فرمانده‌ای در خط مقدم

هرگز اهل دیده شدن نبود؛ کم‌حرف اما پُرتلاش و اهل کار بود و همواره ایده و نظرات تکنیکی و تاکتیکی مختلفی ارائه می‌کرد. سردار زاهدی یکی از فرماندهان مؤثر و مهم است که او را بسیار کم می‌شناسند درحالی‌که همانند بسیاری از همرزمان شهیدش ازجمله شهید خرازی و شهید سلیمانی همواره در اوج و در قله بود؛ از این‌رو مورد هدف اسرائیل قرار گرفت.

به گزارش ایسنا، متن پیش رو روایت‌هایی از زندگی و رشادت‌های شهیدمحمدرضا زاهدی است که در روزنامه شهروند منتشر شده است: 

عصر ۱۳ فروردین، رژیم اشغالگر صهیونیستی که از مقاومت سرسختانه و دلیرانه جنبش مقاومت اسلامی حماس و ایستادگی مردم مظلوم غزه به ستوه آمده بود، در راستای استراتژی نظامی حذف فرماندهان شاخص مقاومت، این بار دست به یکی دیگر از اقدامات تروریستی و خلاف عرف و قوانین بین‌المللی زد و با هدف قراردادن ساختمان کنسولگری ایران در سوریه، برگی دیگر از جنایاتش را ورق زد.

بر اثر این حمله جنایتکارانه، سرداران رشید مدافع حرم سرتیپ پاسدار محمدرضا زاهدی و سرتیپ پاسدار محمدهادی حاجی رحیمی، از فرماندهان، پیشکسوتان و جانبازان سرافراز دفاع‌مقدس و مستشاران و افسران نظامی ارشد ایران در سوریه به شهادت رسیدند. آنچه در ادامه می‌خوانید روایت‌هایی است درباره شهید محمدرضا زاهدی که از کتاب «موقعیت‌الله وکیل» نوشته رمضان‌الله وکیل، جانشین تدارکات تیپ ٤٤قمر بنی‌هاشم(ع) و گزارش‌های ایرنا و تسنیم انتخاب کرده‌ایم، اما پیش از ارائه این روایت‌ها باید مختصری به زندگی این شهید بزرگوار نیز اشاره کنیم.

او متولد ۱۱ آبان ۱۳۳۹ در اصفهان بود که در سال ۱۳۵۹ به سپاه پاسداران پیوست و در طول جنگ تحمیلی از فرماندهان میانی سپاه بود و فرماندهی تیپ ۴۴ قمر بنی‌هاشم را از ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۵ برعهده داشت. شهید زاهدی در فاصله سال‌های ۱۳۶۵ تا ۱۳۷۰ فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین(ع) بود. زاهدی در فاصله سال‌های ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۷ فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران بود. او از ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۵ با حفظ سمت، فرمانده قرارگاه ثارالله نیز شد و از سال ۱۳۹۵ تا ۱۳۹۸ معاونت عملیات سپاه پاسداران را هم برعهده داشت. سردار زاهدی از سال ۱۳۸۷ تا ۱۳۹۵ در نیروی قدس فعالیت می‌کرد و فرمانده سپاه سوریه و لبنان بود. شهید محمدرضا زاهدی عصر ١٣فروردین، به‌دست نیروهای رژیم اشغالگر قدس، به شهادت رسید.

 ٤ تا ٥ساعت بیشتر خواب نداشت
روایت محمدمهدی زاهدی، فرزند شهید زاهدی

 

ایشان به حُسن خُلق معروف بودند و شاید نشود به راحتی در یک صفت ایشان را توصیف کرد. پدر سعی می‌کردند کارها را مخلصانه و برای رضای خدا انجام بدهند و دیده نشوند و از مطرح شدن دوری می‌کردند و البته در پشت صحنه هم شبانه‌روز در تلاش بودند و شاید در شبانه روز ٤ تا ٥ساعت بیشتر خواب نداشتند و دائما در حال فعالیت بودند. ایشان در نهایت به آرزوی خود رسید و از خداوند جایزه گرفت. ان‌شاءالله که ما هم لیاقت خانواده شهدا بودن را داشته باشیم و امیدوارم میهمان امام حسین(ع) و در کنار دوستان خود شهید خرازی و شهید کاظمی باشند.
 
از همراهی با حاج قاسم تا شهادت  
روایت معاون سابق بازرسی کل سپاه پاسداران

سردار رضا محمدسلیمانی، معاون سابق بازرسی کل سپاه پاسداران، درباره ایشان گفته است: «سردار زاهدی، فرمانده‌ای بی‌ریا، مخلص، متواضع و دوست‌داشتنی بود. او هرگز اهل دیده شدن نبود؛ کم‌حرف اما پُرتلاش و اهل کار بود و همواره ایده و نظرات تکنیکی و تاکتیکی مختلفی ارائه می‌کرد. سردار زاهدی یکی از فرماندهان مؤثر و مهم است که او را بسیار کم می‌شناسند درحالی‌که همانند بسیاری از همرزمان شهیدش ازجمله شهید خرازی و شهید سلیمانی همواره در اوج و در قله بود؛ از این‌رو مورد هدف اسرائیل قرار گرفت.

در کنار شهید عماد مغنیه
روایت سردار رضا محمدسلیمانی

 او از رفقای صمیمی شهید عماد مغنیه، فرمانده نظامی لبنان، نیز بود. سردار زاهدی با وجود جراحت بسیار همواره با عشق در میدان حاضر بود تا اینکه سرانجام مقارن با ایام شهادت مولای متقیان، امام علی(ع)، به آرزوی دیرینه خود رسید و شهید شد. سردار زاهدی همانند همرزمان خود به‌دست شقی‌ترین افراد یعنی رژیم صهیونیستی به شهادت رسید. همه عمر سردار زاهدی در فداکاری، مجاهدت، مجروحیت و گمنامی سپری شد و خداوند پاداش واقعی و آنچه استحقاق آن را داشت به او عطا کرد.»
 
در کارزار خون و آتش
روایت رمضان‌الله وکیل، همرزم سردار

هدف ما در این عملیات، رسیدن به دجله بود. برای این کار نیروها می‌بایست مسافتی را در آب حرکت می‌کردند تا به خط ابتدایی پدافندی عراقی‌ها برسند. پس ‌از آن قرار بود از این خط جدید پدافندی هم عبور کنند و خود را تا رودخانه دجله برسانند. در این عملیات تیپ ما (٤٤قمر بنی‌هاشم) می‌بایست کمی به سمت شمال و بالاتر از روطه می‌رفت. ما با وسایلی مثل قایق، همه تدارکات موردنظر را جابه‌جا کردیم. تفاوت این قایق‌ها با قایق‌های قبلی این بود که اینها تندروتر و بزرگ‌تر بودند و قابلیت مانور و ظرفیت بیشتری داشتند. ساعت یازده شب ٢٠اسفند ١٣٦٣، فرمان عملیات بدر صادر شد. ساعتی قبل از آن، نیروهای خط‌شکن به‌وسیله قایق تا نزدیکی کمین‌های دشمن اعزام ‌شده و آماده دستور بودند.
همزمان با فرمان آغاز عملیات، واحدهای توپخانه و ادوات به گلوله‌باران خطوط نیروهای عراق پرداختند. نیروهای تدارکات هم در موقعیت، مشغول دعا کردن و آماده دستور برای اعزام به منطقه آزادشده بودند که بعد از اقامه نماز صبح، این امر میسر شد. حمید رفیعی از مصطفی روحی خواست که در موقعیت جزیره مجنون بماند تا خودش برای شناسایی وارد منطقه آزادشده شود. آقایان نصیریان و امینی و چند نفر دیگر از نیروهای واحدهایشان نیز همراه حمید بودند و به‌اتفاق، عازم منطقه درگیری شدند. در ابتدای ورود، این عزیزان به‌سرعت یک دستگاه خودروی وانت عراقی‌ها را که در منطقه به‌جامانده بود، آماده و هر آنچه مهمات داخل سنگرهای ابتدایی خشکی بود، جمع‌آوری کردند و قصد داشتند با همان وانت به خط منتقل کنند.
خود حمید هم در عقب وانت، روی صندوق‌های مهمات نشسته بود. بچه‌ها در مسیرشان به یک روستا به نام جویبر می‌رسند که خانه‌های کوچک آن با بلوک و سیمان ساخته‌شده بود. همانجا حمید احساس می‌کند که در این نقطه، خط عراقی‌ها، هلالی شکل است، چون از چپ و راست و روبه‌رو به‌طرف ماشین تیراندازی می‌شد.
بچه‌ها هرکدام سعی می‌کنند جان‌پناهی برای خود دست‌وپا کنند... ماشین هم چندمتری در جاده خاکی به‌پیش می‌رود و با برخورد با خاکریز کوچکی متوقف می‌شود.

   فرمانده‌ای سوار بر موتور در خط مقدم
روایت جانشین تدارکات تیپ ٤٤قمر بنی‌هاشم(ع)

 از بین دوستان فقط دو نفر مسلح بودند. بچه‌ها آنجا احساس می‌کنند که در محاصره قرار گرفته‌اند. خانه‌های روستا هم هنوز پاکسازی نشده بود و تک‌تیراندازان عراقی از داخل برخی از این منازل، بچه‌ها را به رگبار می‌بستند. چنددقیقه‌ای طول می‌کشد تا زیر آن آتش پرحجم می‌توانند در پشت دپوی بلوک‌ها همه دور هم جمع شوند و با همفکری راه نجاتی بیابند.
 ابتدا قرار می‌گذارند تا از پشت بلوک‌ها به پشت دپوی کوچک شن‌های (موجود در آنجا) بروند و در مرحله بعدی وارد کوچه شوند. دو نفر مسلح ما روی افرادی که به طرف‌شان تیراندازی می‌کردند، آتش می‌کنند و در این فاصله همه جابه‌جا می‌شوند. ظاهرا آخرین نفر آقای عباسعلی امینی بوده است که وقتی از پشت دپوی دشمن بلند می‌شود تا وارد کوچه شود، از ناحیه دست هدف اصابت گلوله قرار می‌گیرد.
 حمید رفیعی از وسط کوچه سینه‌خیز، با مشقت خودش را به او می‌رساند و دست سالم امینی را دور گردن خود می‌اندازد و با یک دست فانسقه او را گرفته، با دست دیگر کم‌کم خودش و امینی را به جلو و در نهایت داخل کوچه که پنجاه متری فاصله داشت، می‌کشاند. در نقطه‌ای که آتش کمتر شده بود، متوجه موتورسواری می‌شوند که روی جاده به سمت خط مقدم در حرکت است. اتفاقا موتورسوار آنها را می‌بیند و خودش را به آنها می‌رساند. بچه‌ها متوجه می‌شوند که او، فرمانده تیپ ۴۴ قمر بنی‌هاشم(ع)، آقای زاهدی است. ایشان وقتی وضعیت آقای امینی را می‌بیند، از موتور پیاده می‌شود و از حمید می‌خواهد که با آن، آقای امینی را به عقب منتقل کند. حمید هم با سرعت هرچه تمام‌تر به‌طرف محلی که قایق‌ها باراندازی می‌کنند، حرکت می‌کند و به‌محض رسیدن به محل توقف قایق‌ها، امینی را در کنار تعداد دیگری از مجروحان راهی عقب می‌کند.

انتهای پیام

  • چهارشنبه/ ۱۵ فروردین ۱۴۰۳ / ۰۹:۳۴
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 1403011506561
  • خبرنگار :