روایت اصغرزاده از شاگردی «حاتمی‌کیا» و وابستگی به «شهید آوینی»

«واقعیت این بود که چون من از اول دوران تحصیلم در دانشگاه به نحوی شاگردی ابراهیم حاتمی کیا را کرده بودم، طبیعی بود من هم نگاه مثبتی به آدمی که برای حاتمی‌کیا یک الگو بود داشته باشم. این امر اصلا ناخودآگاه در من شکل گرفت. یعنی انتخاب آگاهانه من نبود. من می‌دیدم حاتمی‌کیا در هر جایی که از آوینی حرف می‌زند حرف‌های او را سمبل اندیشه‌های ناب می‌داند و خب، این برای جوان بیست، بیست و یک ساله‌ای که تازه به دانشگاه آمده، یک ویژگی محسوب می‌شد یا اگر دلبستگی ایجاد نمی‌شد، لااقل به نحوی بین من و دنیای روحیات آقا مرتضی، وابستگی ایجاد می‌کرد.»

این جملات بخشی از خاطره‌گویی زنده‌یاد ابراهیم اصغرزاده است که با عنوان «چشم و نگاهی مهربان» درباره شهید آوینی در ماهنامه «یاران شاهد» که برای یادمان سید اهل قلم سال ۸۷ منتشر شده،آمده است.

ایسنا این یادداشت را همزمان با ۲۰ فروردین ماه سالروز شهادت شهید آوینی بازنشر می‌کند. 

«نگاهی به خاطرات زنده یاد، ابراهیم اصغرزاده از شهید آوینی

زنده یاد ابراهیم اصغرزاده یکی از جوانان خوش قریحه در عرصه سینمای ایران بود که در فرصت محدود زندگی حرفه‌ای خود، آثاری خوب به جا گذاشت. آنچه در پی می‌آید نگاهی دارد به چگونگی آشنایی‌اش با شهید آوینی که حاوی نکات جالبی است که نگاه متفاوت وی را با بسیاری از سینماگران دوران حیات خود نشان می‌دهد.

آشنایی با آوینی

سال ۶۸ دانشجوی سینما بودم که آقای حاتمی‌کیا برای بازی در فیلم "مهاجر" از من دعوت کرد. آن زمان حاتمی‌کیا تازه فیلم «دیده‌بان» را تمام کرده بود و در واقع اولین فیلم حرفه‌ای او بود. از سید مرتضی آوینی هم، فقط اسمی شنیده بودیم تا زمانی که برای فیلم «مهاجر» ما را دعوت کردند. زمان اکران فیلم «دیده‌بان» بود که آقا مرتضی برای مصاحبه با ایشان به دفتر آقای حاتمی کیا آمد و ایشان هم ما را معرفی کرد به آقا مرتضی که «این‌ها بازیگرهای فیلم من هستند، این نقش فلانی است، این نقش فلانی است...» و مرا هم معرفی کرد به عنوان بازیگر نقش محمود در فیلم «مهاجر» فیلم‌نامه را قبلا خوانده بود و همه شخصیت‌ها را می‌شناخت. یک مقدار دقت کرد در چهره و لبخندی زد و بعد به من اشاره کرد که «تو وقتی آمدی دانشگاه به سینما علاقه‌مند شدی یا به سینما علاقه داشتی که آمدی دانشگاه؟» گفتم: «کدام یکیش بهتر است؟» گفت «همون که تو انتخاب کرده‌ای بهتره.» گفتم «من به سینما علاقه داشتم. آمدم دانشگاه» گفت: «خوب از حالا به تو یک کاری می‌سپاریم» گفتم: «چی؟» گفت: پشت صحنه‌های معمول از این فیلم «مهاجر برای ما بنویس.کاری هم به پشت صحنه‌های معمول سینمایی نداشته باش. به عنوان یک بچه‌ای که تو جنگ هم بوده یک پشت صحنه بنویس» گفتم: «من اصلا تا حالا پشت صحنه ننوشته‌ام. اولین کار حرفه‌ای من توی عالم سینما است و دست به قلمی راجع به این چیزها ندارم، خبرنگاری و کار سینمایی نکرده‌ام.» گفت: «درست می‌شه. تو بنویس.» گفتم: «باشه»

اواسط فیلمبرداری بود که از همین مجله سوره پیغام آوردند که آقای آوینی با تو کار دارد. رفتم. گفت: «چی شد آن پشت صحنه؟» من تصور نمی‌کردم که آن پیشنهادی که داده آن قدر جدی است و بعد از این مدت یادش است، که ما را بخواهد و بگوید که خوب، چه کار کرده‌ای. گفتم: « باشه می‌نویسم، کارهایی کرده‌ام.» در حالی که ننوشته بودم. فقط می‌دانم شبانه تا ساعت ۲ و ۳ نصف شب رفتم و هرچه خاطرات گذشته بود را جمع‌آوری کردم. در یک مقطع زمانی آن را پرداخت کردم و در هفت، هشت صفحه به او دادم.

باور هم نمی‌کردم که اصلا پشت صحنه خوبی شده باشد. ولی نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که بدون ویراستاری خاصی آن را چاپ کردند و در مجله سوره همان زمان چاپ شد. این اولین آشنایی تقریبا جدی برای من و آقا مرتضی بود که رو در رو در اطاق خودش صحبت کردم و مطلبی برایش نوشتم. البته برای مجله سوره آخرین مطلبی بود که نوشتم، چون اصلا اهل نوشتن نبودم.

دعوتی از همه

تهیه کننده فیلم «مهاجر»، حوزه هنری بود و یادم هست که یکی از مسئولیت‌های ایشان هم مسئولیت واحد تلویزیونی حوزه هنری بود، استودیوی صدای حوزه، کنار واحد تولید بود و شاید هر روز همکاران همدیگر را می‌دیدند و سلام علیکی هم داشتند. عمدتا گفت‌وگوها در حد احوالپرسی بود از فیلم چه خبر؛ چه کار می‌کنید، بیاید واحد تولید فیلم حوره فیلم بسازید؛ و همین دعوت‌های معمولی که همه از همدیگر دارند. آقای آوینی هم مستثنی نبود؛ ولی من در واقع در همان جا احساس می‌کردم که آقا مرتضی یک کمی – که چه عرض کنم، خیلی، با دیگران فرق می‌کند. چون در عرصه کار تولیدات یا در هر عرصه‌ای که جنبه تجاری وجود داشته باشد رقابتی وجود دارد که سالم‌ترین آدم‌ها سعی می‌کنند کارها را خودشان بگیرند و دیگران کمتر بهره ببرند. حالا کار نداریم که بعضی‌ها هم علاقه‌مندند کاری کنند که اصلا کاری سراغ دیگران نیاید. ولی یادم هست آقا مرتضی برای کار کردن از همه دعوت می‌کرد و به این فکر نمی‌کرد که این شخص چقدر کاربلد است یا اصولا دست مزدش چه قدر است یا گذشته‌اش چه بوده و آینده‌اش چیست. به نظرم همه را با یک چشم مهربان و با یک نگاه ارمانی توام با حسن نیت نگاه می‌کرد و از همه دعوت به کار و همکاری می‌کرد. این برای من همان زمان هم نکته جالبی بود که من تناقص‌هایی بین او و دیگران می‌دیدم. این‌که دیگران سعی می‌کردند همه چیز و همه کار را در چارچوب اداری و کاملا بوروکراسی انجام بدهند؛ ولی آقا مرتضی نه ! سعی می‌کرد این فضا را همان فضای بسیجی یا شاید جبهه‌ای یا هیئتی نگه دارد و همه را دعوت به این فضای کاری بکند. این تصویری بود که آن زمان برای من شکل گرفت.

شهید آوینی

می‌توان از سینما یاد گرفت

واقعیت این بود که چون من از اول دوران تحصیلم در دانشگاه به نحوی شاگردی ابراهیم حاتمی کیا را کرده بودم، طبیعی بود من هم نگاه مثبتی به آدمی که برای حاتمی‌کیا یک الگو بود داشته باشم. این امر اصلا ناخودآگاه در من شکل گرفت. یعنی انتخاب آگاهانه من نبود. من می‌دیدم حاتمی‌کیا در هر جایی که از آوینی حرف می‌زند حرف‌های او را سمبل اندیشه‌های ناب می‌داند و خب، این برای جوان بیست، بیست و یک ساله‌ای که تازه به دانشگاه آمده، یک ویژگی محسوب می‌شد یا اگر دلبستگی ایجاد نمی‌شد، لااقل به نحوی بین من و دنیای روحیات آقا مرتضی، وابستگی ایجاد می‌کرد. این همین طور کم و بیش وجود داشت تا سمینار سینمای پس از انقلاب، که دانشکده ما آن را برگزار کرد.

آن موقع سال دوم یا سوم دانشگاه بودم آنجا یک دفعه همه چیز شکست، یعنی آقا مرتضی حرف‌هایی زد که تا آن زمان ما نشنیده بودیم. آن زمان، دوران فیلم «نار و نی» و «نقش عشق» و «هامون» و این فضاها بود و قهوه و چای و سیگار و شطرنج و این جور چیزها. ما می‌دیدیم فردی دارد اینها را نقض می‌کند که به تمام مفاهیم روشنفکری به تمام مفاهیم مدرنیسم به تمام مفاهیم سینمای کلاسیک آگاه است و آگاهانه دارد همه اینها را نقض می‌کند، آن مقطع، مقطعی بود که یادم هست دوران فیلم‌های پاراجانوف بود. دوران فیلم‌های تارکوفسکی بود. فیلم‌های روشنفکری داشت به حد اعلا می‌رسید که آقا مرتضی یک مرتبه با یک شمشیر از نیام بر کشیده به مقابله با این سینمای روشنفکری رفت.

آن زمان در مقابل این فیلم‌ها «عروس» را مطرح کرد که خیلی هم سروصدا کرد. عده‌ای مفصل به او به خاطر این ماجرا بی‌احترامی کردند؛ ولی آنجا من احساس کردم که سید مرتضی آوینی در عرصه سینما فهیم است. ما در عرصه سینما آدم‌های تجربه‌ای داریم که به ابزار سینما مسلط‌اند. نسبت به مفاهیم سینما آدم‌های زیبایی شناس داریم. این که بیایند سینما را از منظر اسلام تحلیل بکنند نداشتیم. من این نظر را دارم که آقا مرتضی شاید تنها کسی بود که به صورت جدی وارد عرصه سینما شد – حال چه در وجه مستند و چه در وجه داستانی – و از خودش نظری در رابطه با سینما و مردم به جا گذاشت، دریچه‌ای را باز کرد که برای ما که دوران دانشجویی و تجربه‌های خودمان را می‌گذراندیم افق جدیدی باز کرد: این‌که می‌توان سینما را از این منظر نگاه کرد و به قول آقای آوینی فیلم «عروس» می‌تواند فیلمی باشد که در منظر بیننده جای مناسبی داشته باشد؛ در عین حالی که نقدهای بسیار زیادی هم روی آن شد. البته غیر از «عروس»، فیلم «مهاجر» هم خیلی مورد تاکید ایشان بود. روی فیلم «نیاز» هم خیلی تاکید داشت. فیلم پوراحمد قصه‌های مجید هم. ولی واقعیت این است که بزرگترین چیزی که به نظر من برای من به ارمغان گذاشت، این بود که واقعا افق جدیدی را برایم باز کرد؛ این‌که می‌توان از این سینما خیلی چیزها یاد گرفت.»

پی نوشت:

شهید سیدمرتضی آوینی، مستندساز، عکاس، روزنامه‌نگار، نویسنده که در ۲۱ شهریور سال ۱۳۲۶ در شهر ری متولد شده بود، در ۲۰ فروردین ۱۳۷۲ در ۴۵ سالگی در منطقه فکه خوزستان در اثر اصابت ترکش مین به شهادت رسید.  

او فعالیت‌های مطبوعاتی خود را در اواخر سال ۱۳۶۲، همزمان با مشارکت در جبهه‌ها و تهیه‌ی فیلم‌های مستند درباره‌ی جنگ شروع کرده و بعدها با تاسیس موسسه فرهنگی روایت فتح، به کار فیلم‌سازی مستند و سینمایی درباره‌ی دفاع مقدس و تهیه‌ی مجموعه‌ی روایت فتح مشغول شد. شهید آوینی و آثار فرهنگی و هنری‌اش مورد توجه بسیاری از فیلمسازانی قرار گرفت که بعدها هر کدام فیلمسازانی مطرح در سینمای ایران شدند.  

همچنین سیدابراهیم اصغرزاده در تاریخ ۲۳ بهمن ۱۳۸۰ در حادثه سقوط هواپیمای توپولف ۱۵۴ ایران ایرتور در کوههای خرم آباد از دنیا رفت، اصغرزاده در این سفر در حال تکمیل آخرین ساخته مستندش به نام «کاغذهای بی جواب» بود.

انتهای پیام

  • دوشنبه/ ۲۰ فروردین ۱۴۰۳ / ۱۱:۱۱
  • دسته‌بندی: سینما و تئاتر
  • کد خبر: 1403012010153
  • خبرنگار : 71091