نگاهی به زندگی و زمانه محمد تقی بهار

آخرین بهارِ«بهار»

 برخلاف نام و لقب بهاری‌اش، زندگی‌ آنچنان که باید برایش بهاری نگذشت. البته این ماهیت و خاصیت زندگی‌ است که مثل فصل‌های سال رنگ عوض می‌کند و هربار روزگاری متفاوت را پیش چشم انسان می‌گذارد.

به گزارش ایسنا، روزنامه قدس نوشت: با این همه «محمدتقی بهار» که نخستین فصل زندگی‌اش، پاییز۱۲۶۵ در مشهد آغاز شده بود در بهار۱۳۳۰، با بیماری سل، آخرین خزان عمرش را به چشم دید.  

شاعر نشو!

فکرش را بکنید... صد و بیست، سی سال پیش، حاج میرزا کاظم، متخلص به «صبوری» و ملک‌الشعرای آستان قدس رضوی و بعدها ملک‌الشعرای ناصرالدین شاه، بیشتر وقت‌ها که به خانه می‌آمد، می‌نشست به زدن حرف‌های علمی، ادبی و تاریخی با زن و فرزند. بعد از شام هم آثار ترجمه شده مانند سه تفنگدار، کنت مونت کریستو و... را بلند بلند می‌خواند و هرجا خسته می‌شد همسرش کار را دنبال می‌کرد. به قول خود محمدتقی بهار:«پدر با این کار بر مدارج معلومات مادر و فرزند می‌افزود و در واقع به عوالم اخلاقی فرزندان هم دخالت‌های مفید می‌کرد». البته این همه پدرانگی‌های میرزا کاظم نبود. به هر حال حرف از پدرهای صد و اندی سال پیش است. یعنی زمانی که حتی پدرهای فاضل و ادیب و یا ملک‌الشعراها، گاه که سردماغ نبودند و اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی، دل و دماغی برایشان نگذاشته بود، به قول «بهار»، دستِ بزن در می‌آوردند و بگویی نگویی خدمت بچه‌ها و شیطنت‌هایشان می‌رسیدند! یکی از آن روزهایی هم که پدرش کیفور نبود به محمدتقی گفت: «من نمی‌خواهم تو شاعر شده و جای مرا احراز کنی... وضع مملکت تغییر کرده و مواجب به کسی نخواهند داد و شعرا مرا مسخره خواهند کرد... برو عقب کاسبی که در آن روزگار محتاج به دوست نشوی!» البته نه توصیه پدر درباره جانشینی فرزندش کارگر افتاد و نه اینکه محمدتقی دنبال کاسبی رفت... تحصیل را از مکتب‌خانه‌های قدیم آغاز کرد و اگرچه مدتی پدر او را پی کسب و کار فرستاد، اما با آنچه از اصول ادبیات نزد پدرش آموخته بود، شاگردی ادیب نیشابوری را کرد و سفت و سخت درس خواند و هم شاعر شد و هم ملک‌الشعرا. دکتر شفیعی کدکنی درباره شعر و توانایی‌های شاعری «بهار» می‌گوید: «او واپسین تجلی یکی از ارجمندترین صورت‌های شعر فارسی است». ساده‌اش اینکه بهار در قصیده‌هایش توانست همان زبان فصیح شاعران پیش از خودش را به شکلی دل‌انگیز، زیبا و به‌روز به کار ببرد. یعنی زبان ادبی کهنه و قدیمی شعر را با به کار بردن کلمات رایج پارسی جانی دوباره بخشید. برای موضوعات شعری‌اش از فضاهای تنگ و فشرده و تکراری اشعار گذشته خارج شد و اندیشه‌های فلسفی، اجتماعی و سیاسی دوران خود را وارد اشعارش کرد؛ از این‌ها که بگذریم، بهار، پژوهشگری توانا بود. درباره کتاب «سبک‌شناسی»‌اش اهل فن معتقدند هنوز هیچ اثری نتوانسته با آن رقابت کند.

 پاکدامن و آزادی‌خواه

۲۲ سال بیشتر نداشت که با انتشار روزنامه نیمه مخفی «خراسان» روزنامه‌نگاری را آغاز کرد. پس از فتح تهران به دست مشروطه‌خواهان، روزنامه‌نگار علنی شد و مدتی بعد هم خودش روزنامه‌های «بهار» و «تازه بهار» را در مشهد منتشر کرد که هر دو در نهایت توقیف شدند. آثار چاپ شده «بهار» در روزنامه‌های کشور به راحتی قابل شمارش نیست، ضمن اینکه «زبان آزاد، ایران، مجله دانشگاه تهران» و ده‌ها روزنامه و مجله دیگر را به صورت پنهانی سرپرستی و منتشر می‌کرد.
اهل سیاست هم بود و البته زندگی سیاسی‌اش مانند روحیه شاعری‌اش بسیار پرفراز و نشیب است. کمتر کسی را می‌توان پیدا کرد که مانند او همزمان نویسنده، شاعر، روزنامه‌نگار، محقق و معلم باشد و با همه این‌ها در مبارزات سیاسی و آزادیخواهانه نقش مؤثر داشته باشد و چند بار بر کرسی نمایندگی مجلس هم نشسته باشد؛ البته به دلیل همان روحیه شاعری‌اش، در رفتار سیاسی او تندروی‌ها و کندروی‌هایی نیز دیده می‌شود. گاهی رو در روی رژیم حاکم آرام است و کوتاه می‌آید و گاهی یکدندگی و سرسختی نشان می‌دهد. در کابینه راست‌گراها به مقام وزارت می‌رسد و چند ماه بعد، از مسئولیت‌ها کنار می‌کشد و چپ‌گرایی می‌کند. در کنار این‌ها کتاب «تاریخ احزاب سیاسی» را هم می‌نویسد که همه محققان این عرصه خود را مدیون و نیازمند به آن می‌بینند. با وجود همه این فراز و فرودها و چپ و راست‌ها، بهار در نهایت همچنان آزادی‌خواه‌، وطن‌پرست، ملت‌خواه و پاکدامن باقی می‌ماند.   

مثل کوه

تقریباً بعد از آخرین تجربه سیاستمداری و دولتمردی‌اش، بیماری او را خانه‌نشین کرد. پسرش(مهرداد) درباره آخرین بهاری که «بهار» دید، نوشته بود: « ... آخر عمر را در آسودگی روحی به سر می‌برد، گرچه تمام شب چراغ کوچک اتاقش روی میز روشن بود، گرچه هر شب از درد سینه، از تنگی نفس و تب به خواب نمی‌رفت... می‌دانست که آفتاب عمرش بر لب بام است... از وضع مالی خانواده کم و بیش خبر داشت و از اینکه باید مقدار زیادی دارو برای او تهیه کرد متأسف بود... فکر می‌کرد دولت کمک خواهد کرد و این کمک بار کمرشکن خرج‌ها را کم خواهد کرد، اما کمک هنگامی به او رسید که بیش از یک ماه از زندگی‌اش نمانده بود. زندگی فردوسی به یادم می‌آید، به طرز عجیبی مردان بزرگ به یکدیگر شباهت دارند. او هم چون مدح صاحبان قدرت را نگفته بود محکوم به عذاب شد، پدر من نیز چون راه ملت را انتخاب کرده بود به این سرنوشت دچار آمد... وقتی برای او از انبوهی میتینگ‌های صلح سخن می‌گفتم افسوس می‌خورد که نبوده است. روزی گفته بود:‌ بهار امسال برای من مانند کوهی می‌ماند که پیمودن آن مشکل است... مشکل هم بود، او نتوانست بیش از یک سوم آن را بپیماید...».

انتهای پیام

  • شنبه/ ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ / ۱۴:۴۱
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 1403020100537
  • خبرنگار :