از این جریان اطلاع پیدا کند.

مقارن ساعت ۱۰:۳۰ شب ماموران طبق دستور رییس شهربانی، سعید فاطمی را با خودشان به شهربانی آورده و وی را به اتاق سرلشکر علوی‌مقدم ببرند. رئیس شهربانی حدود یک ساعت با سعید فاطمی محرمانه صحبت کرد و بعد از آن به مامورینی که سعید فاطمی را با خود به شهربانی آورده بودند، دستور داد که وی آزاد است و می‌تواند از شهربانی خارج شود. مقامات انتظامی شب را با خونسردی گذراندند و فقط با تحت نظر گرفتن ۵-۶ منزل، فاطمی را محاصره کردند ولی او از این جریان بی‌اطلاع بود.

سرگرد مولوی و سروان جلیل‌وند ۸ صبح روز شنبه ۲۲ اسفند دو نفری مامور شدند حسین فاطمی را دستگیر کرده و به فرمانداری جلب کنند. این دو افسر در حالی که می‌دانستند دکتر فاطمی در همان منزل مخفی است نگران بودند و تشویش داشتند. مولوی و جلیل‌وند با جیپ به تجریش رفتند و یک راست جلوی منزل محسنی توقف کردند. منزل محسنی در یکی از کوچه‌های فرعی تجریش قرار دارد و دکتر فاطمی که تا زمان دستگیری بیش از ۲۰۰ منزل عوض کرده بود، مدتی بود که در این منزل سکونت داشت.

سرگرد مولوی دق‌الباب کرد و یک کُلفَت رنگ پریده در حالی که دست و پایش می‌لرزید در را گشود. مامورین وارد شدند. در این منزل هیچ‌کس جز همان کلفت دیده نمی‌شد. اتاق‌ها بسته بود و خانم و آقای منزل هم تشریف نداشتند. افسران مطمئن شدند که فاطمی در یکی از اتاق‌های در بسته مخفی است ولی هر چه کلفت را تهدید کردند گفت «کسی نیست»

شروع به شکستن درهای اتاق‌ها کردند. داخل اتاقِ اول کسی نبود ولی همین که وارد اتاق دوم شدند یک شیخ ریش بلند در حالی که روی مبل نشسته بود دیده شد. چهره دکتر فاطمی به قدری تغییر کرده بود که او را به آسانی نمی‌شد شناخت. پشت چشم‌های فاطمی کمی برآمده و گوشت‌آلود است. همین قضیه باعث شد که شناخته شود.

سرگرد مولوی همین که فاطمی را شناخت به قدری خوشحال شد و از طرفی احساساتش تحریک شد که بی‌اختیار فریاد زد «جاوید شاه» متعاقب فریاد او شیخ ریش بلند هم فریاد زد: «جاوید شاه» دکتر فاطمی بعد شروع به گریه و التماس کرد و گفت: «من شاه‌دوستم ولم کنید» فاطمی را بعد از این جریانات با کمال خونسردی تا جلوی در باغ هدایت کردند و او را با همان پیژامه قهوه‌ای رنگی که به تن داشت با عصایش به داخل جیپ بردند.

یک نفر سرباز عقب جیپ نشست و روانه شدند. سرگرد مولوی خوشش می‌آمد با دکتر فاطمی شوخی کند. به دکتر فاطمی می‌گفت: «آقای دکتر خوب خیابان‌ها را ببینید این تماشای اول و آخر شماست.»

شهرت دوم

علی‌اکبر مولوی در جریان حمله ماموران شهربانی و ساواک قم به مدرسه فیضیه‌ در تاریخ دوم فروردین ۱۳۴۲ و بعد دستگیری حضرت امام خمینی و دوران زندانی ایشان در تهران‌ نقش فعالی داشت.

شروع ماجرا

با متوقف شدن اجرای شیوه‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در آذر ۱۳۴۱، محمدرضا پهلوی سرخورده و عصبانی عامل این اتفاق را که بعد از دو ماه نامه‌نگاری و افشاگری و مبارزه آیت‌الله سید روح‌الله خمینی و همراهی برخی مراجع و بزرگان حوزه‌های علمیه از جمله آیات عظام سید محمدرضا گلپایگانی، عبدالکریم حائری میبدی و سید محمدکاظم شریعتمداری رقم خورد، اسداله اعلم دانست.

پهلویِ پسر برای جبران این شکست که آن را «شکست در برابر روحانیت» می‌دانست در آیین گشایش کنگره ملی کشاورزان که در تاریخ ۲۱ دی ۱۳۴۱ در تهران برگزار شد، حضور یافت و طی نطقی مفصل خبر از اجرای سلسله اصلاحات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی تحت عنوان «انقلاب سفید» داد. به دنبال این رفتار شاه، حضرت امام در نشست‌های هفتگی با مراجع و علمای قم آنان را نسبت به عواقب تصمیمات شاه آگاه کردند.

امام خمینی در اعتراض به سیاست‌های رژیم پهلوی در پیامی که ۲۲ اسفند ۱۳۴۱ در قم صادر کردند با مخاطب قرار دادن علما و روحانیون کشور، نوروز ۱۳۴۲ را عزای عمومی اعلام کردند.

ایشان در این پیام تاکید کردند: «خدمت ذی شرافت حضرات علمای اعلام و حجج اسلام- دامت برکاتهم. أَعظَمَ‌اللَّهُ تَعَالَی أُجُورَکُم. چنانچه اطلاع دارید دستگاه حاکمه می‌خواهد با تمام کوشش به هَدمِ احکام ضروریه اسلام قیام و به دنبال آن مطالبی است که اسلام را به خطر می‌اندازد.

لذا اینجانب عید نوروز را به عنوان عزا و تسلیت به امام عصر- عجل‌اللَّه تعالی فرجه- جلوس می‌کنم و به مردم اعلام خطر می‌نمایم. مقتضی است حضرات آقایان نیز همین رویه را اتخاذ فرمایند تا ملت مسلمان از مصیبت‌های وارده بر اسلام و مسلمین اطلاع حاصل نمایند.»

محمدرضا پهلوی نیز یک روز بعد با حضور در بین فرماندهان هوانیروز مستقر در پایگاه چهارم شکاری ارتش در دزفول ملقب به «وحدتی» از با توهین به مراجع و روحانیون از آنان به زشتی یاد کرد و از هتک حرمت و سرکوب قریب‌الوقوع اعتراضات طلاب علوم دینی صحبت کرد.

امام یک هفته بعد در تاریخ ۲۹ اسفند ۱۳۴۱ در سخنانی که در جمع طلاب و مردم قم داشتند به تبیین ‌انگیزه‌های مخالفت با تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی پرداختند و از خواب‌های خطرناکی که رژیم در هتک حرمت احکام و شعائر دینی برای مردم دیده بود، سخن گفتند و با ‌دعوت مردم و طلاب به فداکاری و پایداری، تاکید کردند: «من در کمین آنها ایستاده‌ام.»

ایشان در پایان این سخنرانی بار دیگر نوروز سال ۱۳۴۲ را عزای عمومی اعلام کردند و خواستار برگزاری عزای سیاسی در نوروز شدند.

امام امت همچنین در نشست‌های هفتگی و دیدارهای‌شان از مراجع تقلید و بزرگان حوزه‌های علمیه خواستند تا با ایشان همراهی کنند.

به دنبال این درخواست ۴۶ نفر از بزرگان و علمای تهران و قم با صدور اعلامیه‌های جداگانه با این درخواست امام همراه شدند و نوروز سال ۱۳۴۲ را عزای عمومی اعلام کردند.

واقعه فیضیه

مصادف شدن اولین روز نوروز ۱۳۴۲ با ۲۵ شوال ۱۳۸۳، شب شهادت امام جعفر صادق (ع) و برگزاری مراسم‌های عزا در منزل برخی از بزرگان و علمای قم و منزل سایر شیعیان و دوست‌داران اهل بیت (ع) از یک سو و رنگ و بوی سیاسی گرفتن نوروز ۱۳۴۲ از دیگر سو، حال و هوای سال نوی ایرانیان را به کلی تغییر داد.

نوروز ۱۳۴۲ در شهر قم قدری متفاوت‌تر از سایر شهرهای ایران برگزار شد. دو مجلس عزا در دو محله معروف قم توسط دو عالم و مرجع عالیقدر شیعه برگزار شد. مجلس اول به میزبانی آیت‌الله سید روح‌الله موسوی خمینی در محله یخچال قاضی و مجلس دوم به میزبانی آیت‌الله سید محمدرضا گلپایگانی در مدرسه فیضیه برگزار شد.

مسئله قابل تامل این بود که در آخرین روزهای اسفند ۱۳۴۱ به ساواک خبر رسید علما و طلاب قم و تبریز خود را آماده برگزاری مراسم عزای امام جعفر صادق (ع) رییس مذهب شیعه می‌کنند. مدیران ارشد ساواک تصمیم گرفتند ماموران گارد را با لباس غیر سازمانی و مبدل به مدارس فیضیه و طالبیه بفرستند و مانع برگزاری آرام مجالس عزا شوند و همین کار را هم کردند.

در قم وقتی امام خمینی متوجه حضور ماموران ساواک در بین عزاداران منزلش شدند به واسطه یکی از طلاب حاضر در جلسه به ماموران هشدار که اگر بخواهند نظم مجلس عزا را بهم بریزند یا مانع برگزاری مجلس عزا شوند، به حرم حضرت معصومه (س) می‌روند.

ماموران ساواک به خوبی متوجه تهدید امام شدند. آنان می‌دانستد با خروج امام خمینی از منزل‌شان و حرکت در خیابان‌ها و کوچه‌های منتهی به حرم حضرت معصومه (س) موجی از جمعیت در پی ایشان خواهند رفت و این اتفاق موجب خارج شدن کنترل اوضاع از دست‌شان می‌شود به همین دلیل مجلس عزای منزل ایشان را بهم نریختند.

اما این ملاحظه در مراسم دوم که عصر روز دوم فروردین ۱۳۴۲ در مدرسه فیضیه برگزار شد، رعایت نشد. ماموران تحت فرماندهی سرهنگ علی‌اکبر مولوی رییس وقت اداره ساواک تهران علاوه بر ضرب و شتم و مجروح کردن تعداد زیادی از طلاب جوان این مدرسه با شلیک به بی‌هدف موجب شهادت سید یونس رودباری شدند.

سپهبد محسن مبصر رییس وقت شهربانی کل کشور در خاطره‌ای از آن روز نوشت: «پیشنهاد حضور ماموران ساواک در بین مردم و طلبه‌ها را نعمت‌الله نصیری رییس وقت ساواک طراحی کرد، اسدالله علم نخست‌وزیر پسندید و شاه آن را تأیید کرد و دستور اجرا داد.»

بر اساس رسمی که از توسط آیت‌الله عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم گذاشته شد، آیت‌الله سید محمدرضا گلپایگانی بعد از ظهر روز شهادت امام جعفر صادق (ع) مجلس عزایی در مدرسه فیضیه برگزار کردند. مجلس عزا در آرامش در حال برگزاری بود. واعظان در ظلم و ستمی‌که به امام باقر شده بود، سخن‌ها گفتند و جهت سخنان‌شان را به ظالم و ستم دستگاه حاکمه و خوابی که برای ایران با اجرای اصلاحات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در قالب انقلاب سفید دیده بود، معطوف کردند. ابتدا حجت‌الاسلام آل‌طه و بعد حاج انصاری قمی منبر رفتند و علیه نظام پهلوی سخن گفتند بعد از آن بود که مأموران شهربانی و گارد، مدرسه فیضیه را اشغال کردند و طلاب را مورد ضرب و شتم قرار دادند.

در میانه مراسم ماموران لباس شخصی ساواک و شهربانی قم در هماهنگی با هم شروع به ایجاد سر و صدا و بهم زدن سکوت و نظم مجلس و درگیر شدن با طلاب جوان حاضر در مراسم و ضرب و شتم آنان شدند.

در پی شدت عمل ماموران ساواک، نظامیان شهربانی قم با بی‌اهمیتی و بی‌حرمتی به مجلس عزا، حرمت فضای مذهبی مدرسه فیضیه را با به چوب و باتوم بستنِ طلاب جوان و پرت کردن آنها از حجره‌های بالایی مدرسه به داخل حیاط و تخریب اموال و آتش زدن کتاب‌های ادعیه و قرآن، شکستند.

تعداد زیادی از نیروهای انتظامی، امنیتی، کماندوهای ضد شورش و سربازان گارد شاهنشاهی با لباس مبدل در این مراسم حضور داشتند. عوامل رژیم که طبق دستورالعمل ساواک وظیفه برهم زدن مجالس وعظ به آنها محول شده بود، با ذکر صلوات‌های بی‌موقع مجلس عزا را به تشنج کشاندند.

در هرج و مرج ناشی از بهم ریختن مجلس عزا، ماموران ساواک و شهربانی با دشنه، قمه و زنجیر به روحانیون، وعاظ و طلاب مدرسه فیضیه حمله و تعداد زیادی از آنان را مجروح کردند. آنان همچنین با سلاح گرم، طلاب را به رگبار بستند که موجب شهادت یک نفر و مجروح شدن تعداد زیادی از آنان شد.

ماموران در این واقعه شیخ اسماعیل حبیبی و آقای گلستانی را از طبقه دوم فیضیه به پایین پرت کردند که چشمان و بدن حبیبی به شدت آسیب دید و دست و پای گلستانی شکست. علاوه بر اینها بسیاری دیگر مانند آقای قریشی مصدوم شدند. برخی طلاب مثل آقای قائمی با چوب و سنگ به مقابله با سربازان و ماموران مشغول شدند که ماموران آنان را بیشتر کتک زدند. وقتی این عده را به بیمارستان بردند، آنقدر زده بودند که بدن‌شان کبود شده بود.

درگیری ماموران شهربانی و ساواک تا ساعت ۷ بعدازظهر آن روز ادامه یافت. نظامیان لباس‌ها، کتاب‌ها و بسیاری از لوازم و اثاثیه طلاب را در وسط صحن مدرسه به آتش کشیدند.

بعد از حمله به فیضیه بسیاری از طلاب این مدرسه و دیگر مدارس دینی قم از ترس حملات بعدی، حوزه‌های علمیه را ترک کردند و این اتفاق موجب تعطیلی ۴۰ روز مدرسه فیضیه و سایر مدارس دینی قم شد همچنین فریضه اقامه نماز جماعت در مساجد تهران و بسیاری شهرهای کشور به مدت یک هفته تعطیل شد.

رفتار امام با مولوی

حضرت خمینی در سخنرانی مشهورشان در ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ ضمن صحبت از جنایت فیضیه وقتی می‌خواستند از مولوی نام ببرند، اینگونه از او یاد کردند: «آن مردک آمد در مدرسه فیضیه حالا اسمش را نمی‌برم. آن وقت که دستور دادم گوش‌هایش را ببرند، آن وقت اسمش را می‌برم.»

سرهنگ علی‌اکبر مولوی سحرگاه دو روز بعد به همراه سربازانش به منزل امام در محله قاضی‌یخچال هجوم برد و امام امت را در حالی که در نماز شب و تحجد شبانه بود، دستگیر و به زندان باشگاه افسران در تهران منتقل کرد.

حاج آقا مصطفی پسر بزرگ امام خمینی در خاطره‌ای از اولین ساعت حضور امام در زندان ساواک، تعریف کرد: «در همان ابتدای استقرار امام در زندان، سرهنگ مولوی وارد شد و با همان ژست قلدرمآبانه و بی‌ادبانه‌اش، با لحن مسخره‌آمیزی گفت: «آقا تازگی دستور نداده‌اید که گوش کسی را ببرند؟» امام بعد از چند لحظه سکوت با آرامش سرشان را بلند کردند و با لحنی مطمئن و محکم فرمایند: «هنوز دیر نشده»

تیمور بختیار

مرگ

بعد از خروج تیمسار تیمور بختیار از ساواک و زاویه‌دار شدنش با مقامات سیاسی و نظامی وقت پهلوی و فرار به عراق و ترورش توسط ماموران ساواک، سرتیپ علی‌اکبر مولوی به عنوان فرمانده پلیس راه ژاندارمری منصوب شد.

هر چند او طی سال‌های ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۰ به عنوان یازدهمین رییس فدراسیون کشتی ایران انجام وظیفه کرد اما به دلیل شهرت بدش در ساواک، رقابت‌های منفی سازمانی و گرفتار بودن در مفاسد اقتصادی و اخلاقی مورد غضب مخالفان و دشمنان تیمور بختیار قرار گرفت.

هلیکوپتر سرتیپ علی‌اکبر مولوی به دلایل نامعلوم در سوم اردیبهشت ۱۳۵۱ در منطقه جاجرود سقوط کرد و افسر ۴۶ ساله ساواک بعد از ۹۰ ساعت کما، مرد.

منابع:

مجله خواندنی‌ها اسفند ۱۳۳۱، سال ۱۴، شماره ۵۰

صحیفه امام جلد یک صص ۱۵۶، ۱۶۶، ۱۶۷، ۱۷۷ تا ۱۷۹، ۲۴۳-۲۴۸

حجت الاسلام رحیمیان، حدیث رویش، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ص ۶۸

هفت هزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامی، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، ج ۱، ص ۵۱۰

انتهای پیام

  • سه‌شنبه/ ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ / ۱۹:۰۰
  • دسته‌بندی: سیاست داخلی
  • کد خبر: 1403020403169
  • خبرنگار : 90089