به گزارش ایسنا، نگارسادات معصومزاده که متولد ۱۰ فروردین ۱۳۷۲ و دانشجوی دکترای ادبیات غنایی و البته شاعر است صحبتهایش را این طور آغاز میکند: «به نام خداوند جان و خرد/ کز این برتر اندیشه بر نگذرد/ خداوند نام و خداوند جای/ خداوند روزی ده رهنمای/ خداوند کیوان و گَردان سپهر/ فروزنده ماه و ناهید و مهر» و بعد میگوید این سه بیت شاهنامه از ابیات مورد علاقه اوست چون مناجاتگونه است و خیلی اوقات این ابیات را زیر لب زمزمه میکند.
دوران کودکیتان چه طور گدشت؟
دوران کودکی من در چشم بر هم زدنی در یک خانه قدیمی زیبا در خیابان سپه (نخستین خیابان ایران) گذشت، فضای خانه که معماری آن مربوط به دوره پهلوی اول بود ما را به ارتباط با طبیعت دعوت میکرد؛ آنقدر زیبا که من هنوز خواب آن خانه را میبینم. از همان دوران کودکی به داستان و شعر علاقه بسیار داشتم و در ۶ سالگی متأثر از داستانهایی که مادرم برایم میخواند مصرعهایی میساختم.
خانه ما نزدیک به مسجد جامع عتیق بود و مادرم مرا در کتابخانه مسجد ثبت نام کرده بود؛ جوجه اردک زشت، من خودم، خاله عروسک من و نخودی اولین کتابهایی بود که از کتابخانه به امانت گرفتم و خواندم، یک اجاره کتاب هم در بازارچه سپه بود که کتاب امانت میداد و یا میفروخت، خلاصه کلام اینکه کودکی من یا در کتابخانه مسجد جامع و یا در اجاره کتاب بازارچه سپه سپری شد.
دوران ابتدایی در مدرسه زنده یاد «امین رامبد» تحصیل کردم، من و خواهرم باهم در یک مدرسه درس میخواندیم، خواهرم از نظر درسی یک سال و از نظر سنی ۱۸ ماه از من بزرگتر است و بهگونهای او همیشه معلم کوچکم بود و من را راهنمایی میکرد، خواهرم از ابتدا مسیرش به سمت ریاضی بود اما من از همان کودکی عاشق ادبیات، قصه، تئاتر و سرود بودم.
دوران راهنمایی را در مدرسه حاجی بهرامی گذراندم، همیشه شاگرد اول بودم، در آن دوران دیگر این توانایی را داشتم که نوشتههایم را برای جشنوارهها بفرستم؛ در آن سه سال در جشنواره شعر، داستان و انشای نماز شرکت میکردم و رتبه برتر را به دست میآوردم.
دوران دبیرستان از خواهرم جدا شدم او رشته ریاضی فیزیک را انتخاب کرد و من به دنبال علاقهام رفتم؛ در آن روزها هنوز رشته انسانی آنطور که باید و شاید بین دانشآموزان معرفی نشده بود؛ حتی خیلی از معلمها باور نداشتند که استعداد برخی از دانشآموزان در حوزه ادبیات و هنر است و این تفکر کلیشهای که فقط دانشآموزان ریاضی و فیزیک دانشآموزان برتر هستند وجود داشت؛ اما من که میخواستم دنبال علاقهام بروم سال دوم دبیرستان رشته انسانی را انتخاب کردم و در مقطع دبیرستان هم همیشه جزو برترینهای کلاس بودم.
متأسفانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در آن دوره خیلی فعال نبود به همین دلیل من از ۱۲ سالگی برای اینکه بیشتر بیاموزم به حوزه هنری رفتم اما جو آنجا را نپسندیدم و حس خوبی نداشتم مخصوصاً کارگاههای شعر که بیشتر رفتارها توهینآمیز، همراه با کینه و تحقیر بود؛ آنقدر که یک نوجوان را با گریه از جلسه راهی میکردند و من چون آدمی نبودم که بتوانم توهین به خودم و دیگران را تحمل کنم عطای کارگاه شعر را به لقایش بخشیدم و فقط به حضور در جلسات حافظ و سعدی پژوهی حوزه هنری بسنده کردم.
نوشتن را از چه زمانی به صورت جدی آغاز کردید؟
نوشتن رمان «یک دانه انار» را سال سوم دبیرستان آغاز کردم، شاید تعجب کنید اما من در زمینه نوشتن آدم بلند پرازی بودم. «یک دانه انار» یک رمان نوجوان و مربوط به شهداست، پس از نگارش کتاب وقتی آن را به بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس قزوین بردم چند ماهی به اصطلاح من را سرکار گذاشتند و در نهایت نامهای به دستم دادند با این مضمون که این کتاب ارزشی ندارد، شاید در شرایط امروز خودم به آن کتاب انتقاد داشته باشم اما برخوردی که بنیاد حفظ آثار با من داشت را هیچ وقت از یاد نخواهم برد، من یک نوجوان بودم و افرادی که در جایگاههای فرهنگی قرار داشتند درکی از ارتباط با یک نوجوان علاقهمند به ادبیات نداشتند، در نهایت آن کتاب را برای مدیریت انتشارات سایه گستر بردم و با روی باز مرا پذیرفتند و با لطف برادارانه آن را چاپ کردند و حتی این کتاب به عنوان کاندیدای جشنواره خوارزمی معرفی شد. من که نوجوانی تشنه یادگیری بودم در قزوین رفتار خوبی ندیدم و بعد این ماجراها سعی کردم به جلسات تهران بروم و آنجا دیدم چقدر منطقی و با محبت با نوجوانان برخورد میکنند، البته استادان خوبی به تعداد انگشتان یک دست در قزوین حضور داشتند که به نوجوانان کمک میکردند.
از سالهای دانشگاه برایمان بگویید.
سال ۹۰ پس از پایان دبیرستان با رتبه خیلی خوب وارد دانشکده ادبیات دانشگاه بینالمللی امام خمینی (ره) شدم، بسیاری از آثار مربوط به ادبیات معاصر ایران را در دوره لیسانس مطالعه کردم؛ همان سالها مجله «واحه» را در دانشگاه منتشر کردم، واحه به معنای روستای سرسبزی است که در کویر قرار دارد، این نام را انتخاب کردم چون استادان دانشکده ادبیات آن زمان با ادبیات معاصر مخالف بودند مثلاً وقتی اسم فروغ به میان آورده میشد برآشفته میشدند و در زمان عنصری مانده بودند البته این موضوع استثناهایی هم داشت و استادانی هم بودند که ادبیات معاصر و زبان امروز را میشناختند. ما در دانشگاه جوانهایی بودیم که دلمان حرف تازه میخواست اما استادان همچنان از گذشته میگفتند. بنابراین شرایط طوری بود که باید ادبیات را بیرون از فضای دانشگاه دنبال میکردیم.
در دوره لیسانس با مؤسسه «شهرستان ادب» آشنا شدم و از سال ۹۳ تا ۹۴ در آنجا دوره دیدم، زمانی که در شهرستان ادب اشعارم را ارائه دادم نه تنها نگفتند بد نیست که گفتند خیلی هم خوب است، در صورتی که در قزوین اشعار من را قبول نداشتند. در «شهرستان ادب» رفاقت جاری بود و رقابت وجود نداشت اگر رقیب هم بودیم هم باعث پیشرفت یکدیگر میشدیم. از آن زمان به بعد مسیرم را عوض کردم، دیگر به دنبال تأیید دیگران نبودم به قول فاضل نظری که گفته «چون رود بگذر از همه سنگریزهها»، همان روز که من دل از تأیید دیگران کندم خداوند دریچههای لطفش را برای من باز کرد. دوره کارشناسی ارشد را هم در دانشگاه بینالمللی امام خمینی (ره) گذراندم و در آن ۲ سال بیش از هر موضوعی در حوزه ادبیات کتاب خواندم و لحظهای از مطالعه غفلت نکردم.
سال ۹۹ در بحبوحه کرونا در کنکور دکتری شرکت کردم و از سوی ۵ دانشگاه سراسری دعوت به مصاحبه و در نهایت در رشته ادبیات غنایی دانشگاه بیرجند مشغول به تحصیل شدم. دانشگاه بیرجند دنیای دیگری از ادبیات بود و فضایی کاملاً متفاوت داشت، در دوره دکتری مطالب تازهای یاد گرفتم و باز هم با علاقه درس خواندم و رتبه الف دانشگاه شدم و هماکنون در حال نوشتن رسالهام هستم، موضوع رسالهام «از خود نوشتن» است که در ادبیات ما به آن بیتوجهی میشود.
در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
هماکنون در یک مدرسه غیرانتفاعی تدریس میکنم؛ در آزمون استخدامی آموزش و پرورش نیز شرکت کردم و با اینکه بهترین نمره گزینش و آزمون تخصصی را کسب کردم اما در نهایت به دلایل نامعلوم حق من ضایع شد در صورتی که من میخواستم از این نیروی جوانی و دانشم در راه درستی استفاده کنم.
مشوق شما در این راه چه کسی بوده است؟
مادرم از ابتدای روزهای کودکی که برایم کتاب میخرید و تا امروز که به ۳۰ سالگی رسیدهام مشوق من بوده است؛ همسرم نیز حامی و مشوق من بوده و با توجه به اینکه کار فرهنگی و جهادی انجام میدهد، مانند یک معلم در این مسیر در کنار من است.
از فضای شعری زندگی خود برایمان بگویید.
از کودکی مصرعهای میساختم و این احوال در دوره راهنمایی و دبیرستان نیز جدیتر در من جاری شد و از دوره دانشگاه شعر همواره همراه زندگی من بود و به یقین میگویم روزی را بدون خواندن حافظ و سعدی و به طور کلی بدون خواندن شعر نگذراندهام. درابتدا شعر نیمایی میگفتم اما نمیدانستم این کار نیمایی است چون فقط یک دانشآموز بودم اما کمکم وارد قالبهای دیگر شعری شدم و متوجه شدم به وزن در شعر علاقه دارم و نباید آن را کنار بگذارم.
وقتی شعر میگویم زمان و مکان را فراموش میکنم این حال شاهد مثال همان توصیفی است که اخوان گفته «شعر عطیه الهی» است و بارش این عطیه الهی همیشه به دامان شاعر اتفاق نمیافتد و شاعر باید در موقعیت خاصی قرار بگیرد تا سوزی در دلش قرار بگیرد و خداوند این عطیه را به او تقدیم کند، به همین دلیل شاعر باید لطیفتر از بقیه باشد، شاعر کسی است که حساسیت دوربین وجودی او از بقیه بالاتر است و شعر حاصل دقت و حساسیت شاعر است و نمیتوان این حساسیت مثبت را نادیده گرفت.
در خصوص مجموعه شعری لب تا ابد توضیح دهید؟
دوست داشتم مجموعه شعرم زودتر چاپ شود چراکه از ۱۸ تا ۲۵ سالگی شور و هیجان خاصی داشتم اما متأسفانه به دلیل شرایط شعری قزوین خواسته یا ناخواسته عقب افتادم چون میخواستم این مجموعه در یک انتشارات تخصصی چاپ شود و خداوند را شاکرم که این اتفاق افتاد و وقتی مجموعه شعرم را برای انتشارات فصل پنجم فرستادم ۲ روز با استقبال آنها مواجه شدم، کتاب «لب تا ابد» مهر ۱۴۰۰ در انتشارات فصل پنجم چاپ شد و در خرداد ۱۴۰۲ به چاپ دوم رسید.
از نظر خودتان کدام یک از شعرهایتان ویژهتر است؟
چهارپاره «سلامگاه سکوت» ویژهترین شعرم است این شعر را درباره همسران شهدا نوشتهام و همان عطیهای که اخوان ثالث گفته، آنقدر این شعر در میان مردم خوانده شده که من را به «سلامگاه سکوت» میشناسند، این شعر سال ۹۷ در بیستویکمین دوره جشنواره ملی شعر دفاع مقدس که در شیراز برگزار شد رتبه اول را به دست آورد، اما متأسفانه به لطف مسئولین وقت من حتی نتوانستم در اختتامیه این جشنواره حضور پیدا کنم.
شرکت در جشنوارهها را مثبت می دانید یا منفی؟
حضور در جشنواره را مثبت میدانم چون در ابتدای کار شاعر باید خودش را ارزیابی کند و تشویق شود؛ به نظرم در ابتدای نوجوانی باید در جشنواره شعر کنی تا بدانی کجای کار هستی؛ من بیشتر جشنوارههایی که شرکت کردم در سن ۱۸ تا ۲۵ سالگی بود که بتوانم خودم را ارزیابی کنم؛ در جشنوارههای بسیاری شرکت کردهام و رتبهای به دست نیاوردم اما آثار برگزیدگان را خواندم تا سطح خودم را افزایش دهم البته که با شاعر جشنوارهای بودن هم مخالفم.
فضای شاعری قزوین چطور ارزیابی میکنید؟
قزوین همواره مهد فرهنگ و ادب بوده و در این استان بهترینهای ادبی و هنری وجود دارد اما تعجب میکنم که چرا قزوین همیشه مهجور است و نتوانسته در کشور به جایگاه رفیعی که دارد دست پیدا کند و به درستی معرفی شود؛ در این خصوص از مسئولین فرهنگی انتقاد دارم چراکه فعالان این حوزه به حمایت و بودجه نیاز دارند و لازم است بیش از آنچه امروز شاهد آن هستیم به اهالی فرهنگ و هنر توجه شود.
سخن پایانی، چه توصیهای به نوجوانان علاقهمند به این حوزه، دارید؟
امروز پس از سالها من یقین دارم مهمترین نکته در هنر این است که انسانیت داشته باشی و ابتدا بنده خوبی برای الله باشی تا شاعر یا نویسنده خوبی شوی؛ به علاقهمندان هم توصیه میکنم برای موفقیت عجله نکنند، مطالعه و آزمون و خطا داشته باشند، امیدشان را از غیر خدا ببرند و تلاش کنند تا از رودخانه خودشان را به اقیانوس برسانند و یاد بگیرند در اقیانوس شنا کنند، دلسرد نشوند و بدانند موفقیت در انتظار آنهاست.
انتهای پیام