به گزارش ایسنا، محمد حسینی باغسنگانی پژوهشگر در سلسله نوشتارهایی که به چهرههای ادبی پرداخته، یادداشتی را با عنوان «که از من برد سوی فرخ پیام؟» درباره محمود فرخ خراسانی در اختیار ایسنا قرار داده است.
در متن این یادداشت میخوانیم: چون تاریخ این آبوخاک را ورق بزنیم، یک موضوع همواره جای پرسش و بحث و جستوجو دارد؛ «محفلها و نقش و تأثیرشان در ساختار فکری و فرهنگی ایرانیان». این محفلها ساختار شگفتی دارند که میباید در فرصتی مناسب به جزئیات آن پرداخت. خلاصه این که یکی از مختصات این محافل، جنبه مردمی و خودجوشی آنها است. این محافل بر اساس شهرت نیک و خصال بارز افراد شکل میگرفته و بر تمام جامعه مستولی میشده و تأثیرات شگرفی بر جای میگذارده است.
کیست که تأثیرات محافل بزرگ ادبی و هنری تاریخ چند قرن گذشته را به یاد نداشته باشد؟ انجمنهای خودجوشی چون انجمن ادبی ایران و انجمن ادبی حکیم نظامی و انجمن اخوت و محافل خانگی مرحوم ظهیرالدوله و وحید دستگردی و مرحوم افسر و امیری فیروزکوهی و دهها محفل مهم دیگر در تهران تا انجمنها و محافلی که در دیگر شهرهای ایران آهستهآهسته در یک محله و شهر شکل گرفته و گاه آنچنان بالوپر یافته است که بر تمام ساختارهای فکری یک کشور تأثیر گذارده و همگان را از خود متأثر کرده است. یکی از این محافل محفل سیداحمدمیرزا آقا دانای مظاهری در شهر توس خراسان است. میرزا آقا شاعری که یکتنه، در یک قرن گذشته یکی از محفلداران بزرگ تاریخ فرهنگ و ادبیات ایران به شمار میآید.
درباره نحوه شکلگیری این محافل حرف بسیار است. اما به همین نکته اکتفا کنیم که مردم بیجهت دل در گرو کسی نمینهند و با قدرت و ثروت کسی به شهرت واقعی نمیرسد و محبوب قلبها نمیشود. محفل میرزا آقا در مشهد نیز یکی از همین محافل است. مردان بزرگی چون میرزا آقا، اگر توانستهاند در تاریخ ادب و فرهنگ این مرزوبوم تأثیرگذار بوده باشند بدون شک اول در خاندان خود مؤثر امور بودهاند و بعد بر مردم کوچه و بازار. با همین اصل است که فرزند میرزا آقا، «عالیجناب سیدمحمود فرخ خراسانی» هم پای در همان راهرفته پدر میگذارد و بر همان سیاق نام و راه پدرش را زنده نگه میدارد و بهمراتب دایره نفوذ و تأثیر محفل پدرش را در کلیت بدنه فرهنگی کشور افزایش میدهد، تا آنجا که نمیتوان از بزرگان شاعر و محقق و اندیشمندی در یکصد سال اخیر نام برد که بهقولمعروف صنمی با محفل میرزا آقا و بعدها با محفل پسرش محمود فرخ نداشته باشد.
انسان نیک، سنت نیک برجای میگذارد و این ادامه نیکیهاست. آنچه تاکنون در این محافل بزرگ و تأثیرگذار رخ داده صرفاً ریشه در همین نظریه داشته است. محمود فرخ خراسانی، در همین خانواده و تحت نظارت سختگیرانه همین مرد بار آمده و رشد کرده است. پس اگر انسانی در یک چنین محفلی به دنیا بیاید و ببالد قطعاً انسان دیگری خواهد بود. ما در زندگی معمولی خودمان، با حلقه محدود خانواده رفتوآمد داریم و در مدرسه و دانشگاه نیز استادانی را هر بار میبینیم و چیزی میآموزیم. اما محمود فرخ در خانهای به دنیا میآید که خود این خانه، دانشگاه است. پس قطعاً تفاوتها باید از زمین تا آسمان باشد.
«خانه سیدمحمود فرخ، نبش خیابان جهانبانی، کنار کوچهای نزدیک به سهراه جم مشهد، محفلی است که نخستین مجمع عالی ادبای معاصر در شمال شرق ایران بود. از هشتونیم صبحهای جمعه، دروازه بزرگ آهنی نیمه باز این عمارت تاریخی آدم را به درون فرامیخواند.»
روزی وارد خانه میشوی میبینی، جلالالمالک ایرج میرزا به دیدار پدر شما آمده است. یک ساعت بعد میگویند آقا نجفی قوچانی در بستر بیماری است برخیزید که به دیدار ایشان برویم. فردای آن روز میگویند خانه را پاکیزه کنید که ادیب نیشابوری میآید و دیگر روز سیاستمداری چون محمدتقی خان پسیان و دیگر روز میتوانی کفشهای کمالالملک بزرگ را مرتب کنی که از نیشابور به دیدن میرزا آقاخان آمده و روزی در محفل پدر نشستهای و ۲۳ سال بیشتر عمر نداری، میبینی نوجوانی دوازده، سیزدهساله کنار پدرش که آخوندی روستایی است، در لباس طلبگی نشسته روبهرویت و به شما لبخند میزند. محفل شاعران خراسانی است و وقت شعرخوانی و چون نوبت سخن به پدر آن نوجوان میرسد. میگوید: «میرزا آقا، این جلیل ما هم شعر میگوید.» این را که میشنوی. گوشهایت تیز میشود و نیشت باز. وقتی به چشمهای پدرت و حضار نگاه میکنی میبینی همه چشمها بهسوی این نوجوان برگشته. پدرت میرزا آقا میگوید: «احسنت، احسنت، بارک الله. بخوانید از اشعارتان... » لبخند میزنی و گمان میکنی محض خنده و تفریح بد نیست و نمیدانی که شر بزرگ بعد از لب تر کردن این نوجوان در این خانه برایت درست میشود که رو به پدرت میگوید: «چه بخوانم؟ غزل بخوانم یا قصیده؟» و چون همه شگفتزده میشنوند پدرت میگوید: «قصیده هم میگویید؟ » و نوجوان میپرسد: «عربی بخوانم یا فارسی؟» که دود از کله جمعیت بلند میشود و چون این نوجوان در این محفل دو شعر، یکی قصیدهای به زبان عربی و دیگری قصیدهای به زبان فارسی میخواند و دهانها را از حیرت باز میکند و خوب میدانی حالا دیگر بهانه خوبی برای پدر جان درست شده که هر بار طعنهاش گریبانت را خواهد گرفت.
«این بچه سیزدهساله را ببین که بیست و چهارسالهای و در چه مرحله»...
و هر چند که آن بچه سیزدهساله دوست تمام عمرت بدیعالزمان فروزانفر باشد و هر چند تو همان محمود فرخی باشی که بودهای و همیشه خواهی بود. همان محمود فرخی که فروزانفرت در حق تو چنین میگوید:
که از من برد سوی فرخ پیام؟
که ای اوستاد سخن گسترا
تویی آن سخندان معنی طراز
که نادر مثالی در این کشورا
منبع: بدیعالزمان فروزانفر | تألیف محمد حسینی باغسنگانی | از فصل فروزانفر به روایت فروزانفران | صفحات 408-411 | مجموعه کتابهای پژوهشی چراغداران فکر و فرهنگ ایران
در ادامه مستند چراغداران زندگی و آثار محمود فرخ خراسانی با گویندگی بهروز رضوی را میشنوید: